به یاد شهید (دریا قلی)
برای سلامتی روح شهدا صلوات
 
 




 



 زندگینامه کوروش کبیر

● از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر

دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.

 

استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد.

مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.

اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.

کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ،‌ و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.

بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.

از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.

کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »

زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.

یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.

رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:

« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »

استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.

استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »

تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

 

● نخستین نبرد کوروش

میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال - که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود - به انزان انتقال یافت.

کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

 

● نبرد سارد

سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای کرزوس ، پادشاه لیدی - همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.

فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :

« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»

این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.

با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.

پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.

به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.

صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.

کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.

بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند - به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.

در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :

« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.

بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ،‌ پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.

تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:

« تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :

من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »

و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:

” ای مرد ! کرزوس را نکش “ بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :

« زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »

این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی - کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.

در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.

پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.

هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .

ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .

پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.

دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی *** ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.

 

 


 

 

از گفته های هرودت روشن می شود که دریانها هم همبستگی با شش شهر دریانی داشتند ولی بعدها هالی کارناس را باری اینکه یک ی از اهالی آن بر خلاف عادت قدیم رفتار کرد ، از پیمان بیرون کردند. الیانها همبستگی از دوازده شهر داشتند ولی ازمیر را ینانها از آنها جدا کردند و یازده شهر دیگر در همبستگی الیانی بازماند. زمینها الیانی پربارتر از زمینهای ینانی بود ولی از حیث خوبی آب و هوا با شهرهای ینانی برابری نمی کرد.

 

از گفته های هرودوت چنین برمی آید که این مستعمرات را سه قوم یونانی بنا کدره بودند و بین تمام آنها همراهی و هم پیمانی نبود. زیرا هر یک از همبسته های کوچک برپا کرده با هم هم چشمی و کشمکش داشتند.

پس از آن تاریخ نگار نامبرده می گوید : ینانها و الیانها نماینده ای نزد کوروش فرستاده و درخاست کردند که کوروش با آنها مانند پادشاه لید ی رفتار کند یعنی به کارهای درونی آنها دخالت نکند وهمان امتیازات را بشناسد. کوروش پاسخی یکراست به آنها نداده و این مثل را آورد : « زنی به دریا نزدیک شده و دید که ماهیهای قشنگی در آب شنا می کنند. پیش خود گفت : اگر من نی بزنم آشکارا این ماهیها به خشکی درآیند . بعد نشست و هر چند که نی زد چشمداشت او برآورده نشد. پس توری برداشت و به دریا افکند و شمار زیادی از ماهیان به دام افتادند. وقتی که ماهی ها در تور به بالا و پایین می جستند ، نی زن حال آنها را دید و گفت : حالا دیگر بیهوده می رقصید! می بایست وقتی برایتان نی میزدم می رقصیدید. »

هرودوت این گفته را چنین تعبیر می کند : کوروش خواست با این مثل آنها بدانند که موقع را از دست داده اند، چه وقتی که پیش از به دست آوردن سارد به آنها پیشنهاد همبستگی شده بود و آنها رد کرده بودند. از میان مستعمرات یونانی ، کوروش فقط با اهالی ملیطه قرارداد کرزوس را تازه کرد و و نمایندگان دیگر شهرها را نپذیرفت. نمایندگان به شهرهای خود بازگشتند و پاسخ کوروش را رسانیدند . سپس از تمام شهرهای یونانی آسیای کوچک نمایندگانی برگزیده شدند که در پانیونیوم گرد آمده و در برابر کوروش همبسته شوند.

نمایندگان شهرهایی چون کل فن ، افس ، فوسه ، پری ین ، لبدس ، تئوس ، اریتر و دیگران در اینجا گرد آمده بودند . شهر ملیطه چون به مقصود خویش رسیده بود در این گروه شرکت نکرد. جزیره ی سامس و خیوس هم شرکت نکردند به این امید که کوروش چون نیروی دریایی نیرومندی ندارد کاری با آنها نخواهد داشت. ولی دیگر شهرها با وجود اختلافاتی که با یکدیگر داشتند ، از جهت خطر مشترکی که احساس می کردند در این گردهمآیی حضور یافتند.

الیانها گفتند هر چه ینانها بکنند ما هم خواهیم کرد. دریانها از جهت آنکه از شهرهای کارناس که دریانی بود نماینده ای پذیرفته نشده بود ، از شرکت در عملیات خودداری کردند. چون جزایر یونانی هم حاضر نشدند در این گردهمآیی شرکت کنند ، ینانها و االیانها قرار گذاتند نماینده ای به اسپارت گسیل کنند و از آن دولت یاری جویند.

با این هدف پی تر موس نامی از اهای فوسه که سخنران و سخندان بود با انبوهی از هدایا به نزد اولیای دولت اسپارت فرستاده شد. ولی اسپارتی ها جواب درستی به وی ندادند و تنها وعده کردند که گروهی را خواهند فرستاد تا اوضاع منطقه را بازبینی کنند. بدین منظور یک کشتس اسپارتی پنجاه پارویی رهسپار فوسیه شد و در آنجا نمایندگان اسپارت ، فردی به نام لاکریناس را برگزیدند و برای مذاکره با کوروش روانه ی سارد کردند. او به شاه گفت : بر حذر باشید از اینکه مستعمرات یونانی را آزار کنید ، زیرا اسپارت چنین رفتاری را نخواهد پذیرفت.

کوروش از یونانیهایی که در رکاب وی بودند پرسید : مگر این لاسدمونیها کیستند و عده شان چقدر است که اینگونه سخن می گویند؟ پس از آنکه یونانیها این مردم به کوروش شناساندند ، کوروش رو به نماینده کرد و گفت : من از مردمی که در شهرهایشان جای ویژه ای دارند که در آنجا گرد هم می آیند و با سوگند دروغ و نیرنگ یکدیگر را فریب می دهند هراسی ندارم. اگر زنده ماندم چنان کنم که این مردم به جای دخالت در کار ینانیها از کارهای خودشان سخن بگویند.

نماینده ی اسپارت پس از شنیدن پاسخ کوروش به کشور خویش بازگشته به پادشاه اسپارت ( آناک ساندریس ، آریستون ) پاسخ کوروش را رسانید. انها هم پاسخ را به مردم رسانیدند و مسئله ی کمک گرفتن یونانیهای آسیای صغیر از اسپارتیها به همین جا ختم شد.

هرودوت می گوید بیم دادن کوروش به همه ی یونانیها بود ، چه هر شهر یونانی میدانی دارد و مردم برای داد و ستد در آنجا گرد می آیند ولی در پارس چنین میدانهایی وجود ندارد. نتیجه ای که تاریخنگار یاد شده می گیرد درست نیست زیرا مقصود کوروش روش حکومت آنها بوده است . یونانیهایی که از ملتزمین کوروش بودند او را از روش حکومت اسپارت آگاه کرده و گفتند مردم در جایی میدان مانند گرد آمده و در کارها سخن می گویند و هر یک از سخنوران می خواهند باور خود را به مردم بپذیرانند.

آشکار است که ککوروش از روش چنین حکومتی خوشش نیامده و آن پاسخ را داده است . خلاف این فرض طبیعی نیست. زیرا وقتی که می خواهند مردمی را بشناسانند روش حکومت آن را کنار نمی گذارند تا از میدان داد و ستد سخن بگویند. بنابرین از این پاسخ نمی توان داوری کرد که میدان خرید و فروش در پارس پیدایی نداشته است به عکس چون داد و ستد در آن زمان بیشتر با تبدیل جنس به جنس می شد و مغازه یا حجره برای اینگونه داد وستد تنگ بود ، پس این میدانها بوده است. به هر حال اگر هم نبوده مقصود کوروش روش حکومت اسپارتیها بود نه میدان داد و ستد آنها.

کوروش در این هنگام به کارهایی که در خاور داشت بیش از کارهای باختر اهمیت داد. یک تن از اهالی لیدیه به نام پاکتیاس را برگزید و به حکومت این کشور گماشت . ترتیبات آن را با حوالی که در زمان آزادی داشت باقی گذاشت و پس از آن با کرزوس راهی ایران شد.

هرودوت می گوید دلیل برگزیدن یک تن لیدیایی به فرمانروایی این کشور این بود که کوروش ترتیب ایران را در دید آورد ، چون در ایران رسم بر این بود که وقتی کشوری را می گرفتند از خانواده فرمانروایان یا نجبای آن کشور کسی را به فرمانروایی آن بر می گزیدند. ولی دیری نپایید که کورش دانست که این ترتیب سازگار اوضاع آسیای پایینی نیست.

توضیح آنکه پاکتیاس همین که کورش را دور دید وعوی آزاد شدن لیدیه کرد و چون کورش گنجینه را به او سپرده بود با آن پول مردم کناره را با خود همراه کرد و سپاهی ترتیب داد بعد به سارد شتافته و فرمانروای ایرانی را در ارگ پیرامون گرفت. این خبر در راه به کورش رسید و او چنانکه هرودت می گوید از کرزوس پرید سرانجام این کار چیست ؟ چنیین به نظر می آید که مردم لیدی هم برای خودشان و هم برای من دردسر درست می کنند. آیا بهتر نیست که لیدیها را برده کنم ؟ کرزوس در پاسخ گفت خشمگین نشو ، لیدها نه از بابت گذشته گناهی دارند و نه از جهت حا ل . گذشته ها به گردن من بود و حال گناه از پاکتیاس است که باید تنبیه شود.

از گناه لیدیها بگذر و برای اینکه بعدها شورش نکنند نماینده ای به سارد فرست و فرمان بده که لیدیها اسلحه برندارند ، در زیر ردا قبایی بپوشند و کفشاهی بلند به پا کنند و کودکان خویش را به نواختن آلات موسیقی و بازرگانی وادارند. به زودی خواهی دید که مردان لیدی زنانی خواهند بود و اندیشه تو از شورش آنها راحت خواهد شد. والبته کورش هرگز به این توصیه های رهبری که برای زن کردن مردان کشورش نقشه می کشید اهمیت نداد. مازارس سردار ایرانی برای سرکوب شورش پاکتیاس به سارد فرستاده شد.

با ورود مازارس به شهر سارد ، پاکتیاس شهر را رها کرد و به کوم ( = کیمه ، مستعمره ی یونانی ) گریخت. مازارس به اهالی کوم پیغام داد که باید پاکتیاس را تسلیم کنند. اهالی کوم از یک سو نمی خواستند با پارسیان وارد جنگ شوند و از سوی دیگر راضی نبودند کسی را که به آنها پناه آورده است تسلیم پارسیان کنند، لذا از پاکتیاس خواستند تا از شهر آنها بیرون رود و به ملیطه بگریزد. به خواست اهالی کوم ، پاکتیاس به ملیطه رفت ولی از بخت بد شهری که به آن پناه آورده بود مردمی داشت بازرگان و پرستنده ی پول ! آنها راضی شدند در ازای دریافت وجهی پاکتیاس را تسلیم کنند ولی پاکتیاس بوسیله ی یک کشتی که از کوم آمده بود به جزیره ی خیوس فرار کرد اما این پایان بدبیاری های او نبود.

اهالی این جزیره خواهان ناحیه ای به نام آتارنی بودند که در برابر خیوس واقع بود و به مازارس گفتند که اگر آن ناحیه را به ما دهی پاکتیاس را به تو می سپاریم. مازارس چنین کرد و مردم خیوس پاکتیاس را آوردند و تحویل سپاهیان پارس دادند. سپس مازارس حکم مرگ پاکتیاس را صادر نمود و بدینگونه فرماندار شورشی لیدیه مجازات شد.

در پی این حادثه ، کورش تصمیم گرفت برای دفع خطرات احتمالی مستعمرات یونانی آسیای صغیر را نیز تسخیر نماید. لذا مازارس را به مطیع کردن این مستعمرات گماشت. نخستین شهری که فرو پاشید پری ین بود. پس از آن دشت مه آندر و کشورهای ماگنزی نیز سر به فرمان پارسیان فرود آوردند. در این هنگام مازارس از دنیا رفت و هارپاگ مادی جانشین او شد. هارپاگ بلافاصله شهر فوسه را پیرامون گرفت و به اهالی آن یک اولتیماتوم بیست و چهار ساعته داد که بجنگند یا تسلیم شوند.

مردم فوسه که دریانوردان زبردستی بودند و کشتی های فراوانی داشتند ، از این مهلت یک شبانه روزی


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 12:13 :: توسط : مصطفی احمدی

فرمانده سپاه ناحیه سمنان گفت: 2 هزار دانشجو از سمنان در قالب کاروان‌ های راهیان نور به مناطق عملیاتی جنوب کشور اعزام می‌شوند.


راهیان نور

به گزارش جام جم آنلاین ، علی ‌نقی همتی در جلسه برنامه‌ریزی اعزام کاروان‌های راهیان نور در سالن جلسات فرمانداری سمنان اظهار داشت: یکی از نقاط ضعف ما این است که نتوانستیم اتفاقات زمان جنگ را برای جوانان بازگو کنیم و آنان را در حال و هوای جنگ قرار دهیم.

وی افزود: اگر آگاهی‌های لازم نسبت به زمان جنگ را بتوانیم به جوانان انتقال دهیم، شاید کمتر با آنها به مشکل برخوریم و درک آنها از مسائل بالاتر رود و یکی از راه‌های انتقال این آگاهی، اعزام کاروان‌های راهیان نور است.

فرمانده سپاه ناحیه سمنان گفت: مأموریت سپاه در تمام عرصه‌ها بیشتر فرهنگی بوده و بزرگ‌ترین نعمت آن، وجود بسیج است.  ظرفیت و نعمت در بسیج به وفور وجود دارد و تنها کسی را می‌خواهد تا بتواند از این ظرفیت‌ها استفاده کند.

وی بیان کرد: کسانی که در زمان جنگ شهید نشدند، ماندند تا ارزش‌ها و اتفاقات آن زمان را برای نسل‌های بعدی بازگو کنند.

فرمانده سپاه ناحیه سمنان گفت: یکی از مأموریت‌هایی که در طول سال به عهده سپاه قرار داده شده، اعزام کاروان‌های راهیان نور به مناطق جنگی است.

همتی تصریح کرد: 640 نفر از بسیج محلات در تاریخ‌های 28 اسفند و سوم فروردین به وسیله کاروان‌های راهیان نور از شهرستان سمنان به مناطق جنگی اعزام می‌شوند.

یکی از نقاط ضعف ما این است که نتوانستیم اتفاقات زمان جنگ را برای جوانان بازگو کنیم و آنان را در حال و هوای جنگ قرار دهیم

وی تأکید کرد: دانش‌آموزان پسر در دو مرحله اعزام می‌شوند که 400 نفر از آنها در تاریخ 18 اسفند و 120 نفر دیگر در اردیبهشت ماه سال آینده به مناطق جنگی جنوب اعزام خواهند شد.

فرمانده سپاه ناحیه سمنان گفت: 160 نفر از دانش‌آموزان دختر شهرستان سمنان نیز با کاروان‌های راهیان نور به این مناطق اعزام می‌شوند.

همتی اظهار داشت: مقری برای زائران استان سمنان در شوش با ظرفیت 12 هزار نفر در نظر گرفته شده است.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:28 :: توسط : مصطفی احمدی

اگر روزی رسید که مردم به حرف شما راویان گوش ندادند شما باید با شهدا حرف بزنید. حضرت زهرا سلام الله علیها در داخل بیت الاحزان چه می کرد که آمدند و آن درخت را بریدند و از بین بردند؟ اگر کار او بی فایده بود و بی اثر که به او کاری نداشتند. با شهدا حرف زدن، افشای خائنین است. این کاری بود که حضرت زهرا و حضرت زینب(علیهماالسلام) انجام دادند. 


راهیان نور

به راستی حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت سجاد علیه السلام با اقدامات خودشان، همه مسلمان ها را بدهکار کرده اند. در یک جامعه از یک خواهر شهید، از یک مادر شهید که در سن کهولت است, در زمانی که اسیر است و دست او را بسته اند چقدر انتظار است یتیم داری کند؟ قافله سالاری کند در حالی که آن همه داغ دیده است؟

واقعاً در چنین موقعیتی هیچ توقعی نیست و خداوند متعال این مثل اعلی را برای ما راویان گذاشته است. در شام همیشه از اهل بیت بد گفته اند؛ اما در همان زمانی که لعن می کردند, حضرت زینب کاری کرد که وقتی برگشت به کربلا، گفت برادر پاشو ببین چه کردم! در شامی که لعن بابایمان علی را می گفتند؛ من اولین مجلس روضه تو را گرفتم. وقتی که یزید به انفعال افتاد و گفت هر چه از ما می خواهید، بخواهید، امام سجاد آمدند پیش حضرت زینب و گفتند عمه جان چه بگوییم؟

گفتند: بگویید آن لباس هایی که از ما غارت کرده اند بیاورید و دوم این که ما هنوز برای امام حسین علیه السلام عزاداری نکرده ایم. ما داغ به دلمان بوده و کتک خورده ایم. اجازه بدهید یک مجلس عزاداری برگزار کنیم. مردم شامی آمدند و ذکر مصیبت را شنیدند و لعن کردند مردان خودشان و یزید را و برگشتند. یعنی شام را منقلب کردند. پیروزی اصلاً یک قسمتش به جنگ و یک قسمتش به روایتگری است و ایشان از مادرشان یاد گرفته اند.سیره حضرت زهرا سلام الله علیها این بود که شنبه ها می رفتند کنار قبر شهدای احد.

امام می فرمودند:" گریه بر مظلوم فریاد بر ظالم است. امام می فرمودند: ما با همین گریه ها سیل جاری می کنیم." لذا حضرت زینب سلام الله علیها در یک موقعیت خاصی توانستند ورق را برگردانند

یاد شهیدان، سیره اهل بیت است

حضرت زهرا سلام الله علیها از خاک تربت حضرت حمزه سیدالشهداء تسبیح 33 دانه درست کردند. امام سجاد هم از خاک کربلا برداشته و تسبیح درست کردند و در دستشان بود. یزید سئوال کرد این چیست؟ فرمودند این تسبیح تربت است, بدون این که ذکر بگوییم برای ما ثواب نوشته می شود. این معنی دارد. یعنی یزید بدبخت کردی خودت را، فکر کردی تمام شده ولی تازه شروع شده است "طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم"

در آن جایی که خونشان را ریختی مردم خاک آن جا را به تبرک بر خواهند داشت. لذا یاد شهیدان را گرامی داشتن سیره حضرت زهرا سلام الله علیها بود.

