جذبههایم را در بهداری جا میگذارم
برخورد اجتماعی قویای داشت. گاه شک میکردم که او روستازادهای ساده باشد. همه چیز حساب شده بود. به حجاب در مقابل نامحرم اهمیت زیادی میداد اما از آن طرف هم میگفت:« زن باید بهترین آرایش و زیور را در خانه داشته باشد و به خودش برسد.» آرام و صبور بود. یادم نمیآید فرزندانمان را با اینکه خیلی پسربچههای بازیگوشی بودند، دعوا کرده باشد. میگفت:«مرد باید در خانه مثل بره باشد، متواضع و نرمخو.» میگفتم:« تو اصلا جذبه و قاطعیت نداری»، میگفت:« جذبه مرا بیا در بهداری ببین! خانه که جای این حرفها نیست.وقتی مرد میخواهد به خانه بیاید باید خستگیها و تندیها و سختگیریهایش را بیرون بتکاند بعد به خانه بیاید.»
جمعههای اختصاصی
از وقتش نهایت استفاده را میبرد. یادم نمیآید حتی نیم ساعت هم به بطالت گذرانده باشد. دورههای پزشکی را دیده بود اگرچه مدرکش را نگرفت. دوره خلبانی، آموزش زبان انگلیسی، تحصیل در دانشگاه تهران در رشته مدیریت. اینها بخشی از فعالیتهایش در کنار جنگ با دشمن بود با آن همه مسئولیتی که داشت.جمعههایش را هم اختصاص میداد به خانواده و تفریح و گردش. البته اگر در جبهه نبود.گاهی هم مسافرت دو روزه میرفتیم. دوست نداشت برای خانواده کم بگذارد برای همین جمعههایش اختصاصی بود.
اگر شهید شدم، به همسرم نگویید
خانه که بود با هم نماز جماعت میخواندیم. به معنویات اهمیت میداد. طوری نماز شب میخواند که من حسرت میخوردم. انگار جزو نمازهای واجبش شده بود. ندیدم که ترکش کند. به حدی نمونه بود که به جرأت میتوانم بگویم مردی را مثل او ندیدم. وابستگی عجیبی به شعبانعلی داشتم. با محبت بود. گفته بود اگر شهید شدم به همسرم خبر ندهید. بگذارید خودش آرام آرام میفهمد چون طاقت ندارد. برای همین وقتی شهید شد،سه روز پیکرش در سردخانه کرج بود و کسی جرأت نداشت خبرش را به من بدهد تا اینکه بالاخره یکی از همسایهها پیشقدم شد.
آخرین عکس، آخرین نامه، آخرین سفر تا آخر دنیا
یک ماه قبل از شهادتش مشهد رفته بودیم. عکسی از خودش گرفت و گفت این را وقتی شهید شدم روی اعلامیه و مزارم بزنید. ناراحت شدم و با دعوا گفتم:« دیگه از این حرفا نزنی من طاقت ندارم.» گفت:« شهادت من نزدیکه، همه میگن نورانی شدی!» همان عکس شد عکس شهادتش و آخرین نامهای که 10 دقیقه قبل از شهادت برایم نوشته بود، همراه پیکرش برگشت و من هنوز رفتنش را باور نکردهام...
قسمتی از وصیت نامه شهید:
خدایا اگر بدانم در درگاه تو مورد مقبولیت واقع می شوم ، اگر مشکلات به اندازه تمامی کوهها بر گردنم فشار آورند آهی نخواهم کشید .
خدایا دوست دارم که خود را در خون خود ودر راه تو با اخلاص کامل غوطه ور ببینم .
قدر وصیت نامه را کمتر از خون ندانید زیرا موج های خون ممکنش است در شرایط مختلف تاریخ شکسته شود و به فراموشی سپرده شود .
نگذارید اهداف و حرکت اسلامی این انقلاب عظیم که به رهبری خمینی بت شکن آغازین گرفته به فراموشی سپرده شود .
ای برادران با صبر وتوکل پیش بروید و به یاد شهدا باشید ، ای خانوادههای شهدا از نفاق دوری نمائید و با از دست دادن شهیدان در راه خدایتان هرگز سست نشوید ،بلکه با ایمان بیشتر راه آنان را ادامه دهید ودر فرصتهای مختلف بر قبور شهدا حاظر شوید تا از تشویش خاطر های مادی دنیا دلتان آرام گیرد .
و اما ای یاسر گرامی، تو مسؤولیت سنگینی بعد از من به دوش خواهی داشت، مسئولیت تو بسی سنگین و دشوار است. تو بایستی در سنگر شهداء به لقاء الله پیوسته را پرکنی و به دور از هرگونه گروهگرائی باشی و فریب ظواهر گروهکهای به ظاهر صالح را نخوری و تنها فرزند اسلام و قرآن باشی و از روحانیت (رهبر) مبارز زمان خود پیروی نمایی و اسلام را بر همه چیز مقدم داری و اسلام در هر کجای دنیا به نیروی تو نیاز داشت هجرت کنی و به جهاد در راه خدا بپردازی و زندگی دلفریب دنیا را به آخرت ترجیح ندهی