نجوای راوی با شهداراهیان نور

شهید گمنام

آن روزی که مردم به حرف شما گوش نمی دهند شما باید با شهدا حرف بزنید. حضرت زهرا سلام الله علیها در داخل بیت الاحزان چه می کرد که آمدند و آن درخت را بریدند و از بین بردند. اگر کار او بی فایده بود و بی اثر که به او کاری نداشتند. با شهدا حرف زدن، افشای خائنین است. این کاری بود که حضرت زهرا سلام الله علیها در دوران خانه نشینی امیرالمؤمنین می کردند و حضرت زینب هم این کار را کردند  و می گفتند با حرف زدن با شهدا که ما با هیچ کس کاری نداریم. می خواهیم بگوییم وای بر مظلوم و گریه کنیم. امام می فرمودند:" گریه بر مظلوم فریاد بر ظالم است. امام می فرمودند: ما با همین گریه ها سیل جاری می کنیم." لذا حضرت زینب سلام الله علیها در یک موقعیت خاصی توانستند ورق را برگردانند.

شیعه اگر واقعاً شیعه باشد، هیچ وقت مأیوس نیست. هیچ وقت ساکت نمی ایستد. فردای 15 خرداد دوباره شروع می کند. فردای عاشورای خونین دوباره شروع می کند. فردای پایان جنگ دوباره شروع می کند. ما تأخیر کردیم.

چه زندگی زیبایی می شود زندگی با یاد حسین. "او سمعتم بشهید او غریب فاندبونی". این نکته خیلی مهم است. هر گاه داستان یک شهید یا غریبی را شنیدید آنجا برای من گریه کنید."

راه قدس از کربلا می گذرد و راه حسین از شهدا". باید رفت در خانه شهدا آن وقت است که تازه می فهمیم که حسین یعنی چه؟

ایستادگی و مردانگی که ملحق به ذات الهی بشود، جاودانه است و تاریخ را از خودش متأثر می کند.

 

گفتاری از مرحوم حاج شیخ عبدالله ضابط


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:25 :: توسط : مصطفی احمدی

از شهادت طلبی شیعه تا عملیات انتحاری القاعده

در دو دهه اخیر و با گسترش مبارزه مردم فلسطین و ورود آن به عرصه جدیدی از مقاومت، همچنین ظهور «القاعده» و تهاجم آمریکا به عراق، موضوع جهاد از سوی افکار و رسانه‌های غربی مورد توجه قرار گرفته است؛ چه آن که به خاطر عدم شناخت دقیق مبانی دینی مسلمانان، مسئله جهاد، ترور و حملات انتحاری در یک ردیف با باری کاملا منفی گنجانده شده است. در این مقاله تلاش شده است به شکلی مختصر، تعریف کلی از جهاد و انواع آن و مرزهای تفکیک این فریضه دینی با مسئله ترور و حملات انتحاری تبیین شود.

ریم صالح الریاشی

هر چند بین مبانی فقهی شیعه و اهل سنت تفاوت‌های زیادی وجود دارد، اما در این مقاله، تنها به ارائه دیدگاه‌های فقه شیعه درخصوص بحث جهاد می پردازیم. دلیل اصلی آن به وجود آمدن فرقه‌های مختلف و تندرو در میان اهل سنت است که عملا اجازه بیان «نظری مطلق» از سوی علمای اهل سنت را از بین برده است. نمونه بارز آن، فرقه وهابیت است که هجوم و کشتار و جنایات وحشیانه زیادی در کارنامه خود، از جمله حمله و قتل و غارت مردم و هتک حرمت عتبات عالیات را به ثبت رسانده و در دهه اخیر، حمایت از طالبان و «القاعده» را یدک می کشد. عجبا که هیچ آهی از نهاد علمای اهل سنت بر نخواسته است!

 

جهاد ابتدایی یا اصلی:

جهاد عقیدتى و ابتدایى، جز با امر و اذن امام عادل جایز نیست; یعنى مسلمانان نمى‏توانند، خودسرانه به این کار اقدام کنند، به تعبیر دیگر، تا موقعى که از جانب امام عادل، مصلحت اندیشى صورت نگیرد و فرمانى صادر نشود، هیچ کس حق جهاد علیه کفار را نخواهد داشت.

فقه شیعه در ماهیت جهاد ابتدایى، دیدگاه ویژه‏اى دارد: اغلب قریب به اتفاق فقیهان شیعه، تقسیم‏بندى جهاد به دو نوع «ابتدایى» و «دفاعى» را همانند اهل سنّت پذیرفته‏اند، اما بر خلاف اهل سنّت، «جهاد ابتدایى» و به تعبیر دیگر، «جهاد اصلى» را مشروط به امر امام معصوم مبسوط الید دانسته‏اند.

صالحى نجف‏آبادى، درباره دیدگاه عمومى فقیهان شیعه مى‏نویسد: «عجیب است که هیچ‏یک از فقهاى شیعه در این که جهاد اصلى، مشروط به امر امام معصوم مبسوط الید است، تردید نکرده‏اند.»

این مطلب در نظر علماى شیعه به قدرى مسلّم بوده است که فیض کاشانى در کتاب الشافى مى‏گوید: «چون در زمان غیبت، جهاد حق تعطیل است، ما از ذکر آداب و شرایط آن خوددارى کردیم»

در نتیجه تا امام عادل دستور ندهد و مصالح اسلام و جامعه اسلامى را در جهاد نبیند، جهاد مجاز نخواهد بود.

جهاد دفاعى:

صاحب جواهر، موضوع جهاد دفاعى را دو چیز مى‏داند: این که مسلمانان مورد هجوم کفار قرار گیرند و این هجوم (اولاً) اساس اسلام را تهدید کند و یا (ثانیا) اراده استیلا بر بلاد مسلمانان داشته باشند و این، اسارت و آوارگى و اخذ اموال مسلمانان را در پى داشته باشد. در چنین شرایطى، بر همه مسلمانان، اعم از زن و مرد، سالم و بیمار، حتى کور و ناقص‏العضو، واجب است که به هر نحو ممکن و در هر شرایطى، اقدام کنند و نیازى به اذن امام و دیگر شروط جهاد ابتدایى ندارند. این دیدگاه عینا در همه رساله‏هاى عملى امروز مراجع شیعه منعکس شده است.

وجوب و تحریم جهاد دفاعى:

خداوند متعال، شما را از دوستى و دادگرى نسبت‏ به همه کسانى که با شما به سبب پاى‏بندیتان به دین جنگ نکرده و شما را از وطن‌هایتان نرانده‏اند، نهى نمى‏کند که با آنان به عدالت و انصاف رفتار کنید، چرا که خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد

شیخ محمد حسن نجفى مى‏نویسد: «گاهى وجوب آن منع مى‏شود، بلکه گاهى حرمت آن گفته مى‏شود؛ اگر کفّار حکومت جائر برخی از بلاد اسلامى یا همه سرزمین‏هاى اسلامى را در این زمان‏ها از حیث سلطه سیاسى تهدید و مداخله کنند، اما مسلمانان را در اقامه شعائر اسلامى ابقا کرده، آزاد بگذارند و به وجهى از وجوه در احکام آنان [مسلمین] تعرّض نکنند، [در این صورت ] ضرورى است که از وجوب جهاد منع کرده یا تحریم شود؛ زیرا تغریر [زیان] به نفس و آسیب‏ رساندن به جان بدون اذن شرعى جایز نیست.»

وجه امتیاز جهاد در اسلام:

در ارتباط با جهاد اسلامى، باید گفت، چون هدف اسلام، هدایت مردم و به اهتزاز درآمدن پرچم توحید، دیانت و حقیقت است، ‏به نکاتى توجه شده است که جهاد اسلامى را از جنگ هاى دیگر ممتاز مى‏سازد. در این مجال به چند مورد آن اشاره مى‏شود :

الف) در نگاه اسلام حتى در هنگام پیکار با کفار، سپاه اسلام حق ندارد از کسانى که در پیکار مشارکت ندارند، سلب امنیت کند، بلکه موظف است،‏ حقوق آنان را به رسمیت ‏بشناسد؛ چنان که حق ندارد در جنگ، رفتار غیر متعارف و خشن از خود نشان دهد.

امام صادق علیه السلام مى‏فرمایند: وقتى که رسول خدا لشکرى را گسیل مى‏کردند، دستور مى‏دادند که آنان در برابرش بنشینند و به آنان این گونه سفارش مى‏کرد: به نام خدا و به خاطر خدا و در راه خدا و بر آیین رسول خدا حرکت کنید، به دشمن شبیخون نزنید و آنان را مثله (قطعه قطعه) نکنید و کید و خدعه نزنید و پیران و کودکان و زنان را نکشید و جز در حال اضطرار، درختى را قطع نکنید.

با عنایت به این سفارش رسول اکرم (ص)، حرمت برخی از حملات به شهرهای بی دفاع به بهانه مبارزه با دشمنان کاملا روشن است.

وقتى پیامبر فرماندهى براى جنگ تعیین مى‏نمودند، او را به تقواى الهى سفارش مى‏کردند، سپس مى‏فرمودند: به نام خدا و در راه خدا کارزار کنید، خدعه، خیانت و مثله نکنید و فرزندى را نکشید، کسى که به یک بلندى پناهنده شد به قتل نرسانید، درختان را آتش نزنید و به آب نبندید و درختان به بار نشسته را نبرید، مزرعه را آتش نزنید و حیوانات را نکشید...

امیر مؤمنان فرمودند: پیامبر از به کارگیرى سم در شهرهاى مشرکین نهى کرده است.

پیامبر خدا از کشتن زنان و فرزندان در جنگ نهى کردند، مگر این که در کارزار مشارکت داشته باشند.

از شهادت‌طلبی تا عملیات انتحاری

ب) در نگاه اسلام، اگر در میدان جنگ و معرکه قتال، فردى از مسلمین به فرد یا افرادى از کفار امان دهد، بر همه مسلمین واجب است که این امان دادن را به رسمیت‏ بشناسند.

امام صادق مى‏فرمایند: اگر سپاهى از مسلمین، گروهى از مشرکان را محاصره کرد و شخصى از مشرکان برخاست و تقاضاى امان کرد و یکى از مسلمانان - حتى یک نفر عادى - به آنان امان داد، بر همه آنان، حتى بر بزرگشان واجب است که این امان را رعایت کنند.

ج) بر مسلمانان واجب است پیش از جنگ، کفار و مشرکان را به اسلام دعوت کنند و حقیقت را براى آنان بازگو کنند تا پیش از اتمام حجت، جنگ صورت نگیرد.

امیرمؤمنان فرمودند: رسول خدا مرا به یمن اعزام کردند و فرمودند: یا على با هیچ کس مقاتله و کارزار نکن، مگر این که او را به اسلام دعوت کرده باشى. به خدا سوگند اگر خداوند به وسیله تو یک نفر را هدایت کند براى تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن طلوع و غروب مى‏کند.

جهاد در قران :

قرآن کریم به صراحت ‏به پیامبر مى‏فرماید: «و ان جنجوا للسلم فاجنح لها و توکل على الله... و ان یریدوا ان یخدعوک فان حسبک الله هو الذى ایدک بنصره و بالمؤمنین.‏»

یعنى: اگر (کفار) به صلح گراییدند، پس تو نیز بدان بگراى و بر خدا توکل کن... و اگر مى‏خواهند، با تو نیرنگ کنند، پس همانا خدا تو را کافى است. او کسى است که تو را به نصرت خود و به وسیله مؤمنان تایید کرد.

علامه طباطبایى در این زمینه مى‏فرماید: اگر دشمن به سوى صلح و روش مسالمت‏آمیز رغبت کرد، تو نیز به سوى آن متمایل شو و به خدا توکل کن و مترس از این که مبادا امورى پشت پرده باشد و تو را غافل گیر کند و تو به خاطر نداشتن آمادگى نتوانى مقاومت کنى، چه خداى تعالى، شنوا و داناست و هیچ امرى او را غافل گیر نکرده و هیچ نقشه‏اى او را عاجز نمى‏سازد، بلکه او تو را یارى کرده و کفایت مى‏کند.

«لا ینهاکم عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم او تقسطوا الیهم ان الله لا یحب المقسطین....»

یعنى: خداوند متعال، شما را از دوستى و دادگرى نسبت‏ به همه کسانى که با شما به سبب پاى‏بندیتان به دین جنگ نکرده و شما را از وطن‌هایتان نرانده‏اند، نهى نمى‏کند که با آنان به عدالت و انصاف رفتار کنید، چرا که خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد. تنها از دوستى کسانى نهى کرده است که با شما سر جنگ دارند و سر مساله دین با شما جنگیدند و شما را از دیارتان بیرون کردند و در بیرون کردنتان پشت‏ به پشت هم دادند، خدا شما را از این که آنان را دوست‏ بدارید، نهى فرموده و هر کس دوستشان بدارد، ستمکار است و ستمکار حقیقى هم همین گروهند.

سیره فقها در دفاع از سرزمین‌هاى اسلامى:

در دو سده اخیر که اوج هجوم دشمنان اسلام به بلاد اسلامى بوده و استعمارگران به دنبال شکستن اقتدار مسلمین و چپاول ثروت‌هاى آنان بودند، حضور حماسه آفرین فقیهان شیعه، ‏بسیار برجسته‏تر از مقاطع دیگر تاریخ فقه و فقهاست. هرچند حضور آنان در عرصه سیاست و احساس مسؤولیت نسبت به سرنوشت مسلمین، بسیار فراتر از حضور در جبهه‏هاى دفاع از سرزمین‌هاى اسلامى است و مواردى را هم که دشمنان با تحمیل قراردادهاى اقتصادى و سیاسى بر شؤون مسلمین تسلط پیدا مى‏کردند، شامل مى‏شود.

از آنجا که حمله دشمن به سرزمین‌هاى اسلامى منحصر به هجوم نظامى و پیاده کردن نیرو نیست، بلکه راه‌هاى به زنجیر کشیدن ملت‌ها در موارد مختلف به صورت نامرئى و با نفوذ در ارکان سیاسى، اقتصادى و فرهنگى نیز انجام مى‏گیرد و بدون نیاز به حضور نیروهاى مسلح با وابسته کردن مسلمین از نظر سیاسى اقتصادى و فرهنگى بر شؤون مختلف جامعه اسلامى سلطه پیدا مى‏کنند، فقیهان با هوشیارى در این‏گونه عرصه‏ها نیز نقش آفرینى کرده به مقابله با استعمارگران و دفاع از عزت و استقلال مسلمین پرداخته‏اند. مقابله با زیاده‏خواهى‌هاى سفیر روسیه در ایران - گریبایدوف - از سوى میرزا مسیح مجتهد و میرزاى قمى و صدور فتواى جهاد علیه روسیه و ایادى وى که به مرگ او انجامید، حکم تحریم تنباکو از سوى میرزاى شیرازى در عهد ناصرى و قطع دست انگلیس، رویارویى با دخالت و تجاوز روس و نفوذ استعمار انگلیس در نهضت مشروطه از سوى علماى طراز اول نجف،

در یکى از استفتائات آیت‏الله العظمی فاضل لنکرانى سؤال شده است: «آیا جایز است که براى کشتن دیگران دست به انتحار بزنیم؛ مثل عملیات‏هاى انتحارى ملت فلسطین؟»ایشان در پاسخ نوشته‏اند...

 تحریم کارهاى بیگانگان در برخی مقاطع، برای مقابله با سلطه اقتصادى آنان، مقابله سید حسن مدرس با اولتیماتوم روسیه در دوران حاکمیت رضاخان، ایستادگى آیت‏الله کاشانى در برابر نفوذ آمریکا در عصر محمدرضا پهلوى و سرانجام، قیام خونین ملت مسلمان ایران به رهبرى امام خمینى در برابر ابرقدرت‌هاى شرق و غرب و ایادى داخلى آنان، تنها چند نمونه از این قبیل است.

تحریم ترور:

اشاره شد که فقه شیعه غیر از وضعیت دفاعى، اعم از شخصى و خوف نفس یا دفاع از کیان اسلام و موجودیت جامعه اسلامى، هرگونه تعرّض به غیر مسلمانان را تحریم مى‏کند. منظور از «وضعیت دفاعى» کاملاً روشن است. فقه شیعه، دفاع شخص از نفس و جان را ذیل کتاب‏هاى «حدود» قرار داده، اما دفاع از کیان اسلام و هویّت جامعه اسلامى را در قالب «جهاد دفاعى» تشریح کرده است.

هرچند جهاد دفاعى، مستلزم هر اقدامى براى واکنش به تجاوز می باشد، تفکر شیعى توسّل به ترور را تحریم کرده است. مى‏توان گفت که هیچ‏یک از منابع شیعه از مفهوم «ترور» به طور ایجابى سخن نگفته‏اند. بدین‏سان، ترور، از جمله اقدامات ممنوعى است که فرهنگ دفاعى شیعه و ادبیات فقه دفاعى با آن مواجهه سلبى دارد.

اندیشمندان شیعه، تحریم مطلق ترور را از روایت امام صادق علیه‏السلام استفاده مى‏کنند که ایشان نیز از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نقل کرده است. روایت ناظر به داستانى خاص درباره حکم کسى است که امیرالمؤمنین علیه‏السلام را سبّ کرده بود. بنابر اندیشه اسلامى، سبّ ائمه اطهارـ علیهم‏السلام ـ همانند سبّ نبى ـ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ـ است. اما امام صادق ـ علیه‏السلام ـ از ترور سب‏کننده منع کرد. فقیهان مسلمان با استناد به این رویداد، از آن‏رو که عبارات روایت مطلق هستند، مطلق ترور را تحریم کرده‏اند.

ترور یا دفاع از کیان اسلام؟

شیر زنان عملیات استشهادی

شاید در اینجا پرسیده شود که صدور حکم اعدام سلمان رشدی از سوی حضرت امام خمینی(ره) و یا کشتن حسن علی منصور توسط گروه فدائیان اسلام به چه صورت است؟ در پاسخ باید گفت که مهم ترین معیار صدور حکم جهاد دفاعی از سوی ولی فقیه، هجوم کفار به مسلمانان برای از بین بردن اصل اسلام و به خطر انداختن اساس دین است. ممکن است در برهه ای از زمان، این تهدید و استیلا، نه به شکل نظامی که به شکل فکری باشد و مهم تر آن که سکوت در برابر این هجوم، زمینه ساز حملات بزرگ تری از سوی دشمنان است. در این حال و با تشخیص موضوع و مصداق از سوی حاکم شرع جامع الشرایط، حکم اعدام صادر شده است. در خاطرات فدائیان اسلام بارها آمده است که این گروه، در پی گرفتن جواز ترور سران رژیم، ماهها با مراجع عظام تقلید بحث می کردند و زمانی اقدام به ترور حسنعلی منصور کردند که مجوز شرعی آن را از سوی یکی از مراجع مسلم تقلید دریافت نمودند.

گستره عملیات های شهادت طلبانه چقدر است؟

هرچند بحث عملیات شهادت‏طلبانه، به ویژه پس از مسائل فلسطین مطرح شده، اما تاکنون، بحث فقهى دقیقى در این‏باره نشده است. بنابراین، مسئله‏اى مستحدثه است که بیشتر در فتاواى فقهى و رعایت احتیاطات لازم مطرح شده است. در اینجا می کوشیم با تحلیل این فتواها و اشاره به برخى منابع روایى آن‏ها در فقه شیعه، حدود و کیفیت تقریبى دفاع استشهادى در فرهنگ سیاسى ـ دفاعى معاصر شیعه را ارزیابى کنیم:

در یکى از استفتائات آیت‏الله العظمی فاضل لنکرانى سؤال شده است: «آیا جایز است که براى کشتن دیگران دست به انتحار بزنیم؛ مثل عملیات‏هاى انتحارى ملت فلسطین؟»

ایشان در پاسخ نوشته‏اند: «مسئله فلسطین، مسئله دفاع است و دفاع از خود و حریم و ناموس و کیان اسلام به هر نحوى که باشد، جایز است.»

آیت الله العظمی فاضل لنکرانى در جاى دیگرى توضیح بیشترى دارند. ایشان در جلد دوم جامع المسائل مى‏نویسند: «اگر انسان احتمال دهد یا بداند که دفاع او از جان خود یا بستگان خود، منجر به کشته شدن خودش خواهد شد، باز هم دفاع جایز، بلکه واجب است. ولى نسبت به مال، اگر مى‏داند که دفاع او از مال منجر به کشته شدن خودش مى‏شود، دفاع واجب نیست، بلکه احوط ترک است.»

اشارات آیت الله العظمی فاضل لنکرانى نشان مى‏دهد که ایشان، عملیات انتحارى فلسطینیان را ذیل شرایط عمومى وجوب دفاع از نفس یا اساس اسلام قرار مى‏دهند و تحت مقرّرات دفاع تعریف مى‏کنند. بدین‏سان، آیت‏الله فاضل لنکرانى، با درج برخى دفاع‏هاى انتحارى ذیل شرایط عمومى جهاد دفاعى، از تأیید آن دسته از عملیات انتحارى که در فلسطین انجام شده و شهروندان غیرنظامى را هدف قرار داده‏اند، خودداری مى‏کنند.

به دلیل آنکه این بخش از فتاواى فقهى اهمیت بسیارى از دیدگاه مقاله حاضر دارند، در ادامه، تفصیل استفتایى دیگر و پاسخ آیت‏الله العظمی فاضل لنکرانى را می آوریم:

س 294: مدتى قبل یک فلسطینى در پاساژ اسرائیلى با انفجار خود دست به انتحار زد. آیا بنابر قوانین جهاد در اسلام، جایز است فردى دانسته زنان و کودکان را بکشد؟

ایشان، عملیات و دفاع انتحارى را نه در جهت قتل شهروندان، بلکه فقط برای مقابله با نظامیان اسرائیلى و حامیان مستقیم و فعّال هجوم‏هاى نظامى اسرائیل تجویز مى‏کنند و این امر را دقیقا ذیل ادلّه و موارد دفاع مشروع مى‏دانند

ج 294: «اگر دزدى به حریم خانه کسى تجاوز کرد، با او مقابله مى‏کنند، اگر چه با زن و بچه خود آمده باشد. اما در مورد پرسش شما، باید توجه داشته باشیم که این، اشغالگران صهیونیست هستند که کودکان فلسطین را در آغوش مادرانشان شهید و خانه آنان را بر سرشان خراب مى‏کنند... لکن از نظر اسلامى، لازم است مجاهدین فلسطین با نظامیان اسرائیلى و با غیرنظامیانى که پشتیبانى و حمایت از صهیونیست‏ها مى‏کنند، مبارزه و جهاد کنند.»

دو نکته اساسى در فتواى ایشان قابل توجه است:ریم صالح الریاشی

نخست آن که ایشان، عملیات و دفاع انتحارى را نه در جهت قتل شهروندان، بلکه فقط برای مقابله با نظامیان اسرائیلى و حامیان مستقیم و فعّال هجوم‏هاى نظامى اسرائیل تجویز مى‏کنند و این امر را دقیقا ذیل ادلّه و موارد دفاع مشروع مى‏دانند.

دوم آنکه استفتاى مزبور با تکیه بر ادلّه فقهى شیعه در باب «دزد متجاوز» (لصّ محارب) پاسخ داده شده است.

برخى، گزارش‏ها و فتاواى معاصر دفاع انتحارى یا عملیات شهادت‏طلبانه را با تکیه بر چنین زمینه‏اى از فرهنگ دفاعى و با قید «عدم تعرّض به غیر نظامیان» تجویز کرده‏اند. با این حال، ادبیات بحث، هنوز در تحقیقات شیعى معاصر، دارای غناى لازم براى داورى و درک قطعى نیست و به لحاظ تفاوت با اهل سنّت، نمى‏توان ادبیات موجود در فقه معاصر اهل سنّت را به جوامع شیعى تعمیم داد. اما به نظر مى‏رسد، تحوّلات اخیر در فلسطین اشغالى و به ویژه حوادث اخیر عراق و یا برخی بمب گذاری ها در اروپا که مسلمانان را در معرض اتهام قرار داده است، زمینه لازم براى گسترش این مباحث را آماده مى‏کنند. ظهور موج استفتائات از مراجع شیعه، به ویژه آیت‏الله العظمى سیستانى در عراق و نیز تأمّلات و اظهارات همراه با احتیاط ایشان و خوددارى از خون‏ریزى بیشتر در عراق تا مرحله‏اى که ناگزیر باید شیعیان از اقدامات بازدارنده‏ترى سخن بگویند، این مباحث را در افکار عمومى شیعه زنده‏تر کرده است.

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:22 :: توسط : مصطفی احمدی

طلائیه ،خاکی که زمین گیرت می کند

با نگاهی به سخنان علمدار روایتگری ، مرحوم حجت الاسلام حاج عبدالله ضابط

شهید به مثابه شیشه عطری است كه در آن را باز كرده اند. بوی آن می‌پیچد و همه جا را معطر می‌كند . تو را فرا می‌خواند و وقتی به سوی او می ‌روی، زمین‌گیرت می‌كند .

طلائیه اگر رفته باشی می‌دانی . پاها التماس می‌كنند بنشین. گرد و غبار وقتی روی لباست می‌نشیند، بوی عطر در مشامت می‌پیچد و تازه می‌فهمی كه آسمان ‌گیر شده‌ای.

طلائیه ،خاکی که زمین گیرت می کند

 به محض اینكه روی خاک زانو زدی، اولین درس از رشته عشق را می‌آموزی . صورتت كه خاكی می‌شود، آنچه آموخته‌ای با جانت در می‌آمیزد . این همان خاكی است كه نیمه‌های شب از اشک سجده‌های شهید گل شده است .صدای باد ناله‌های دلش را در گوشت می ‌پیچاند و درس را مرور می‌كنی؛ هر چه ادب و تواضعت بیشتر باشد، در آستان دوست محبوب‌تر خواهی شد.دست‌ هایت ناخودآگاه به سوی آسمان بلند می‌شود. پرده دل می‌لرزد. اشک فرو می‌غلتد و می‌گویی : ای رؤوف مهربان حی قدیر، جان زهرا و علی دستم بگیر و او درس دوم را به تو آموخته است؛ تمنـّـا.

هنوز دست‌ها را پایین نیاورده‌ای كه غوغا می‌شود. بطن آسمان به لرزه در‌می‌آید. گرد و غبار بلند می شود. صاعقه‌ای می‌زند. دلت آرام می‌گیرد و تازه می‌یابی آنكه تو را فرا‌خوانده و ضمانتت را كرده است، چه منزلتی در این آستان دارد. حالا دیگر بوی عطر تمام فضای دلت را تسخیر كرده است. آرامش غریبی را حس می‌كنی كه تا آن زمان نیافته بودی. گویی با دلت تنهای تنها شده‌ای و باد هرچه غریبه بوده را با خود برده است.

شهید به مثابه شیشه عطری است كه در آن را باز كرده اند. بوی آن می‌پیچد و همه جا را معطر می‌كند . تو را فرا می‌خواند و وقتی به سوی او می ‌روی، زمین ‌گیرت می‌كند

چقدر خودت را آشنا می‌یابی. لذت این حس در وجودت پیچیده كه ناگهان یاد‌آوری خاطره‌ای كه آن راوی در كنار اروند برایت گفته احساست را در هم می پیچد: «در روایت داریم هركسی كه در آب شهید شود، اجر دو شهید را دارد. یک ‌بار برای یكی از دوستان غواصم این روایت را تعریف كردم. گفت راست می‌گویی، از فرط ترسی كه جنگ در آب دارد. آن هم شب، در آب ارونـد خروشـان، زیر آتش سنگینی كه از بالای سرت می‌ریزد. شب عملیات والفجر8 معنای این جمله را یافتم كه هر كسی می‌خواهد به امام‌ زمانش برسد، باید خودش را به آب و آتش بزند و در آن شب هم آب بود و هم آتش.» و درس سوم را می آموزی؛ مجــاهدت. باید صداقتت را اثبات كنی و این كار سختی است. خیلی باید خودت را آماده كنی. ابتلا لازمة عشق است و خطر شرط عاشقی. اما نترس. آنكه تو را به آغاز این راه خوانده، می‌تواند به پایان این مسیر نیز برساندت. آنكه در آن عالم برایش حكم شفاعت زده‌اند، سهل است در این دنیا كه نگاهش حكم مسیحا كند.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:19 :: توسط : مصطفی احمدی

اشتباه نکنید! شهادت هدف نیست

در لغت به معنای شهود یا حضور است و شاهد و شهید یعنی حاضر و جمع آن شهدا است. (1) در مجمع البحرین آمده است: شهادت یعنی کشته شدن در راه خدا.

شهدا

وجه تسمیه چنین قتلی به شهادت، بدین جهت است که ملائکه رحمت بدین صحنه حضور یابند و بر این وجه، شهید به معنای شهود است، یا بدین سبب که خدا و فرشتگانش به دخول شهید به بهشت گواهی دهند و یا بدین لحاظ که شهید به همراه انبیا در قیامت بر دیگر امم گواهی دهند و یا چون شهید زنده و حاضر است، به موجب آیه: "احیاء عند ربهم یرزقون؛ (2) شهدا زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند"، و یا به این جهت که وی به شهادت حق قیام نمود تا کشته شد.(3)

 

در تفسیر نمونه نیز آمده است: اطلاق "شهید" از ماده "شهود" بر آن‏ها یا به خاطر حضور رزمندگان اسلام در میدان نبرد با دشمنان حق است، یا به خاطر این که در لحظه شهادت، فرشتگان رحمت را مشاهده می کنند، و یا به خاطر مشاهده نعمت‏های بزرگی است که برای آن‏ها آماده شده و یا به جهت حضورشان در پیشگاه خداوند است، آنچنانکه در سوره آل عمران می فرماید: "هرگز گمان مبر آن‏ها که در راه خدا کشته شده‏اند مردگانند، بلکه آن‏ها زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند".(4)

همیشه در تاریخ ملت‏ها روزهایی پیش می آید که بدون ایثار و فداکاری و دادن قربانیان، بسیاری از خطرات برطرف نمی شود، و اهداف بزرگ و مقدس محفوظ نمی ماند. این جا است که گروهی مؤمن و ایثارگر باید به میدان آیند و با نثار خون خود از آیین حق پاسداری کنند. در منطق اسلام به این گونه افراد "شهید" گفته می شود.

در اسلام کمتر کسی به پایه و عظمت شهید می رسد؛ شهیدانی که آگاهانه و با اخلاص نیت به سوی میدان نبرد حق و باطل رفته، و آخرین قطرات خون پاک خود را نثار می کنند.

درباره مقام شهیدان، روایات عجیبی در منابع اسلامی دیده می شود که حکایت از عظمت فوق‏العاده ارزش کار شهیدان می کند. در روایتی از رسول گرامی (ص) می خوانیم: "در برابر هر نیکی، نیکی بهتری وجود دارد تا به شهادت در راه خدا رسد که برتر از آن چیزی متصور نیست".(5)

در روایت دیگری از امام زین العابدین (ع) می خوانیم: "هیچ قطره‏ای محبوب تر در پیشگاه خدا، از دو قطره نمی باشد: "1 - قطره خونی که در راه او ریخته می شود. 2 - قطره اشکی که در تاریکی شب از خوف خدا جاری می گردد و فقط به این قطره اشک، خدا اراده شده باشد".(6)

اگر تاریخ اسلام را ورق زنیم، می بینیم قسمت مهمی از افتخارات را شهیدان آفریده و بخش عظیمی از خدمت را آنان کرده‏اند. نه تنها دیروز، امروز نیز فرهنگ سرنوشت ساز "شهادت" است که لرزه بر اندام دشمنان می افکند، و آن‏ها را از نفوذ در دژهای اسلام مأیوس می کند.

بدون شک "شهادت" یک هدف نیست؛ هدف پیروزی بر دشمن و پاسداری از آیین حق است، اما پاسداران باید آن قدر آماده باشند که اگر در این مسیر، ایثار خون لازم شود، از آن دریغ ندارند، و این معنای امت شهید پرور است، نه این که شهادت را به عنوان یک هدف طلب کنند.

 

پی نوشت ها :

1 - لسان العرب به نقل از بهاءالدین خرمشاهی، دانش‏نامه قرآن، ج 2، ص 1339، کلمه شهید و شهادت.

2 - آل عمران (3) آیه 169.

3 - شیخ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج الربع الثانی، ص 553.

4 - آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 21، ص 405.

5 - بحارالانوار، ج 97، ص 15، چاپ بیروت.

6 - همان، ج 97، ص 10، حدیث

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:18 :: توسط : مصطفی احمدی

شهادت مرگی است که انسان با توجه به خطرات احتمالی یا ظنّی یا یقینی فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن «فی سبیل الله» از آن استقبال کند. شهادت دو رکن دارد: یکی اینکه در راه خدا و «فی سبیل الله» باشد؛ هدف، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نماید. دیگر اینکه آگاهانه صورت گرفته باشد. علامه شهید آیت الله مطهری.

در مقام شهدا و منزلت شهادت مطالب زیادی شنیده‌ایم. اکنون فرصتی دست داد تا با مروری بر آیات قرآن و روایات اهل بیت نگاهی گذرا و اجمالی به این قضیه داشته باشیم که شهید دارای چه امتیازاتی است :

حضرت سجاد فرمود: برای شهید هفت خصلت و امتیاز است:

1- اول قطره خونی که از بدنش جاری شود تمام گناهانش آمرزیده می‌شود.

2- همسران بهشتیاش سرش را به دامن می‌گیرند و غبار از چهره‌اش پاک می‌کنند و به او می‌گوید: آفرین بر تو باد.

3- از لباس‌های بهشتی می‌پوشد.

4- خزانه داران بهشت در استقبال او با عطرهای مینویی و بوهای خوش با یک دیگر مسابقه می‌گذارند تا از دست کدام، گل‌های بهشتی را بگیرد.

5- منزل و مکانش را در بهشت مشاهده می‌کند.

6- به روان پاکش می‌گویند در هر جای بهشت که می‌خواهی استراحت کن.

7- به چهره عظمت حق تعالی نگاه می‌کند و آن برای پیامبر و شهیدان سبب آرامش و راحت است. (التهذیب ج 6 ص 121.)

بهشت شهید :

علاوه بر آن چه در روایت قبل درباره نعمت‌های بهشتی ذکر شده است در حدیثی از امام رضا (ع) که از پدرانشان از رسول اکرم (ص) نقل فرموده‌اند می‌خوانیم: «نخستین کسی که وارد بهشت می‌شود شهید است.»(مجموعه‌ی ورام ج 2 ص 121.(

اما با همه این اوصاف بلند و نعمت‌های عظیم، شهدا تنها کسانی هستند که دوست دارند از بهشت خارج شوند. دلیل این علاقه آنان را پیامبر اعظم (ص) این‌گونه بیان فرموده‌اند.

«کسی نیست که وارد بهشت شود و آرزو کند از آن بیرون رود، مگر شهید که به خاطر کرامتی که از جانب خداوند دیده است آرزو می‌کند (به دنیا) برگردد و ده‌ها بار کشته شود.»(مستدرک ج 11 ص 13.)

«کسی نیست که وارد بهشت شود و آرزو کند از آن بیرون رود، مگر شهید که به خاطر کرامتی که از جانب خداوند دیده است آرزو می‌کند (به دنیا) برگردد و ده‌ها بار کشته شود.»

نداشتن درد :

از رسول خدا صلی الله علیه و آ له نقل شده است: «شهید از درد قتل چیزی در نمی‌یابد، مگر آنقدر که کسی از شما از نیشی احساس می‌کند.»

شاید دلیل این مسئله همان نکاتی است که در روایت اول آمد یعنی دیدن جایگاهش در بهشت و نگاه به چهره عظمت حق تعالی که باعث می‌شود شهید واله و شیدای آن دیدنی‌های جذاب گردد و متوجه دردهای دنیایی نگردد. چنان که درباره آسیه همسر فرعون نقل شده است که هر چه شکنجه او را سخت‌تر می‌کردند، او بیشتر می‌خندید و امام باقر (ع) دلیل این برخورد آسیه را این بیان فرمود که در هر شکنجه سخت‌تری جایگاه آسیه را در بهشت به او نشان می‌دادند.

بالاترین نیکی :

از امام صادق (ع) از پدرانشان نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود: «فوق کل ذی بِربِرٌ حتی یُقتل الرجل فی سبیل اللهِ فإذا قتل فی سبیل الله فلیس فوقه برٌ – بالاتر از هر نیکی، نیکی دیگری است تا آدمی در راه خدا کشته شود، هر گاه در راه خدا کشته شد، بالاتر از آن، نیکی وجود ندارد» (الکافی ج 2 ص 348.)

قطره دوست داشتنی :

پیغمبر اکرم (ص) فرمود: «ما من قطره‌ی احبّ الی الله عزّ و جلّ من قطره دم فی سبیل الله – هیچ قطره‌ای نزد خدای تعالی محبوب‌تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود نیست.»

گرامی‌ترین و شریف‌ترین:

با توجه به فرمایشات ائمه معصومین در این بحث معلوم می‌شود که شهادت با فضیلت‌ترین مرگ‌هاست، ولی اهمیت موضوع باعث شده تا این ذوات مقدسه به شرافت و کرامت شهادت تصریح نمایند.

از امام صادق (ع) نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود: «أشرف المَوتِ قَتلُ الشهادة - شهادت، با شرافت‌ترین مرگ است.»(الأمالی للصدوق ص 487.).

و امیرالمؤمنین علیّ علیه‌السلام فرمود: «ارزشمندترین مرگ‌ها شهادت است. سوگند به آن کس که جانم به دست اوست هزار ضربت شمشیر برای من آسان‌تر از مردن در بستر است.».

بخشش گناهان :

امام صادق (ع) فرمود: «شهادت در راه حق کفاره هر گناهی است مگر وام (حق‌الناس) که کفاره‌ای ندارد جز این که بدهکار آن را ادا کند یا رفیقش از جانب او بپردازد یا طلبکار از آن گذشت کند».

نه تنها گناهان شهید بخشیده می‌شود، بلکه خداوند حتی گناهان او را بررسی نمی‌کند و در اصطلاح به روی او نمی‌آورد.

از ابو بصیر نقل شده که امام صادق (ع) فرمود: «مَن قُتلَ فی سبیل اللهَ لم یُعَرفهُ اللهُ شیئاً مِن سیئاتِه». هر که در راه خدا کشته شود خداوند او را از هیچ یک از گناهانش آگاه نمی‌گرداند.

و این که چرا از شهید سوالی نمی‌شود و بی حساب به بهشت می‌رود سوالی است که اصحاب پیامبر (ص) از ایشان پرسیدند و آن حضرت در پاسخ فرمود: «کفی بالبارقه فوق رأسه فتنة – شهید در زیر برق شمشیری که بالای سرش بود آزمایش خویش را انجام داد و پیشاپیش پاسخ همه‌ی پرسش‌ها را داد.».

امام صادق (ع) فرمود: «شهادت در راه حق کفاره هر گناهی است مگر وام (حق‌الناس) که کفاره‌ای ندارد جز این که بدهکار آن را ادا کند یا رفیقش از جانب او بپردازد یا طلبکار از آن گذشت کند».

شفاعت شهید :

یکی از شرافت‌هایی که خداوند به شهدا عطا فرموده است اجازه شفاعت از گنهکاران است. امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل فرموده است که: «روز قیامت سه دسته نزد خدا شفاعت می‌کنند و خدا شفاعت آنان را می‌پذیرد: پیامبران، دانشمندان و شهیدان.» و شهیدان در این بین اجازه شفاعت از هفتاد نفر را دارند.

قال رسول الله (ص) : «یشفع الشّهید فی سبعین من أهل بیته».

آرزوی شهادت :

مقام شهادت آن قدر عظیم است که تمام انبیاء و اولیا و دوستان خدا آرزوی این فیض عظیم را داشته و دارند. در دعاهایی که از اهل بیت به ما رسیده است این آرزو و دعا متجلی شده است که به چند نمونه اشاره می‌شود.

امیرالمؤمنین علی (ع) در جنگ صفین پیش از آنکه قرآن‌ها را بر سر نیزه کنند دعایی فرمود که یکی از فرازهای آن این است که: «فاذا کان ما لا بدّ منه الموت فاجعل منیّتی قتلا فی سبیلک – و هر گاه به ناچار مرگم در رسد پس آن را شهادت و کشته شدن در راه خود قرار ده.».

ماه رمضان ماهی است که تقدیر انسان نوشته می‌شود. در دو دعای این ماه این آرزو مطرح شده است.آرزوی شهید بعد از شهادت

یکی دعایی است که شیخ کلینی در کافی روایت کرده از ابو بصیر که حضرت صادق (ع) در ماه رمضان این دعا را می‌خواند «اللهم إنی بک و منک أطلب حاجتی...» که در میانه این دعا آمده است: «أسألک أن تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک تحت رایة نبیک مع اولیائک – از تو درخواست می‌کنم که مرگم را شهادت در راه خودت در زیر پرچم نبیت و همراه با دوستانت قرار دهی».

و دیگری دعایی است که در هر شب ماه رمضان خوانده می‌شود «اللهم برحمتک فی الصالحین فادخلنا» که در میانه این دعا نیز می‌خوانیم: «و قتلا فی سبیلک فوفق لنا – و مرا موفق به کشته شدن در راه خودت نمایی».

دعای دیگری که در این خصوص سفارش زیادی به خواندن آن شده است دعای عهد می‌باشد که در آن می‌خوانیم:

«وَ المُستشهدین بین یدیه – ما را از شهدای پیش روی امام زمان قرار بده» و حتی اگر از دنیا رفتیم ما را به این عالم بازگردان تا در رکاب آن حضرت نبرد نموده و شهید شویم. این مضمون در چند زیارت و دعای دیگر مربوط به امام زمان (عج) نیز آمده است.

ولی به هر شکل ممکن است این اسباب این توفیق به دلایلی فراهم نشود، ولی اگر کسی واقعاً خواهان آن باشد این فیض را درک می‌کند.

رسول خدا (ص) فرموده‌اند: «من طلب الشّهادة صادقا أعطها و لو لم تصبه – هر آن کس که [با دلی] راستین [از خداوند] شهادت بخواهد، آن را [به او] می‌دهند، اگر چه شهید نشود.».

اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:16 :: توسط : مصطفی احمدی

چند جمله کوتاه در وصف این شهید بزرگوار

ورود به صف خداجویان

امروز، روز نوجوان است. نوجوانی، فصلی است که شکوفایی غنچه های معنویت در دل انسان، آغاز می شود. هرگاه نوجوان، دل خود را با آب زلال عبادت و ترک گناه، آبیاری کند و با آب و هوای مسجد و نماز انس بگیرد، گلبرگ های این غنچه ی تازه، باز می شوند. رنگ و بوی معنوی این شکوفایی، افزون بر فضای روح و جان خود شخص، محیط خانواده و اجتماع را نیز معطّر و با صفا می کند.

پس ای نوجوان عزیز! مسیر کمال را با همین دل پاکی که داری، از چشمه ی زلال امامان تمنّا کن. دست های کوچک و پاک خود را به سوی آسمان بلند کن و بگو: «خدایا! مگذار غبار و تیرگی گناه، روی دل پاک و نورانی من، جایی داشته باشد».

سلام بر نوجوانان شهید

سلام بر نوجوانان پاک ایران! سلام بر شهیدان نوجوان! سلام بر دلاوران و دلیرانِ میهن اسلامی مان، ایران! سلام بر شهید والامقام، اسوه ی سیزده ساله ی مردی و فتوت، محمدحسین فهمیده؛ رادمردی از سلاله ی شجاعت و معنویت! سلام بر او که صفحات طولانی عشق و بندگی را در اندک زمانی، ورق زد و در بهار زندگانی، تابلوهای سرخ حماسه و عشق را به پیروی از قاسم بن حسن علیه السلام ، در کربلای ایران به تصویر کشید. سلام بر خلوص و ایثاری که جاوید گردید! سلام بر او که هنوز پس از گذشت دو دهه، تاریخ، گام های استوار او را از یاد نبرده است. اگر قرن ها نیز سپری شود، جهانیان از عظمت دلاوران کوچک ایران، هم چنان انگشت تحیّر خواهند گزید. یادشان گرمی و راه شان پُر رهرو باد.

نوجوانان و جنگ تحمیلی

هنر ملّت فهیم و غیور ایران به ویژه جوانان و نوجوانان این مرز و بوم، آفرینش تابلوهای عظیم ایثار و معنویت، شجاعت و از خود گذشتگی است. برای درک به این مطلب، کافی است از تایخ هشت ساله ی دفاع مقدس را ورق بزنیم؛ دورانی که همه ی ملت ایران، حتی نوجوانان عزیزمان، جلوه های عظیم صفا و معنویت را در آن به تصویر کشیدند. نوجوانان بسیاری چون شهید محمد حسین فهمیده، درسی فراموش ناشدنی به تاریخ آموختند. به این معنی که هر فردی، در هر سنی که باشد و هر چند نوجوان، اگر قلبش، حرم عشق به خداوند شود، تفسیر این عشق را به خون خود می نگارد. نوجوانان میهن اسلامی ما با الگو قرار دادن کسانی چون شهید فهمیده، می توانند از همین دوره ی آغازین زندگی، نقش های زیبای عشق به خداوند و ائمه ی معصومین علیهم السلام را با عبادت و ترک گناه در دل و جان شان ترسیم کنند.

مقام معظم رهبری درباره ی شهید محمدحسین فهمیده و نقش او به عنوان اسوه و الگو برای نوجوانان، چنین می فرمایند: «هر کشور وملتی با آرمان ها، اسطوره ها و نمادهای خود زندگی می کند. امام خمینی(ره) با ابعاد وجودی عظیم خود برای ملت ایران، نمونه واسطوره ای بر طبق واقعیت ها بود و شهید حسین فهمیده نیز در سطح خود و برای نوجوانان، یکی دیگر از اسطوره های ملت ایران است که برای همیشه در یادها زنده خواهد ماند».

نوجوانان و انتخاب الگوی مناسب

یکی از مباحث مهم در زندگانی نوجوانان و جوانان عزیز ما، مسأله ی الگوبرداری است. سیر در زندگانی بزرگانی، چون حضرت ابوالفضل العباس، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم علیهم السلام ، ما را به این نکته رهنمون می سازد که آنان بهترین الگو برای زندگی مادی و معنوی نوجوانان و جوانان هستند. یکی از نوجوانانی که نام او در تاریخ خون بار کربلا، جاودان گشته، حضرت قاسم بن حسن علیه السلام است. او در سیزده یا چهارده سالگی در عرصه ی خونین کربلا، چندین تن از دشمنان دین را به خاک مذلت افکند و خود نیز شربت شهادت نوشید. در دفاع مقدس نیز شهیدانی هم چون محمدحسین فهمیده که امام خمینی(ره)، او را رهبر خود نامیدند، با پیروی از شهدای کربلا، فصل ماندگاری از تاریخ دفاع مقدس را رقم زدند که برای همیشه ماندگار خواهد بود.

شهید فهمیده درکلام مقام معظم رهبری

مقام معظم رهبری درباره ی شهید محمدحسین فهمیده و نقش او به عنوان اسوه و الگو برای نوجوانان، چنین می فرمایند: «هر کشور وملتی با آرمان ها، اسطوره ها و نمادهای خود زندگی می کند. امام خمینی(ره) با ابعاد وجودی عظیم خود برای ملت ایران، نمونه واسطوره ای بر طبق واقعیت ها بود و شهید حسین فهمیده نیز در سطح خود و برای نوجوانان، یکی دیگر از اسطوره های ملت ایران است که برای همیشه در یادها زنده خواهد ماند».

شهید محمدحسین فهمیده

رهبر حماسه سازان

هشتم آبان سال 59، یادآور حماسه ای بزرگ و به یاد ماندنی در طول تاریخ دفاع مقدس ماست که در آن، یک نوجوان سیزده ساله ی بسیجی با بستن نارنجک به کمر، خود را به زیر تانک دشمن انداخت و شربت شهادت نوشید. با این حال نباید از نظر دور داشت که این از اعجاز و هنرهای امام خمینی(ره) بود که با ظرافتی خاص، این حماسه را از مهجوریت به در آورد. ایشان با تعبیر بلندِ «رهبر ما آن، طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگ تر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خودنیز شربت شهادت نوشید...» فهمیده را تا مَسند رهبری حتی بر خویش ترقی داد. به عبارت دیگر، امام، فهمیده را ماندگار ساخت. دلیل ماندگاری فهمیده، اخلاص و شهامت این نوجوان برومند است.

افتخار مادران ایران

مادر شهید فهمیده درباره ی شهادت فرزند سیزده ساله اش می گوید: «شهادت فرزندم بسیار باعث افتخار ماست. هرکس که مرا می بیند می گوید رحمت به آن شیری که به پسرت دادی. حاضرم همین پسرم (داود) را هم در راه خدا بدهم. هیچ عیبی ندارد. من هم بچه ام مثل سایرین. آن نشکفته بی گناه را خدا به من داد و بعد هم پس گرفت. صلاح خدا و اسلام بوده که بچه ی من برود و شهید شود».

رهبر سیزده ساله

اندک تأمل درتعبیر امام خمینی(ره) که از شهید فهمیده به عنوان رهبر یاد کردند، این حقیقت را نشان می دهد که حضرت امام، کسی نبودند که در به کارگیری عبارت ها و عنوان ها، مبالغه کنند. آن چه بر قلم مبارک و نورانی ایشان جاری می شد، حقیقت و صداقت محض بود. بی شک، امام در این عبارت، به جنبه ی تبلیغی نظر نداشته اند، بلکه آن چه در نظر مبارک ایشان جلوه می کرد، سادگی و سهولت تن دادن یک نوجوان سیزده ساله به مرگی سخت در زیر تسمه های فلزی یک تانک دشمن است. آن هم در حالی که آن عزیز، نارنجکی به دست گرفته است تا تانک دشمن را نابود کند و خود نیز شربت شهادت بنوشد.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:14 :: توسط : مصطفی احمدی

 

- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

قسم به آنکه جانم به دست اوست((اگر نبود اینکه جمعی از مومنین خوش ندارند)) دوستداشتم که در راه خدا نه یکبار و دوبار، که چندین بار زنده گشته و بار دیگر کشتهگردم.

2- حضرت علی (ع)فرمود :

خدایا، ای پروردگار آسمان برافراشته … اگر ما را بر دشمنان پیروز گرداندی، ازستم و تجاوز دورمان دار و بر حق استوارمان گردان و اگر دشمنان بر ما پیروز شدند،شهادت را روزیمان فرما و از فتنه بازمان دار.

3- حضرت علی (ع) در پایان عهدنامه خود به مالک اشتر نوشت :

من از خدا به گشایش رحمت و بزرگی قدرتش(بر آنکه هر چه بخواهد عطا می کند) میخواهم که پایان زندگی من و تو را به نیکبختی و شهادت قرار دهد.

4- حضرت علی (ع) در دعای خود به هاشم بن عتبه فرمودند :شهید هفت امتیازی

خداوندا، شهادت در راهت را و همراهی با پیامبرت را به او روزی کن.

5- حضرت امام علی (ع) فرمود :

از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلبمی کنم.

6- حضرت علی (ع)  فرمود :

 پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت.

7- حضرت علی (ع) فرمود :

به خدا قسم اگر آرزوی شهادت را در پیکار با دشمن نمی داشتم،(که ای کاش زودترفراهم آید) بر مرکب خود سوار می شدم و از میان شما کوچ می کردم و تا باد شمال وجنوب بوزد (برای همیشه) در جستجوی شما نمی پرداختم.

8- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

هر کس از روی صدق شهادت را طلب کند، خداوند به او ((ثواب)) آن را عطا خواهد کرد،هر چند به شهادت نرسد.

9- حضرت علی (ع)  فرمود :

خداوند برای گروهی کشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرّر نموده و هر کدام بهاجل معین خود آنسان که او مقدّر کرده است می رسند، پس خوشا به حال مجاهدان راه خداو کشتگان راه اطاعت او.

10- امام زین العابدین علیه السلام پیوسته از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود:

هیچ قطره ای در نزد خداوند دوست داشتنی تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته میشود نیست.

11- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

شهید درد کشته شدنرا احساس نمی کند، مگر در حدّی که یکی از شما پوست دست خود رابین دو انگشت فشار دهد.

12-  پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود :

به شهید هفت امتیاز از طرف خداوند عطا می شود، اولین آنها بخشیدن تمام گناهاناوست بواسطه اولین قطره خونش.

13- امام باقر (ع) فرمود :

اولین قطره خون شهید کفاره گناهان اوست مگر بدهیها، که کفاره آن ادای آناست.

14- امام صادق (ع) فرمود :

کسی که در راه خدا کشته شود، خداوند هیچ یک از گناهان او را به روی اونمی آورد.

15- پیامبر اکرم درباره شهدای اُحُد فرمودند :

آنها را با همان خونهایشان و لباس های خودشان دفن کنید.

16- حضرت علی (ع) فرمود :

در روز بدر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به کسانی که از مسلمانان بهشهادت رسیده بودند، دستور داد که آنها را با لباسهایشان دفن کنند، و تنها لباسهایچرمین را از تنشان بیرون آوردند، و سپس بر آنها نماز خواند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3-از حوریان با او ازدواج می کنند.

4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5-از عذاب قبر ایمن است.

6-به زیور ایمان آراسته می گردد.

17- از اسماعیل بن جابر و زراره نقل شده است که :

از امام صادق سوال کردم، نظر شمادر این باره چیست که شهید با بدن خون آلود دفن شود؟ حضرت فرمود : آری شهید بدون غسل و حنوط، در لباس خونین خود همانگونه که هست دفن می شود.

18- پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود :

هر کس رو در روی دشمن قرار گرفت((با دشمن درگیر شد)) و استقامت کرد تا کشته و یاپیروز شد، در قبر مورد آزمایش قرار نمی گیرد((از او سوال نمی شود)).

19- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3-از حوریان با او ازدواج می کنند.

4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5-از عذاب قبر ایمن است.

6-به زیور ایمان آراسته می گردد.

20- از پیامبر اکرم سوال شد :

چگونه است که همه مومنین در قبر مورد سوال و امتحان قرار می گیرند مگر شهید؟

حضرت فرمود : امتحانی که در زیر برق شمشیر داده است، برای او کافی است.

21- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت می کند.

22- امام صادق (ع) از پدران خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرمود :

سه گروهند که روز قیامت شفاعت می کنند و شفاعت آنها مورد پذیرش خداوند قرار میگیرد، انبیاء و علما و شهداء.

23- پیامبر اکرم(ص) فرمود:

«مثل مجاهدین در راه خدا، مثل کسى است که قائم و قانت (درحالت قیام و قنوت) باشد، و همیشه در روزه و نماز بوده باشد، تا آنگاه که به سوى اهلو خانواده خویش بازگردد».

24- رسول خدا(ص) فرمود:

«مجاهدان در راه خدا، رهبران اهل بهشت اند»

منابع استخراج :

1- صحیح بخاری، ج4، ص21، باب تمنی الشهاده

2- نهج البلاغه، خطبه170

3- نهج البلاغه نامه53

4- نهج السّعاده، ج2، ص108

5- نهج البلاغه، خطبه23

6- شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100

7- شرح نهج البلاغه، ج7، ص285، خطبه118

8- کنز المعال، ج4، ص421، حدیث11210

9- نهج السعاده، ج2، ص107

10- وسائل الشیعه، ج11، ص8، حدیث11

11- کنز المعال، ج4، ص398، حدیث11103

12- وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث20

13- وسائل الشیعه، ج13، ص85، حدیث5

14-  وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث19

15- وسائل الشیعه، ج2، ص701، حدیث11

16- بحار الانوار، ج82، ص6، حدیث 5

17- وسائل الشیعه، ج2، ص700، حدیث8

18- کنز المعال، ج4، ص313، حدیث10662

19- کنز المعال، ج4، ص410، حدیث1152

20- کنز المعال، ج4،ص407، حدیث11138 و ص595، حدیث11741

21- کنز المعال، ج4، ص401، حدیث 11119

22- بحار الانوار، ج97، ص14، حدیث24

23- مستدرک الوسائل، ج 2, ص 243.

24- مستدرک الوسائل، ج 2, ص 244

بخش فرهنگ پایداری تبیان

- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

قسم به آنکه جانم به دست اوست((اگر نبود اینکه جمعی از مومنین خوش ندارند)) دوستداشتم که در راه خدا نه یکبار و دوبار، که چندین بار زنده گشته و بار دیگر کشتهگردم.

2- حضرت علی (ع)فرمود :

خدایا، ای پروردگار آسمان برافراشته … اگر ما را بر دشمنان پیروز گرداندی، ازستم و تجاوز دورمان دار و بر حق استوارمان گردان و اگر دشمنان بر ما پیروز شدند،شهادت را روزیمان فرما و از فتنه بازمان دار.

3- حضرت علی (ع) در پایان عهدنامه خود به مالک اشتر نوشت :

من از خدا به گشایش رحمت و بزرگی قدرتش(بر آنکه هر چه بخواهد عطا می کند) میخواهم که پایان زندگی من و تو را به نیکبختی و شهادت قرار دهد.

4- حضرت علی (ع) در دعای خود به هاشم بن عتبه فرمودند :

خداوندا، شهادت در راهت را و همراهی با پیامبرت را به او روزی کن.

5- حضرت امام علی (ع) فرمود :

از خداوند جایگاه شهیدان و زندگی با سعادتمندان و همراهی با پیامبران را طلبمی کنم.

6- حضرت علی (ع)  فرمود :

 پس به خدا قسم من بر حقّم و دوستدار شهادت.

7- حضرت علی (ع) فرمود :

به خدا قسم اگر آرزوی شهادت را در پیکار با دشمن نمی داشتم،(که ای کاش زودترفراهم آید) بر مرکب خود سوار می شدم و از میان شما کوچ می کردم و تا باد شمال وجنوب بوزد (برای همیشه) در جستجوی شما نمی پرداختم.

8- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

هر کس از روی صدق شهادت را طلب کند، خداوند به او ((ثواب)) آن را عطا خواهد کرد،هر چند به شهادت نرسد.

9- حضرت علی (ع)  فرمود :

خداوند برای گروهی کشته شدن و برای گروهی دیگر مرگ را مقرّر نموده و هر کدام بهاجل معین خود آنسان که او مقدّر کرده است می رسند، پس خوشا به حال مجاهدان راه خداو کشتگان راه اطاعت او.

10- امام زین العابدین علیه السلام پیوسته از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمود:

هیچ قطره ای در نزد خداوند دوست داشتنی تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته میشود نیست.

11- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

شهید درد کشته شدنرا احساس نمی کند، مگر در حدّی که یکی از شما پوست دست خود رابین دو انگشت فشار دهد.

12-  پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود :

به شهید هفت امتیاز از طرف خداوند عطا می شود، اولین آنها بخشیدن تمام گناهاناوست بواسطه اولین قطره خونش.

13- امام باقر (ع) فرمود :

اولین قطره خون شهید کفاره گناهان اوست مگر بدهیها، که کفاره آن ادای آناست.

14- امام صادق (ع) فرمود :

کسی که در راه خدا کشته شود، خداوند هیچ یک از گناهان او را به روی اونمی آورد.

15- پیامبر اکرم درباره شهدای اُحُد فرمودند :

آنها را با همان خونهایشان و لباس های خودشان دفن کنید.

16- حضرت علی (ع) فرمود :

در روز بدر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت به کسانی که از مسلمانان بهشهادت رسیده بودند، دستور داد که آنها را با لباسهایشان دفن کنند، و تنها لباسهایچرمین را از تنشان بیرون آوردند، و سپس بر آنها نماز خواند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3-از حوریان با او ازدواج می کنند.

4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5-از عذاب قبر ایمن است.

6-به زیور ایمان آراسته می گردد.

17- از اسماعیل بن جابر و زراره نقل شده است که :

از امام صادق سوال کردم، نظر شمادر این باره چیست که شهید با بدن خون آلود دفن شود؟ حضرت فرمود : آری شهید بدون غسل و حنوط، در لباس خونین خود همانگونه که هست دفن می شود.

18- پیامبرصلی الله علیه و آله فرمود :

هر کس رو در روی دشمن قرار گرفت((با دشمن درگیر شد)) و استقامت کرد تا کشته و یاپیروز شد، در قبر مورد آزمایش قرار نمی گیرد((از او سوال نمی شود)).

19- رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

1-با اولین قطره خون او تمام گناهانش بخشیده می شود.

2-جایگاه خود را در بهشت می بیند.

3-از حوریان با او ازدواج می کنند.

4-از وحشت بزرگ روز قیامت در امان می باشد.

5-از عذاب قبر ایمن است.

6-به زیور ایمان آراسته می گردد.

20- از پیامبر اکرم سوال شد :

چگونه است که همه مومنین در قبر مورد سوال و امتحان قرار می گیرند مگر شهید؟

حضرت فرمود : امتحانی که در زیر برق شمشیر داده است، برای او کافی است.

21- پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

شهید هفتاد نفر از بستگان خود را شفاعت می کند.

22- امام صادق (ع) از پدران خود از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل فرمود :

سه گروهند که روز قیامت شفاعت می کنند و شفاعت آنها مورد پذیرش خداوند قرار میگیرد، انبیاء و علما و شهداء.

23- پیامبر اکرم(ص) فرمود:

«مثل مجاهدین در راه خدا، مثل کسى است که قائم و قانت (درحالت قیام و قنوت) باشد، و همیشه در روزه و نماز بوده باشد، تا آنگاه که به سوى اهلو خانواده خویش بازگردد».

24- رسول خدا(ص) فرمود:

«مجاهدان در راه خدا، رهبران اهل بهشت اند»

منابع استخراج :

1- صحیح بخاری، ج4، ص21، باب تمنی الشهاده

2- نهج البلاغه، خطبه170

3- نهج البلاغه نامه53

4- نهج السّعاده، ج2، ص108

5- نهج البلاغه، خطبه23

6- شرح نهج البلاغه، ج6، ص99 و 100

7- شرح نهج البلاغه، ج7، ص285، خطبه118

8- کنز المعال، ج4، ص421، حدیث11210

9- نهج السعاده، ج2، ص107

10- وسائل الشیعه، ج11، ص8، حدیث11

11- کنز المعال، ج4، ص398، حدیث11103

12- وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث20

13- وسائل الشیعه، ج13، ص85، حدیث5

14-  وسائل الشیعه، ج11، ص9، حدیث19

15- وسائل الشیعه، ج2، ص701، حدیث11

16- بحار الانوار، ج82، ص6، حدیث 5

17- وسائل الشیعه، ج2، ص700، حدیث8

18- کنز المعال، ج4، ص313، حدیث10662

19- کنز المعال، ج4، ص410، حدیث1152

20- کنز المعال، ج4،ص407، حدیث11138 و ص595، حدیث11741

21- کنز المعال، ج4، ص401، حدیث 11119

22- بحار الانوار، ج97، ص14، حدیث24

23- مستدرک الوسائل، ج 2, ص 243.

24- مستدرک الوسائل، ج 2, ص 244

بخش فرهنگ پایداری تبیان


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:12 :: توسط : مصطفی احمدی

شهید سید حسین علم الهدی فرزند آیة الله حاج سید مرتضی علم الهدی(ره) به سال 1337 شمسی پا به عرصه گیتی نهاد. فرزندی پاك از شجره مباركه رسالت بود كه در مهد علم و تقوا پرورش می‌یافت. حسین این نور پرتو گرفته تا آفاق در كانون علم و عملی در رشد بود كه تشنگان فقه و فقاهت و مردم تشنه هدایت گرداگردحریمش به اعتكاف بودند. شهید سید حسین پنج سال پیش از قیام 15 خرداد 42 متولد شد تا بعدها در مكتب قرآن ، كلام وحی آموزد و نیز بعدها در حین سپری كردن دبستان تلاوت كننده آیات الهی باشد و در سطح استان نغمه سرای و بلبل مترنم كننده لحن قران شود. صدای دلنشین او بود كه صفحات زمان و قرون را به یكباره كنار میزد واین برگ ورق خورده را به برگ ایام هجرت پیوند می‌داد. صمیمیت او بود كه علاوه بر شور و جذبه اش نقطه ای را بوجود آورده بودكه مغناطیس باشد برای رشد دیگران در تجمع های مسجد و مدرسه. در مساجد با تشكیل كتابخانه و جلسات سخترانی و در مدارس با تشكیل انجمنهای اسلامی و جلسات ارشاد و هدایت. گرچه هیچ قلم و زبانی قادر بر تر سیم آن همه شور و عشق نیست ، لكن بر حسب وظیفه هاله ای از آنروح پاكباخته را در معرض تاریخ قرار می دهیم، باشد تا ره توشه ای برای فرزندان انقلاب گردد.

سالشمار زندگی شهیدسید محمد حسین علم الهدی

سال 1337 ه‍ . ش ولادت در اهواز

سال 1343 ورود به مكتب جهت تعلیم قرآن

سال 1348 تدریس قرآن در مسجد به عنوان یك مربی

سال 1350حضور و فعالیت در انجمن اسلامی دبیرستان

سال 1351 اولین مبارزه علنی سید حسین با رژیم پهلوی با آتش زدن سیرك مصری

سال 1353 برگزاری راهپیمایی در روز عاشورا بر ضد رژیم پهلوی

سال 1356 اولین دستگیری، ورود به زندان، شكنجه توسط ساواك

سال 1356 قبولی در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد

سال 1356 آشنایی با جلسات آیت‌ا... خامنه‌ای و شهید هاشمی‌نژاد در مشهد

سال 1356 راه اندازی راهپیمایی در طبس به هنگام ورود شاه به این شهر(زلزله طبس)

سال 1356 تشكیل گروه موحدین در اهواز

سال 1357 انفجار كنسولگری عراق در اهواز

شهید حسین علم الهدی

سال 1357 بمب گذاری در شهربانی كرمان و ایجاد رعب در بین مزدوران حكومت پهلوی

سال 1357 دستگیری مجدد، شكنجه، محكوم به اعدام به جرم اقدام به ترور فرمانده نظامی

سال 1357 (بهمن) حضور در تهران و استقبال از امام (ره)، پیروزی انقلاب اسلامی

سال 1358 عفو مامور شكنجه ساواك

سال 1358 معاون آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان

سال 1358 عضو شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوزستان

سال 1358 برپایی نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز

سال 1358 تدوین و ارائه طرح پیشنهادی ولایت فقیه در پیش‌نویس قانون اساسی

سال 1359 افشای ماهیت ضد انقلابی مدنی (استاندار خوزستان وكاندیدای ریاست جمهوری)

سال 1359 (رمضان) برگزاری كلاسهای قرآن، نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران،جهاد سازندگی، تربیت معلم استان خوزستان

سال 1359 سخنرانی با موضوع جهاد در قرآن و سیری در نهج‌البلاغه در رادیو (پخش زنده)

سال 1359 سفر تاریخی سید حسین به همراه عشایر هویزه به جماران( زیارت امام(ره))

سال 1359 (31 شهریور) آغاز تهاجم رسمی عراق به ایران

سال 1359 فرماندهی سپاه هویزه

سال 1359 (16 دی ماه) حماسه هویزه، شهادت سید حسین و یارانش در دشت هویزه

نحوه شهادت شهید علم الهدی

صدای تانك های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینكه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده كه رسیدیم، توانستیم تانك هایی را ببینیم. به جز چند تایی كه در حال سوختن بودند، بقیه غرش كنان به پیش می تاختند. چشمم به حسین (علم الهدی) كه افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاكریز دراز كشیده بود. در امتداد خاكریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یك جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود كه بچه ها با گلوله مستقیم تانك ها از پای در آمده بودند. تانك های سالم از كنار تانك های سوخته عبور می كردند و به طرف خاكریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عكس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» كه حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانك ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: كمی دیگر صبر كن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت.

شهید علم الهدی

تانك ها به حدود پنجاه متری خاكریز رسیده بودند كه یكباره حسین از جا بلند شده و نزدیك ترین تانك را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانك خورد و آن را به آتش كشید. غیر از حسین دو نفر دیگر كه آر. پی. جی داشتند، دو تانك دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش كشیدند. بقیه تانك ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاكریز را به گلوله بستند. خاكریز یكپارچه دود شد و بعید بود كسی سالم مانده باشد.

روز علی بلند شد و نزدیك ترین تانك را نشانه رفت و با اینكه فاصله كم بود، تانك را از كار انداخت. قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاكریز پیدا شد و یك تانك دیگر با گلوله حسین به آتش كشیده شد. پیدا بود كه از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند. حسین از جا كنده شد و خود را به خاكریز دیگر رساند. تانك ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانك ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاكریز خوابیده بود. تانك به چند متری خاكریز كه رسید، حسین گلوله اش را شلیك كرد. دود غلیظی از تانك بلند شد. تانك دیگری با سماجت شروع به پیشروی كرد. روز علی كه آر. پی. جی را آماده كرده بود، از خاكریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانك به آتش كشیده شد و چهار تانك دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاكرد. سه تانك باقیمانده در یك زمان به طرف حسین شلیك كردند. گلوله ها خاكریزش را به هوا بردند. گردو خاك كمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت خاكریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یكی از تانك ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت كه از روی پیكر حسین عبور كند.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 دی 1391برچسب:, :: 8:11 :: توسط : مصطفی احمدی

ما سینه زدیم، بی صدا باریدند

از هر چه که دم زدیم آنها دیدند

ما مدعیان صف اول بودیم

از آخر مجلس شهدا را چیدند

**********

من و دلدادگی از بوی دلدار

من و آوارگی در کوی دلدار

دلم خواهد جدا گردد سر از تن

شود نامم شهید کوی دلدار

*********

من مانده ام و دلی که غربت دارد

سرتاسر زندگیم غربت دارد

رفتند شهیدان ره عشق، اما

من مانده ام و دلی که حسرت دارد

شهدا

گوشه تنهایی

در گوشه ی تنهایی یاد آر از آن تنها  

تنها شده مجروحی در خاک بیابان ها

یاد آر از آن خوبان، دلداده ی عشق حق

از بهر نجات تو گشته به خدا ملحق

تا چند نیندیشم ما اهل کجا هستیم

ره سوی کجا داریم مقصد به کجا بستیم

آن کو نکند در سر اندیشه ی فردا را

مغبون بکند بر خود دنیا  و هم عقبا را

یک طرح نوی افکن یک حرکت دیگر کن

گامی سوی تقوا نه، ره توشه ی محشر کن

اهل دل و دین باید تا طرح نوی شاید

بی حرکت جانانه کی عشق بدست آید

از خود برهان شیطان با اهل دلی بنشین

خود میوه عرفان را از محضر او بر چین

یاد آر از آن یاران کز بهر خدا رفتند

دست از مس جان شستند گشتند طلا رفتند

تا چند شوی غافل از یاد فداکاری

فکری بنما آخر یاد آرجانبازان

امروز در این کشور مرهون همان هاییم

رفتند که من با تو ، در امن بیاساییم

دشمن زچه رو امروز روبه شده آن شیرش

این خون شهیدان  بود، کرده است زمین گیرش

پس راه درست ما، راه شهدا باشد

در خط شهیدان باش، کان راه خدا باشد

 

سرفه

...بیمارستان ، اتاق بابا، سرفه

بابا خوبی..؟جواب، تنها سرفه

«بابا جان داد»روی تختش دیدیم

یک عمر نوشت مشق خون با سرفه

نشانه

از آن همه خیر و نیکی ات حرف بزن!

از صندلی شریکی ات حرف بزن!

خاموش نشو، نشانه هایت کم نیست

با پای پلاستیکی ات حرف بزن!

                                                                      اسماعیل محمدپور

 

برای شهیدان

منزلت افتاد اگر در کوچه تا مهتاب ها

می توان دیدن تو را. چون موج ها در آب ها

عشق، همسویی ندارد با هوس، بیدار باش

رنگ دریا می نماید خفته را، مرداب ها

در کدامین کهکشان مأوا گرفتی، کاین چنین

می خورد برهم نظام رمل و اسطر لاب ها

منزل آن جان قدسی، محبس این خاک نیست

کی نشیندآفتابی در حصار قاب ها؟

عاشقان با حلقه خونین، رقص بسمل می کنند

خون دل می ریزد این جا، ناله ی مضراب ها

موج این دریا فریبت می دهد، ای دل ،حذر

نوح این جا می شود باز بچه ی گرداب ها

بیم ویرانی است از باران گریه،دیده را

خانه ویران می شود آری، پس از سیلاب ها!

                                                                              حسین اسرافیلی


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:45 :: توسط : مصطفی احمدی

محمد رضای آقاسی را کسی نیست که نشناسد. شاعر شوریده ای که کلماتش را چون گدازه های آتشفشان بر جان های تشنه می افکند و آتش‌شان می زد. با آن صدای گرم و رسا و آن لحن حماسی و آن هیبت باشکوه. که البته همه دیده ایم و شنیده ایم و حاجتی به این توصیفات نیست. آقاسی شاعری بود که شعر را از درون محافل و مجالس خودمانی شاعران ـ که برای هم شعر می گویند و برای هم شعر می خوانند و برای هم در تیراژ هزار و دوهزار شعر چاپ می کنند و برای هم کنگره و شب شعر برگزار می کنند و برای هم به هم جایزه می دهند و برای هم... ـ بیرون آورد و به میان مردم برد.

مرحوم آقاسی

 و نه مردمی که برای پز و پرستیژ شعر می خوانند و کتاب شعر دست می گیرند. بلکه همین مردمی که در کوچه و خیابان و شهر و دهات و بازار و مسجد و... می بینیم. یعنی همین من و شما. آقاسی از مساجد دورافتاده ترین روستاهای سیستان و بلوچستان تا بزرگترین محافل مذهبی پایتخت مخاطب داشت. و تازه مثل هر شاعر راستین دیگر، بعد از مرگ غریبانه اش بسیار بیشتر از دوران حیات ظاهری اش زنده است و شور می آفریند.

آقاسی شاعری را با شعر جنگ شروع کرد. با همان لحن حماسی و رجزگونه که در ادامه از او دیدیم. روایت حماسی او از جنگ در شعرهایی که می خوانید کاملاً هویداست. علی الخصوص در شعر دوم که گزارش گونه‌ای است از یک عملیات جنگی.

رسم شهادت بجاست

به نام خداوند مردان جنگ

دلیران چون شیر و ببر و پلنگ

به نام خداوند مردان دین

ز شک رفته مردان اهل یقین

به نام یلان محمد نژاد

که شد شورشان غبطه گردباد

علی صولتانی که در خون شدند

به یک نعره از خویش بیرون شدند

به نام کسانی کنم ابتدا

که در خاک از آنهاست جوش صدا

به نام غیوران زهرا نسب

ز خود رستگان به حق منتسب

حسن مذهبان صبور آمده

می زهر نوشان آن میکده

خراباتیان حسین آشنا

به خونرنگی مشرقین آشنا

اگر دم فرو بندم از ذکرشان

رها نیستم یکدم از فکرشان

من و یاد یاران که سر باختند

ولی بر ستم گردن افراختند

سحرگاه اعزام یادش بخیر

و گردان گمنام یادش بخیر

لباسی که خاکی تر از خاک بود

ولی چون دل عاشقان پاک بود

من و چفیه ای ساده و بی ریا

رفیقانی افتاده و بی ریا

الهی به مستان بربط شکن

به مردان توفانی خط شکن

الهی به گردان زید و کمیل

دلیران چون رعد و توفان و سیل

به آنانکه بی پا و سر آمدند

شهید از دیار خطر آمدند

به مفقود و جانباز و ایثارگر

که شد تیغ شان بر عدو کارگر

به مردان در کنج محبس قسم

به والفجر و بیت المقدس قسم

به خیبر که برکند مولا درش

به رأسی که صد پاره شد پیکرش

به دلتنگی کربلای چهار

به یاران بی مدفن و بی مزار

به فتح المبین و به فتح الفتوح

به توفان،‌ به کشتی، به دریا، به نوح

به مرصاد و مردان مرگ آفرین

منافق ستیزان تیغ آتشین

به آنان؛ که:

رسم شهادت بجاست

مرا بر ولی خدا التجاست

 

برای دانلود شعر رسم شهادت بجاست ، کلیک کنید .

*****

من و جنگ

من و جنگ، یاران دیرینه ایم

کمربسته در هشت وادی خطر

سپر ساخته سینه بر تیرها

شنا کرده در شط خون جگر

به کارون و اروند تا پل زدیم

گذشتیم از خویش تا رزمگاه

در آنسوی دشمن کمین کرده بود

عظیم و تهی همچو ابری سیاه

چو توفان وزیدیم و برهم زدیم

ز خار و خسان خواب و آرام را

خلیج از تب و تاب ما موج زد

نوشتیم با خون سرانجام را

به یاد آر: بس قایق تیزرو

شبانگاه بر خط دشمن زدند

به یک انتقام آخرین ضربه را

بر اسلام منحط دشمن زدند

خطر بود و شط بود و غواص ها

سلاحی بجز عشق و ایمان نبود

ز نیزارها بی صدا رد شدیم

صدایی بجز صوت قرآن نبود

مرا حضرت ساقی آواز داد

که: جنگ است،‌ باید مهیا شوی

زنی آنچنان بر صف تیغ و ها

که از کشتگان ره ما شوی

یکی غزوه چون غزوه های دگر

هماهنگ اصحاب احمد شدم

سپاهی مقدس تر از بدر بود

که من در رکاب محمد شدم


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:42 :: توسط : مصطفی احمدی

چفیه

چفیه یعنی باز گمنامی شهید

 از شهیدستان گمنامی رسید

گرچه نامش از زبانها دور بود

استخوان پیکرش پر نور بود

چفیه را سنگر نشینان دیده اند

 چفیه را گلها به خود پیچیده اند

 چفیه امضای گل آلاله هاست

چفیه تنها یادگار لاله هاست

چفیه رو انداز گلها بوده است

طایر پرواز دلها بوده است

چفیه تار و پود اشکی بی ریاست

مرهم زخمان شیر کربلاست

چفیه را زهرا(س)به گلها هدیه کرد

چفیه را اشک شهیدان چفیه کرد

چفیه ها بوی شهادت می دهند

بوی دوران شرافت می دهند

چفیه یعنی باز گمنامی شهید

با هزاران ناز عطرش می رسید

عطر گمنام عطر یاس ساقی است

چفیه هم مانند چادر خاکی است...

 

تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:41 :: توسط : مصطفی احمدی

شیمیایی

ماهیای سرخ عاشق ، توی حوضی از اسیدن

دلشون یه دریا درده ،کی می دونه چی کشیدن ؟!

می دونی چه دردی داره ،بی صدا ترانه خوندن ؟!

می دونی چه سوزی داره ،تو آتیش نفس کشیدن ؟!

هد هد صبا شدیم و هفت شهر عشقو گشتیم

ما نفس کم نیاوردیم ،معلومه کیا بریدن !

سینه آتیش خلیله ،اینجا عشقه که دلیله

ببین این دلای عاشق ،چه بهشتی آفریدن !

بچه های خط دوم ،سرشون به خاک ، اما

بچه های خط اول ، آسمونو سر کشیدن

فکر اون گلای سرخم که سرا رو خم نکردن

می میرن ولی نمی گن که گلوشونو بریدن

لاله ها کی گفته تنها ،همونایی ان که رفتن ؟

اینایی که پر شکسته ن ،مگه کمتر از شهیدن!


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:40 :: توسط : مصطفی احمدی

شهید «علیرضا فیروزی» در سال 1345در شهرستان فسا متولد شد. از همان کودکی علاقه فراوانی به فعالیت‌های هنری داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی زندگی وی نیز روح دیگری گرفت و تمام هم و غم خود را در خدمت به انقلاب و تعالی اهداف آن به کار بست و با نقاشی چهره‌های شهدا و سرودن اشعار گیرا و زیبا گام‌های مؤثری در این زمینه برداشت.

فیروزی با آغاز جنگ تحمیلی فرمان حضرت امام (ره) را لبیک گفت و با شوقی عارفانه به جبهه‌های نبرد شتافت. در آنجا نیز علاوه بر شرکت در میدان‌های نبرد با فعالیت‌های هنری خویش در تبلیغات جبهه حضور داشت تا اینکه در عملیات پیروزمندانه والفجر 8 آزادی شهر فاو، از ناحیه دست مجروح شد که پس از ماه‌ها مداوا و تحمل چندین عمل جراحی، دست چپش قطع شد.

شهید

با این وجود روح ناآرام این شهید بزرگوار آرام نگرفت. علاوه بر همکاری نزدیک و گسترده با انجمن اسلامی دبیرستان و عضویت فعال در پایگاه مقاومت بسیج در جبهه‌های نبرد نیز فعالانه شرکت می‌کرد تا اینکه در سال 1366 در کنکور سراسری در رشته پزشکی پذیرفته شد. پس از دو ماه حضور در دانشگاه و فعالیت در انجمن اسلامی به سوی جبهه‌ها عزیمت کرد و در زمینه‌های مختلف تبلیغی به فعالیت پرداخت.

در همین دوران ارزنده‌ترین آثار خود را که نقاشی چهره‌ فرماندهان شهیدش بود و هم اکنون نیز زیبنده دروازه ورودی شهرستان فسا است را آفرید؛ در مسابقات جانبازان کل کشور نیز در زمینه‌های شعر و گرافیک مقام‌های اول و دوم را احراز کرد.

شهید فیروزی در سال 1367 که جنگ تحمیلی وارد مرحله جدیدی شد، همگام با کفرستیزان در عملیات بیت‌المقدس 7 شرکت کرد و سرانجام در تاریخ23 خرداد 1367به خیل عظیم شهدای انقلاب اسلامی پیوست.

شعر زیر یکی از سروده‌های شهید علیرضا فیروزی است که در رثای همرزمش «شهید محمد جعفر شکرپور» در سال 1366 سروده است.

آن شب میان عاشقان شوری دیگر بود

از اتفاق تازه‌ای دل باخبر بود

مرغان عاشق زین قفس پرواز کردند

پرواز را تا بی‌کران آغاز کردند

از دخمه تاریک دنیا پر گرفتند

راه دیار دوست را از سر گرفتند

رفتند، تا اوج فلک تا چشمه نور

رفتند تا سینای عشق و وادی طور

رفتند آنجایی که کوی آشنایی‌ست

آنجا که مأوای شهیدان خدای‌ست

جایی که جان آرام گیرد نزد جانان

آنجا که «عندربهم» فرمود قرآن

این عاشقان را جز شهادت مرگ ننگ است

در کامشان بی‌دوست ماندن، چون شرنگ است

چون عشق را جز عشق تفسیر دگر نیست

حلاج را جز دار تدبیری دگر نیست

این واژه‌ را در قاموس دل با خون نوشتند

این داستان را عاشقان گلگون نوشتند

تدبیر این یاران عاشق نیز خون است

زین حلقه‌ هر کس بیم جان دارد برون است

پروای جان یعنی اسیر خویش بودن

یعنی اسیر نفس بد اندیش بودن

پروانگان را هیچ پروایی زجان نیست

سودای جانان چون بود پروای جان نیست

پروانه کی پروایی از پرسوختن داشت

او از ازل با سوختن افروختن داشت

این جمع مشتاقی که بیم سر ندارد

جز وصل یار، اندیشه‌ای دیگر ندارد

در عشقبازی رشک مجنونند اینان

آلاله‌های غرق در خونند اینان

این پاکبازان را چه باک از جان سپردن

زندان بی‌دل را چه باک از زخم خوردن

با این سبکباران بی‌پروا و بی‌باک

با کاروان لاله‌های سینه صدچاک

با این سبک‌روحان از خود وارهیده

وارسته‌ای، ‌دل داده‌ای، جان بی‌شکیبی

درد آشنایی با تن آسایی غریبی

آن کس که دریایی دلش در تاب‌وتب بود

در سینه‌اش سینای موسای طلب بود

شوق شهادت در نگاهش موج می‌زد

مرغ مهاجر بود و پرتا اوج می‌زد

می‌رفت و برلب داشت شعر بی‌قراری

آموخت یاران را طریق سر به‌داری

                                                 

                                                       «سروده شهید هنرمند علیرضا فیروزی»


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:39 :: توسط : مصطفی احمدی

شعری زیبا از زنده یاد ابوالفضل سپهر / اتل متل گم شدم تو این جاده باریک / دنبال تو میگردم تو این مسیرتاریک

راه من از تو دوره گم شده این بی زبون / دنبال تو میگرده ، گمنامه و بی نشون


اتل متل شهادت

اتل متل گم شدم تو این جاده باریک دنبال تو میگردم تو این مسیر تاریک

راه من از تو دوره گم شده این بی زبون

دنبال تو میگرده ، گمنامه و بی نشون

عطش مرا گرفته ، چند سالی هست که تشنه ام

برای دل بریدن ، دنبال تیغ و دشنه ام

تو تشنگی اسیرم ، اینم یه عادت شده

 قدم زدن تو ظلمت واسه من راحت شده

حرف دلم رو دارم با تاریکی میسازم

دارم کم کم بازی رو خود منم میبازم

خدای مهربون ، دلهای عاشقونه

بگو بنده ت تو مرداب ، تا کی باید بمونه؟

باید هر روز بشینه دست به دعا بمونه؟

یا که باید بجنگه ، ذکر فرج بخونه؟

چونکه تنهای تنهاست باید یه جا بشینه؟

تو تاریکی این شهر بی شرمی رو ببینه؟

جماعت تو جاده.... تاریکی خیلی آشناست

حرفای ایندفعه هم فقط برای شماست

کجا رفته دینتون؟ چند از شما خریدن

که تو دانشگاهمون چادر زسر کشیدن

به جایی که صورتت، سرخ شه و آب شی، از شرم

میگی کاری نکرد که .... تازه استاد، دمت گرم!

دارم واسه کی میگم وقتی که شهر تو خوابه

به عینه گفتند رسول(ص) دروغه و سرابه

یه دفعه چی شد خدا؟ که دلهامون جدا شد

یعنی با یک ماهواره . مسلمون بی خدا شد؟

چه جوریه؟ که خورشید مونده از جاده حیرون

 که روزهای جاده هم تاریکه و بی نشون

شاید برای اینه ، که چشمامون رو بستیم

یا تو شک خداوند ، تو دوراهی نشستیم

دلم روا نیست بگم پشت علی(ع) چی گفتن

اونایی که استاد چرندیات مفتن

بغض توی گلو هم انگاری دیگه مرده

نگفته های قبلی حالا شده یه عقده

 آرزوهای ما شد همش خیالات خام

تو این کویر فقط من، یک آرزو رو میخوام

همون که خیلی وقته رنگ جدایی شده

همون که دیگه ، برام تیر رهایی شده

آرزوی پریدن فقط میخواد سعادت

کاشکی که قسمت بشه ، اتل متل شهادت


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:38 :: توسط : مصطفی احمدی

جــانا هنــراهــل وفـــا را مـــبرازیـاد     
 

جـان بازی مردان خـدا را مبرازیـاد

   آییــن جـوانمــردی شــیرا ن سلـحشـور    
  سرها ی زتن مانده جدا را مبرازیاد


 

جانبازی مردان خدا

 

جــانا هنــراهــل وفـــا را مـــبرازیـاد  
 

جـان بازی مردان خـدا را مبرازیـاد

آییــن جـوانمــردی شــیرا ن سلـحشـور

 
 

سرها ی زتن مانده جدا را مبرازیاد

هــان ! جـاذبــه کــاذب نفســت نفــریبـد

 
 

خـون خاطره کرب وبلا را مبرازیـاد

بـا زاغ و زغـن یار مشــو جیفــه میـندوز

 
 

عنقا شو و تشریف هما را مبر از یـاد

آن عهد که در جبــهه ببـستیم نگـه دار

 
 

پیمان مشکن رسـم وفا را مبراز یـاد

دیــن را بـدل نـــاز مـکن از پـی دینــار

 
 

همـت کـن و آییــن ولا را مبراز یـاد

آنجـا که شهیـدان همگی شاهد عشقنـد

 
 

جـوشیـدن خون شهـدا را مبرازیــاد

ده روزه عـمرتو فسـون است و فسـانه

 
 

دردار فـنــا مـلـک بقـا را مبر از یــاد

افکنـد عـدو درسـر هـر راه دو صـد دام

 
 

حیلتـگری خصــم  دغـا را مبرازیــاد

امـروز بــود جـنگ تو درعـرصـه فرهنـگ  
 

ای مـرد دراین عرصـه خـدا را مبـرازیـاد

ای شاهد ازجبهه سخن گوی و شـهیدان

 
 

حق نمـک و صحبت ما را مبرازیــاد

         

 

پاسدار مرز عشق

 

جانبازی مردان خدا

 

پاســدارمــرزعشـق و بـاورم

 
 

با خــدا در جبـهه ها همســنگرم

از امــامـم عاشـقـی آمــوختــم

 
 

جبـهه در جبهه به یادش سوختم

از تبـــار فتــح ســـرخ  خیـبـــرم

 
 

راز رمــز یا عـلــی در  سنـگـرم

اوج سبزم نقطه ای بی انتهاست

 
 

رد پایم جـاودان در جبـهه هـاست

از  کنــار  لالــه ها بر گشــته ام

 
 

از طـــواف کــــربـلا  برگشــته ام

ترکـش خمپــاره مانـده بر تنـم

 
 

عطـر  ایـمان  می دهـد پیراهنــم

داغ یک صحـرا شقایق د یـده ام

 
 

کـــربلا را بارهــــا فـهمیــده ام

دستهایم پشت سنگر مانده است

 
 

روی دوشم زخم خنجرمانده است

مـادرم مـی گـفت : بایـد مـرد بـود

 
 

با امـام عـاشـقــان هـمــدرد بــود

مادرم می گفت : جبهه کربلاسـت

 
 

جــنگ با صــدام فرمـان خداســت

بار دیگــرنخــل دیــن پربــارشـد

 
 

کـــربلا درکــــربلا تکــرارشـــد

نخـلهـای تشــنه پرپرمـی زدنــد

 
 

در فـراق دوسـت بر سـر می زدند

راهشان یک راه بی بر گشت بود

 
 

راز دار گـریه‌ هاشـان دشـت بـود

ناگهان در خون شناورمی شدند

 
 

سیـنه سرخا بی که پرپرمی شدند

ای بـرادر جبــهه هـا را یــاد کــن

 
 

بــار دیگـــر عشـق را فریـــاد کــن

نهضـت ما نهضـت روح خداسـت

 
 

امتــداد خــط ســرخ کــربــلاســت

ما پراز فــریادعشــق و غیرتیم

 
 

مـــردایــمان مــرد رزم وهمــتیـم

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:37 :: توسط : مصطفی احمدی

در برگی از دفتر شعر شهید نوجوان «مهرداد زمانی» که به خونش آغشته شده، آمده است: هجرت نمودند عاشقان زدنیا/ جانان پسندیدند، زجان گذشتند/ احلی من العسل شعار آنهاست/رفتند ولی کرب و بلا ندیدند

 


دفتر آغشته به خون شهید 15ساله

شهید «مهرداد زمانی» 13 ساله بود که به جبهه رفت؛ وی در عملیات‌های متعدد جنوب حضور داشت تا اینکه ساعت 4:7 دقیقه بامداد 21 دی ماه 1365 در عملیات «کربلای 5» در منطقه بوارین در آغوش برادرش به شهادت رسید و عاشورایی دیگر آفرید.

شعر زیر توسط شهید زمانی در 15 سالگی‌اش سروده شده و در زمان شهادت، صفحه‌ای که این شعر بر آن نقش بسته به خون پاک سراینده‌اش آغشته شد.

 

 

 

یاران روز وداع آخرین است

 
 

کرب‌و بلا از بهر ما غمین است

گردان پیروز امام سجاد (ع)

 
 

در جبهه‌ها حماسه آفرین است

یاران روز وصال ما همین است

 
 

وصل به یار حق که بهترین است

هجرت نمودند عاشقان ز دنیا

 
 

جانان پسندیدند، ز جان گذشتند

احلی من العسل شعار آنهاست

 
 

رفتند ولی کرب و بلا ندیدند

ای راهیان مرقد حسینی

 
 

فرمان رسیده از امام خمینی

گیرید سلاح خود به دوش عزیزان

 
 

چون او ولی حق مسلمین است

اطاعت از روح خدا چنین است

 
 

زیرا شهادت با گذشت قرین است

کسب حلالیت نما ز یاران

 
 

امروز شده روز وداع و هجران

احلی من العسل شعار آنهاست / رفتند ولی کرب و بلا ندیدند

 شهید «مهرداد زمانی

*******

 

من همان سرباز در گهواره‌ام

 
 

که چنین فرمود رهبر درباره‌ام

سربازانم در کوچه و بازی‌اند

 
 

فردا هم در صف جانبازی‌اند

چه غمی دارم خریدارم خداست

 
 

حافظ و معین و نگهدارم خداست

می‌روم تا با خدا سودا کنم

 
 

فتح کربلا با خون امضا کنم


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:36 :: توسط : مصطفی احمدی

 اما افسوس کوچه ها دیگر آن کوچه های قدیمی نیستند و رنگی از درد و داغ ندارند . کوچه ها دیگر اخلاص تقسیم نمی کنند و طعم شهادت و آسمانی شدن را در دل و دماغ عابران خسته نمی پراکنند . پنجره ها رو به باغ گل محمدی باز نمی شوند. ردپایی از کبوتران سپید بر جای نمانده است

نامه ای به شهید

ای شهید ، چقدر پاک و دوست داشتنی اند لحظه هایی که شانه به شانه تو کوچه های داغداری را ، که آن روزها با چراغ حسرت آذین می بستیم ، آرام سلام گوییم و ردپایی از شقایق ها بگیریم. چقدر زیباست هم نفس خیال تو بودن ، در پرسه های شبانه دلتنگی راه خانه تو را گرفتن و به نفس آسمانی ات متبرک شدن.

شهید عزیز ؛ اما افسوس کوچه ها دیگر آن کوچه های قدیمی نیستند و رنگی از درد و داغ ندارند . کوچه ها دیگر اخلاص تقسیم نمی کنند و طعم شهادت و آسمانی شدن را در دل و دماغ عابران خسته نمی پراکنند . پنجره ها رو به باغ گل محمدی باز نمی شوند. ردپایی از کبوتران سپید بر جای نمانده است

 

دیوارها نمایش مردم فریبی است       
 

        در شهر ما که سهم ابوذر غریبی است

ای شهید ، راستی مگر سنگ شده ایم و یا طلسممان کرده اند؟ یادت هست هر شب از پشت بام چقدر ستاره می چیدیم و بدرقه راه سینه سرخان مهاجر می کردیم؟ یادت هست مهتاب چه صداقت معصومی را به آبی حیاط خانه مان می پاشید؟ یادت هست تا خدا فقط یه سجده فاصله بود؟ امروز چه بگویم ای برادر؟

اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم                حقمان است اگر بی کس و تنها ماندیم

در به روی همه وا بود و نمی دانستیم              شهر لبریز خدا بود و نمی دانستیم

هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم              روشنی هست ، خدا هست ولی ما کوریم

آری همسفر ، روشنی هست ، خدا هست....

اهل کوچه همه رفتند ولی ما ماندیم                حقمان است اگر بی کس و تنها ماندیم

در به روی همه وا بود و نمی دانستیم              شهر لبریز خدا بود و نمی دانستیم        

هیچ تقصیر کسی نیست اگر رنجوریم            روشنی هست، خدا هست ولی ما کوریم

شهید عزیز؛ بیا دوباره پا به پای نسیم در شبی بی ستاره غمگینانه پرسه زنیم و سپیدار پیر کوچه را بپرسیم خانه دوست کجاست؟ بیا دوباره کوچه های قدیمی شهر را سلام کنیم و به پنجره لبخند بزنیم ، شوریده سران شبگرد شهر را سیب سرخ تعارف کنیم . تصویر لاله های پرپر را در قابی از شکوفه بر شانه های سنگی دیوار نقش کنیم . گرد از رخسار شمعدانی ها و آیینه های غبارگرفته بزداییم . پس بیا با تمام حنجره جار بزنیم تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در پایان ای شهید :

 

در دلم یکسره من شوق شهادت دارم

 
 

در سرم ول وله ایست ، حس سعادت دارم

دلم از ماندن اینجا زار است

 
 

در دلم یکسره من عشق شهادت دارم

رهبرم خامنه ای ( مدظله ) دل تنگ است

 
 

و من امشب هوس شهد شهادت دارم

راه ما را چو بود خامنه ای راهبرش

 
 

دل صیاد همیشه هوس صید شهادت دارد


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:35 :: توسط : مصطفی احمدی

عشق برای من، مثل ریاضت کشیدن برای توست، در فصلی - که میدانی انتهایی ندارد، در فصلی که صدای شیون- ناخدا بر فراز دکل بلند- کشتی نوح و کوتاه شدن خشکی درون آب است.

 


شهید

در دومین روز تیرماه سال 1336 دیده به جهان گشود و در روز 19 دی ماه 1365در منطقه شلمچه، در عملیات عاشورائی (کربلای پنج) درسن 29 سالگی به درجه والای شهادت رسید. وی به عنوان غواص در این عملیات شرکت کرده بود که در دریای محبت خداوندی یه وصال یار رسید.  این چند بند از اشعاری است که این شهید هنرمند سروده است

 

عشق

عشق برای من

مثل ریاضت کشیدن

برای توست

در فصلی -

که میدانی انتهایی ندارد

در فصلی که صدای شیون-

ناخدا

بر فراز دکل بلند-

کشتی نوح

و کوتاه شدن خشکی

درون آب است

و پرواز عقاب

در کهکشان

و فرود بر روی سایه ی ابلیس

در-

شب باران زده...

آخرین ستاره شب

در غربت فاصله ها

زمانی که

کوچه از وجود

من و تو

زمانی که نیمکت های پارک

از نشستن من و تو

زمانی که کوچه تنگ

با دیوارهای کاهگلی

با پل سیمانیش

و لحظات انتظار

و ساعات را

از این و آن پرسیدن

از هوای من و تو

استنشاق نمی کند

زمانی که در روی نیمکت تنهایی

چون دو قطب همنام

از هم می گریزیم

زمانی که به یاد می آورم

که به تو

دیگر نتوانم نگاه کرد

زمانی که

در هیاهوی شهر

و گنگی صداها

تن و دل

به کس دیگری می سپاری

زمانی که

قلب کوچه

پاسبان تنهایی ماست

و دیگر

صدای پاهامان

به دنبال هم

بر روی سنگ فرش خیابان

طنین انداز نیست

و زمانی که

فاصله بین ماست

بیا تا با هم بمیریم

بلکه در دنیایی دیگر

دور از نیرنگ ها

دور از بدی ها

با زیبایی ها

فاصله را

از میان برداریم

زیرا این آخرین ستاره شب است...

نفس

تن را

به سایه های سرخ خیابان می سپارم

زمانی

که مردان خیابان

شهوت بازان خود را

به سایه های پرتحرک می سپارند

و چنان

کنار جدول آب

به ماهی های کاغذی

خیره می شوند

که گویی در تور صیاد

-آواره-

شاه ماهی

حلقه به دام

افتاده.

یک شاه ماهی می میرد

ولی دریا

پر است از ماهی.

هوس نبض های لرزان

به ظهر الله اکبر

و عصر بیلیط ها بسته است

هزاران دست با یک شماره

545

545 شهر فرنگ

در دیوارهای پر از صوت زغالی

و متعفن

به من چشمک می زند

کنار سبزه های خیابان

خانه ی 545 هزار تومانی

با

545 در

که همه

به درخت آلبالوی خشک

سپور محله ما باز می شود

کادیلاک آخرین سیستم

با صدای بوقش

صدای دیاپازونی را

به خاطرم می آورد

که در مدرسه شنیده ام

در شرشر باران

هنگامی که

صدای تمام شدن آب

به گوشم می رسد

545 بار خواستم چترم را ببندم

ولی

تازه یادم افتاد که چتر نیاورده ام

شاید شماره 545 برنده باشد

روی شناسنامه ی

« استفاده اختصاصی ممنوع »

با خط قرمز « المثنی »

صدای گردونه شانس

تاتاق تاق

صدای شهوت بازان

« شماره 545 »

و صدای قرچ قرچ صندلی ها

طنین نعل کفش شماره545

بر روی موزاییک های لج

به روی شانه ام می پاشد.

در سرزمین آهن

به واقعیت رسیده بودم

خود را می شناختم

زیرا خود را شناسانده بودم

زیستن را

با ساعت های کرنوگراف

اندازه

می گرفتم

ساعت را

به دود لوله بخاری کردم

تا ضد ضربه بودنش را هم

امتحان کرده باشم

و ساعت 545

آخرین شب شعر

از لابه لای نظرگاه صندلی ها

در سالن ریش های کوتاه

و چشم های عروسکی

چند شاعر گداوار

در میان زباله ها

به دنبال وزن و قافیه می گردد

و صدای اولین چاوش

از-

گلدسته های امامزاده

مردم را

به خنده و بهت وا می دارد

و شاعر ترانه مان

همچنان با مشت

به تریبون یا هو و یا حق-

می کوبد

گویی

نوار افتتاح

مدرسه عالی

گاوآهن را

با دندان می جود.

معلم علم الاشیا ما می گفت

آهن دارای پروتیین است!

این اولین پیام رسمی بود

که از ورای آنتن های-

رو به ایستگاه

به گوش می رسید

برنامه 545 شب

قصه ی قداره کش ها

و خان باجی ها

در لباس مخملی-کهربایی

با زیر لباسی

از حریر زرد

و فاصله خون و ماتیک

ابروهای سیاه-

چشم های سرمه کشیده

غبغب های آویزان

و ترنم مثنوی

در روی دیوار توالت عمومی پشت خانه مان

« این نوشتم که خر کند خنده »

من هم می توانم

مثل هر میهن پرستی

شاهنامه 545 منی

زین بغل بگیرم

و با صدای ساز

بازوان پر شهوت مردان خیابانی

چند بیتی می خوانم:

« به باد افره این این گناهم مگیر... »

و انگشت های سیاه مرشد

545 بار زنگ را

به صدا در می آورد.

...

حالا

به چنان

مرتبه ای رسیده ام که

545 پله با زمین فاصله دارم

و افتخار دارم

که می توانم

نه از راه پلکان

بلکه

از همین جا

خود را به دروازه فوتبال ملی پرت کنم.

تا در ازای یک سهم

از غروب چهارشنبه

حضرت استاد آبراهام صهبا

مرثیه ای به قافیه ی کشک

در رثای حیاتش رقم زند

پس زنده باد

شماره545

صادر از مزرعه

کوی گورستان

بالاخره خودم را شناساندم...


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:34 :: توسط : مصطفی احمدی

ترجیع بند هشت سال دفاع مقدس از شهریور ماه 59 در خاکی سروده شد که بغض جان‌فشانى جوانانش هنوز حنجره تاریخ کشورمان را می فشارد. سرزمین من از هجوم کفتاران، شگفت زده نشد که بارها پوزه کریه شان را بر جسم و جان خود احساس کرده بود. سرزمین من عظیم تر از آن است که در حصار کوچک مرزها به اسارت تن دهد و عمیق تر از آن  که حقارت اقیانوس ها را برتابد.

 


هرچه گفتم صبرکن نشنید و رفت

ترجیع بند هشت سال دفاع مقدس از شهریور ماه 59 در خاکی سروده شد که بغض جان‌فشانى جوانانش هنوز حنجره تاریخ کشورمان را می فشارد. سرزمین من از هجوم کفتاران، شگفت زده نشد که بارها پوزه کریه شان را بر جسم و جان خود احساس کرده بود. سرزمین من عظیم تر از آن است که در حصار کوچک مرزها به اسارت تن دهد و عمیق تر از آن  که حقارت اقیانوس ها را برتابد.

به راستی جنگ، امتداد کدام احساس خفته ما بود؟ تپش کدام نبض را در وجودمان نواخت؟ آرامش کدام سینه را به آشوب كشید؟ و کدام غیرت را در پدران ما برانگیخت که پس از سال ها هنوز تداعی شعر و شوق و شیفتگی‌‌هایش، کارون را به دجله می‌پیوندد و غرب و جنوب را مركز تاریخ ایران كرده است؟

آیا حماسه دفاع مقدس، امتداد موج موج حادثه عاشورا نبود که همنوا با نینوا ساز غریو حماسه سر داد؟ آیا گیاهِ سربرآورده از بذر عاشوراى حسین و یارانش نبود كه میوه عزت داد و سایه فخر؟ برگ برگ تاریخ در اندیشه ایثار «آنانی» رقم خورد که به انتظار «جاء الحق» تسبیح شهادت می‌گرداندند؛ آنان که آیه‌هاى جهاد را هر شب بر سر می گرفتند و روز پا در رکاب یار ارابه عشق می راندند تا وعده خدا را آماج باشند و بارقه امید را در جان جهان بازتابانند.

بازگشت را گردن ننهادند و دفاع قداست‌بار آنان، بازنویسی قضا و قدری بود که خداوند روز نخست آفرینش بر فرشتگان املا فرمود. ما هنوز امتداد شرافت جاده هایی هستیم که در سرخ می‌نمودند، اما سبز می‌روییدند و سر بر آسایش خمپاره‌ها فرود می آوردند!

به راستی جنگ، امتداد کدام احساس خفته ما بود؟ تپش کدام نبض را در وجودمان نواخت؟ آرامش کدام سینه را به آشوب كشید؟ و کدام غیرت را در پدران ما برانگیخت که پس از سال ها هنوز تداعی شعر و شوق و شیفتگی‌‌هایش، کارون را به دجله می‌پیوندد و غرب و جنوب را مركز تاریخ ایران كرده است؟

 

هرچه گفتم صبرکن نشنید و رفت

 
 

برخیال خام من خندید و رفت

پنجه زد بر روی وجدانش زمان

 
 

یک سخن از مثنوی پرسید و رفت

شعله می زد در درونش آفتاب

 
 

در پی ایثار دل رقصید و رفت

من اسیر وسوسه او پرخروش

 
 

روی شهر غم زده بوسید و رفت

رمز شیدایی بلند آوازه شد

 
 

در دلش بوی خدا پیچید و رفت

چشم می گون شبش پرخاطره

 
 

خفتگان را دانه می پاشید و رفت

وصله کرد خود را به سقف آسمان

 
 

یک سبد شبنم زخون برچید و رفت

در سپیده دم به هنگام اذان

 
 

صوت لبیک خدا بشنید و رفت


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:33 :: توسط : مصطفی احمدی

مرثیه ای زیبا از دکتر چمران

خدایا هرچه را دوست داشتم از من گرفتی، بهر چه دل بستم، دلم را شکستی، بهر چیز عشق ورزیدم آنرا زائل کردی، هر کجا قلبم آرامش یافت تو مضطرب و مشوش کردی، هر وقت دلم بجایی استقرار یافت تو آواره م کردی، هر زمان به چیزی امیدوار شدم تو امیدم را کور کردی… تا به چیزی دل نبندم، و کسی را به جای تو نپرستم و در جایی استقرار نیابم و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم و جز تو به کسی دیگر و جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم و فقط تو را بخوانم و تو را بخواهم و تو را پرستش کنم و تو را بجویم…

ای درد اگر تو نماینده خدایی ،که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشته ای تو را می پرستم، تو را در آغوش می کشم وهیچ گاه شکوه نمی کنم… بگذار بند بند م از هم بگسلد ،هستی ام در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود باز هم صبر می کنم و خدای بزرگ را عاشقانه می پرستم. ای خدا این آزمایش های دردناکی که فرا راه من قرار دادی، این شکنجه های کشنده ای که بر من روا داشته ای همه را می پذیرم. خدایا با غم و درد انس گرفته ام، ای خدا، کودک که بودم از بلندای آسمان و ستارگان درخشنده لذت می بردم اما امروز از آسمان لذت می برم؛ زیرا اگر وسعت و عظمت آن از شدت درد روحی م نکاهد، دیگر خفه می شوم

 او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، كه كشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریك از آنرو كه اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏كند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد. مگر چنین نیست كه زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟

خدایا! تو را شكر می‏كنم كه با فقر آشنایم كردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درك كنم.

خدایا! تو را شكر می‏كنم كه مرا با درد آشنا كردی تا درد دردمندان را لمس كنم، و به ارزش كیمیایی درد پی ببرم، و «ناخالصی»های وجودم را در آتش درد بسوزم، و خواسته‏های نفسانی خود را زیر كوه غم و درد بكوبم، و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس كشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس كنم

پیام حضرت امام ‏خمینی

بمناسبت شهادت دكتر مصطفی چمران

بِسْمِ ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحیمِ

انالله وانّاالیه راجعون

دکتر چمران

شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دكتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‏عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریك عرض می‏كنم. تسلیت از آنرو، كه ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، كه در جبهه‏های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‏آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، كه كشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریك از آنرو كه اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏كند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد. مگر چنین نیست كه زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟

چمران عزیز با عقیده پاك خالص غیروابسته به دستجات و گروه‏های سیاسی، و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم كرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار كرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.

هر آن است كه بی‏هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف كند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر.

و اما ما می‏توانیم چنین هنری داشته باشیم، با خداست كه دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.

من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلكه به ملت‏های مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم این مجاهد عزیز، تسلیت عرض می‏كنم. و از خداوند تعالی رحمت برای او، و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم

اول تیرماه شصت

روح ‏الله ‏الموسوی‏ الخمینی


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:32 :: توسط : مصطفی احمدی

زندگی نامه شهید بهروز مرادی

بهروز مرادی

شهید بهروز مرادی در اول دی ماه 1335 در خرمشهر و در خانواده ای اصفهانی متولد شد. تحصیلاتش را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه بازرگانی کوروش کبیر با شهید محمد جهان آرا همکلاس بود. پس از آن به عنوان معلم آغاز به کار کرد. بهروز به همراه سایر بچه های خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر قائله ی خلق عرب فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه می رود. آنچنان که از میان خاطرات خرمشهر بر می آید بهروز را می توان جزء نفراتی دانست که تا آخرین لحظات در برابر سقوط خرمشهر مقاومت می کنند.

او در سال 1364 در رشته ی صنایع دستی در دانشگاه پردیس اصفهان مشغول تحصیل می شود و قبل از پایان تحصیلاتش در چهارم خرداد 1367 در منطقه ی شلمچه به شهادت می رسد.

بهروز می گفت: «جمعیت خرمشهر سی و شش میلیون نفر است.» و او نه فرزند خرمشهر، که برادر مهربان همه ی ماست کسی که نامش در کنار شهیدانی چون محمد جهان آرا، احمد شوش، بهنام محمدی، امیر رفیعی، محمدرضا دشتی رسول نورانی، اکبر رنجبر، رضا دشتی، محمود ربیعی، جمشید برون و... و همه بچه های خرمشهر به یادمان می آورد که روزی روزگاری قرار بود خرمشهر برای ایرانی ها نباشد.

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:25 :: توسط : مصطفی احمدی

جنایات جنگی صدام در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یکی از فاجعه آمیزترین جنایات جنگی در میان جنگ های یک قرن اخیر است. محمدباقر نیکخواه بهرامی از جمله نویسندگان و پژوهشگران دفاع مقدس است که در دوران دفاع مقدس در مسئولیت های مختلفی از جمله مسئوليت های تبلیغاتی و همچنین مسئولیت مرتبط با پدافند، كشف و خنثي سازي سلاح هاي شيميايي استفاده شده توسط رژيم بعثي عراق فعالیت کرده است.

 

 

او شرح و نوشتن در مورد جنایات جنگی صدام را همواره یکی از وظایف خود قلمداد کرده است و در این زمینه مقاله های بسیاری به رشته تحریر درآورده است. کتاب «گاه شمار حملات شيميايي عراق در هشت سال دفاع مقدس» کتابی است که او چندی پیش توسط انتشارات شکیب منتشر کرد. «جنایات جنگی» کتاب جدید اوست که توسط مركز اسناد و تحقيقات دفاع مقدس از زیر چاپ خارج شده است.

به اعتقاد این پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس، استفاده عراق از این سلاح های علیه ایران وسیع ترین و بی نظیرترین جنگ شیمیایی را رغم زد. حاصل این استفاده، بیش از صد هزار مصدوم و ده هزار شهید است. دولت عراق از این سلاح ها بر علیه مردم مبارز کرد عراق هم استفاده کرد.

وی همچنین بارها به مقصران این فاجعه بزرگ اشاره کرده و نوشته که، جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین قربانی استفاده از سلاح های شیمیایی باید با عزمی راسخ به دنبال معرفی بانیان و حامیان جنایت های رخ داده در جنگ هشت ساله باشد. در راس عاملان این جنایات، کشورهای غربی به ویژه امریکا و انگلیس و فرانسه و هلند قرار دارند.

نوشته های نیکخواه بهرامی به دلیل این که خودش در میان مسئولیت های مختلف مربوط به کشف و خنثی سازی تسلیحات شیمیایی فعال بوده است اهمیت بسیاری دارد. در واقع اگر همه کسانی که در دوران جنگ مسئولیت های مختلف داشته اند عزم این می کردند که از آن ایام و در مورد مسئولیت هایی که داشته اند خاطرات و مطالب خود را بنویسند به تاریخ جنگ و روایت وقایع آن دوران کمک بسیار زیادی می کردند.

حسن کارهای نیکخواه بهرامی این است که روش نگارش کتاب های او به این صورت نیست که با کس دیگری مصاحبه کند و یا اینکه مطالب او توسط فرد دیگری گردآوری شود. دست به قلم بودن کسی که در میان جنگ مسئولیت هایی داشته است حسن بزرگی محسوب و باعث می شود تا بتواند جزئیات بیشتر و دقیق تری را بر روی کاغذ بیاورد.

«جنایات جنگی» در 544 صفحه و 12 فصل منتشر شده است. یکی از ویژگی های آثار این نویسنده دفاع مقدس این است که به مستند بودن و علمی بودن مطالب خود اهمیت زیادی می دهد. به همین علت کتاب اخیر او مثل اثر قبلی، شامل جداول رنگی بسیاری است که داده های آماری بر روی آنها پیاده شده است.

"تاريخچه جنگ هاي شيميايي"، "عوامل شيميايي و كاربرد آنها در جنگ ها، "عراق و دستيابي به سلاح هاي شيميايي"، كاربرد سلاح هاي شيميايي از دوره اشغال تا ورود ايران به خاك عراق"، " بمباران شيميايي در عمليات خيبر و اقدامات ديپلماتيك ايران"، "افزايش حملات شيميايي عراق در عمليات بدر و اقدامات سياسي ايران"، "بمباران گسترده فاو؛ اوج جنگ شيميايي عراق عليه ايران"، "تكرار بمباران شيميايي گسترده در منطقه شلمچه"، "فاجعه شيميايي شلمچه (دولت بعث عليه ملت)"، "حملات شيميايي عراق در مقطع پاياني جنگ"، "برون افتادن راز ها"، " جمع بندي نتايج كليه حملات شيميايي، بررسي كليه مواضع سازمان هاي بين المللي" به ترتيب عناوين فصول دوازده گانه اين كتاب است.

کتاب جنایات جنگی در 544 صفحه و با تیراژ 2000 نسخه و قیمت پنج هزار تومان توسط انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس منتشر شده است.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 17:58 :: توسط : مصطفی احمدی

یکی از مهمترین خبرهایی که در هفته گذشته توجه همه را به خود جلب کرد٬ نشاندن یکی از پیشرفته‌ترین هواپیماهای جاسوسی آمریکا توسط سپاه است. این هواپیما که به «دیو قندهار» یا به قول فرنگی‌ها «Beast of Kandahar » معرف است اولین بار در فرودگاهی در افغانستان دیده شد و از آن برای طراحی حمله به مخفیگاه بن‌لادن استفاده شد. این هواپیمای بدون سرنشین توسط شرکت لاک‌هید مارتین ساخته شده است و از فن‌آوری ضد رادار بهره می‌برد. این هواپیما در ارتفاع ۵۰۰۰۰ فوتی پرواز می‌کند و اطلاعات جمع آوری شده را به صورت Real Time برای مرکز کنترلی که در یک خودرو قرار دارد ارسال می‌شود. این اطلاعات سپس برای مرکز فرماندهی ارسال می‌شود.

 

RQ-170

 

اما چگونه این هواپیما با صدمه‌ای بسیار کوچک در ایران فرود آمد؟

این نوع از هواپیماها به گونه‌ای برنامه‌ریزی شده‌اند که به محض قطع شدن ارتباطشان با پایگاه٬ به صورت خودکار اقدام به بازگشت و فرود در پایگاه می‌کنند. باید بدانید که RQ-170 از سامانه GPS برای موقعیت یابی استفاده می‌کند. سامانه GPS دیو قندهار هک شده است و اطلاعات موقعیت پایگاهش در افغانستان وارد سامانه شده است. بدین ترتیب سامانه‌های کنترل هواپیما فکر می‌کنند که RQ-170 بر روی پایگاه در حال پرواز است. سپس ارتباط بین هواپیما و مرکز کنترل مختل می‌شود و بدین ترتیب هواپیما به صورت خودکار اقدام به بازگشت به پایگاه و فرود می‌کند. از آن جهت که قبلا GPS هک شده هواپیما هم از نظر سامانه‌های کنترل بر روی پایگاه در حال پرواز است٬ اقدام به فرود می‌کند٬ غافل از اینکه درحال فرود در کاشمر ایران است. ارتفاع کاشمر و پایگاه این هواپیما در افغانستان از سطح دریا اختلاف بسیار کمی دارد و همین اختلاف ارتفاع موجب صدمه‌دیدن زیر هواپیما می‌شود.

 

RQ-170

 

حالا اگر دوست دارید بدانید که GPS چگونه هک شده است باید به اطلاعتان برسانم که قبلا عده‌ای متوجه مشکلات امنیتی آن شده‌اند و مقاله‌ای هم در این مورد منتشر کرده‌اند. این مقاله که عنوانش « On the Requirements for   Successful GPS Spoofing Attacks» مشکلات امنیتی GPS و روش‌های نفوذ به آن توضیح داده شده است.

البته کار به همین سادگی که توضیح دادم نبوده است و سوالات و فرضیه‌های دیگری هم مطرح شده است. برای مثال در سایت aviationintel ٬ نویسنده معتقد است که این نوع از پرنده‌ها تنها از یک نوع مکانیزم برای موقعیت یابی استفاده نمی‌کنند و معمولا از دو یا ۳ سامانه مختلف موقعیت یاب استفاده می‌شود. لذا اگر اطلاعات یکی از این سامانه‌ها با باقی آنها تطابق نداشته باشد٬ اطلاعات آن در تعیین موقعیت مورد استفاده قرار نخواهد گرفت. در ضمن این هواپیماها در هنگام فرود با سامانه‌ای که بر روی زمین قرار دارد ارتباط برقرار کرده و فرود می‌آیند و این درحالی است که درکاشمر چنین سامانه‌ای موجود نبوده.

به هر حال آنچه که از تمام گزارشات و تحلیل‌های منتشر شده مشخص می‌شود این است که این عملیات جنبه‌های تاریک بسیاری دارد که شاید هیچ‌گاه این جنبه‌ها برای ما آشکار نشود.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 17:55 :: توسط : مصطفی احمدی

متن کامل قرار داد 1975 الجزایر

این روزها، از قرارداد الجزایر بسیار بحث می شود. قرارداد الجزایر که در سال 1975 بین ایران و عراق با موضوع خط مرزی بین دو کشور منعقد شد ، در طول بیش از سه دهه گذشته ، همواره محل بحث و نزاع دو طرف بوده است به طوری که جنگ هشت ساله عراق علیه ایران نیز پس از آن آغاز شد که صدام حسین، رییس جمهور وقت عراق ،در 26 شهریور 1359 با پاره کردن این قرارداد در مجلس ملی عراق و در مقابل دوربین های تلویزیونی، آن را ملغی دانست و 5 روز بعد دستور حمله به کشورمان را صادر کرد.صدام و بومدین در نشست الجزایر - 1975

اینک و پس از گذشت 32 سال از امضای این قرارداد و یک سال پس از اعدام صدام، جلال طالبانی که ریاست جمهوری عراق را بر عهده دارد خواستار اصلاحاتی در متن این قرارداد است ولی تهران، تاکید کرده است که "1975 الجزایر" اعتبار قانونی دارد و طرفین باید به مفاد آن پایبند باشند.


در این راستا، بی مناسبت ندیدیم متن کامل این قرارداد را منتشر کنیم تا تصویر درستی از ماهیت و محتوای این قرارداد بسیار مهم ، برای مخاطبانی که از چند و چون آن اطلاع دقیقی ندارند، شکل گیرد. 
 
این قرارداد در 6 مارس 1975 تحت نظارت هوارى بوم دين، رييس جمهور وقت الجزاير در پایتخت این کشور منعقد شد.
 
 متن قرارداد
شاهنشاه ايران و رييس جمهور عراق نظر به اراده صادقانه طرفين،منعکس در توافق الجزيره مورخ 6 مارس 1975 براى نيل به حل و فصل قطعى و پايدارى کليه مسايل ما به الاختلاف بين دو کشور، نظر به اينکه طرفين بر اساس پروتکل قسطنطنيه مورخ 1913 و صورتجلسات کميسيون تحديد حدود 1914 به علامت گذارى مجدد قطعى مرز زمينى و برمبناى خط تالوگ به تحديد مرز رودخانه‌اى خود مبادرت نموده‌اند.

نظر به اراده طرفين به برقرارى امنيت و اعتماد متقابل در طول مرز مشترک خود، نظر به پيوندهاى همجواري تاريخى و مذهبى و فرهنگى و تمدنى موجود بين ملت‌هاى ايران و عراق، با تمايل به تحکيم پيوندهاى مودت و حسن همجوارى و تشييد مناسبات فيمابين در زمينه‌هاى اقتصادى وفرهنگى و توسعه مبادلات و مناسبات انسانى بين مردم خود، بر اساس اصل تماميت ارضى ومصونيت مرزها از تجاوز و عدم مداخله در امور داخلى، با تصميم به بذل مساعى در جهت برقرارى عصرى جديد در مناسبات دوستانه بين ايران و عراق بر مبناى احترام کامل استقلال ملى و سلطه حاکميت مساوى دولت‌ها، با اعتقاد به مشارکت در اجراى اصول وتحقق امال و اهداف ميثاق ملل متحد از اين طريق، تصميم به انعقاد عهدنامه حاضرگرفتند و بدين منظور نمايندگان تام الاختيار خود را به ترتيب ذيل تعيين نمودند:

از طرف شاهنشاه ايران: جناب آقاى عباسعلى خلعتبرى، وزير امور خارجه ايران.
از طرف رييس جمهورى عراق: جناب آقاى سعدون حمادى، وزيرامور خارجه عراق.

مشاراليهم پس از ارايه اختيارنامه‌هاى خود که در کمال صحت واعتبار بود نسبت به مقررات مشروحه زير توافق نمودند:

ماده 1
طرفين معظمين متعاهدين، تاييد مى‌نمايند که مرز زمينى دولتى بين ايران و عراق همان است که علامتگذارى مجدد آن بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به علامت گذارى مجدد مرز زمينى و ضمايم پروتکل مذکور که به اين عهدنامه ملحق مى‌باشند انجام يافته است.

ماده 2
طرفين معظمين متعاهدين، تاييد مى‌نمايندکه مرز دولتى در شط العرب همان است که تحديد آن بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به تحديد مرز رودخانه‌اى و ضمايم پروتکل مذکور که به عهدنامه حاضر ملحق مى‌باشند، انجام يافته است.

ماده 3
طرفين معظمين متعاهدين، متعهد مى‌شوند که بر اساس و طبق مقررات مندرج در پروتکل مربوط به امنيت در مرز و ضمايم آن که ملحق به اين عهدنامه مى‌باشند، در طول مرز به طور مداوم کنترل دقيق و موثر به منظور پايان دادن به هر نوع رخنه اخلال‌گرانه، صرف نظر از منشا آن، اعمال دارند.

ماده 4
طرفين معظمين متعاهدين، تاييد مى‌نمايندکه مقررات سه پروتکل و ضمايم آنها، مذکور در مواد 1،2 و3 عهدنامه حاضر که پروتکل‌هاى فوق الذکر بدان ملحق و جزلايتجزاى آن مى‌باشند، مقرراتى قطعى و دايمى و غير قابل نقض بوده و عناصر غير قابل تجزيه يک راه حل کلى را تشکيل مى‌دهند. نتيجتاخدشه به هر يک از عناصر متشکله اين راه حل کلى اصولا مغاير با روح توافق الجزيره خواهد بود.

ماده 5
در قالب غير قابل تغيير بودن مرزها واحترام کامل به تماميت ارضى دو دولت، طرفين معظمين متعاهدين تاييد مى‌نمايند که خط مرز زمينى و رودخانه‌اى آنان لايتغير و دايمى و قطعى مى‌باشد.
ماده 6
1- در صورت اختلاف درباره تفسير يا اجراى عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمايم آنها، اين اختلاف با رعايت کامل مسير خط مرزايران و عراق، مندرج در مواد 1 و 2 فوق الاشعار و نيز با رعايت حفظ امنيت در مرزايران و عراق، طبق ماده (3) فوق الذکر، حل و فصل خواهد شد.

2 -  اين اختلاف در مرحله اول طى مهلت دو ماه ازتاريخ درخواست يکى از طرفين از طريق مذاکرات مستقيم دو جانبه بين طرفين معظمين متعاهدين، حل و فصل خواهد شد.

3-  در صورت عدم توافق، طرفين معظمين متعاهدين ظرف مدت سه ماه، به مساعى جميله يک دولت ثالث دوست توسل خواهند جست.
4-  در صورت خوددارى هر ي
ک از طرفين از توسل به مساعى جميله يا عدم موافقيت مساعى جميله، اختلاف طى مدت يک ماه از تاريخ رد مساعى جميله يا عدم موفقيت آن، از طريق داورى حل و فصل خواهد شد.

5- در صورت عدم توافق بين طرفين معظمين متعاهدين نسبت به آيين و يا نحوه داورى، هر يک از طرفين معظمين متعاهدين مى‌تواند ظرف پانزده روز از تاريخ احراز عدم توافق، به يک دادگاه داورى مراجعه نمايد.

براى تشکيل دادگاه داورى و براى حل و فصل هر يک ازاختلافات، هر يک از طرفين معظمين متعاهدين يکى از اتباع خود را به عنوان داور تعيين خواهد نمود و دو داور يک سرداور انتخاب خواهند نمود.

اگر طرفين معظمين متعاهدين ظرف مدت يک ماه پس ازوصول درخواست داورى از جانب يکى از طرفين از ديگرى به تعيين داور مبادرت نمايند ويا چنانچه دوران قبل از انقضاى همين مدت در انتخاب سرداور به توافق نرسند طرف معظم متعاهدى که داورى را درخواست نموده است حق خواهد داشت از رييس ديوان بين‌المللي دادگسترى تقاضا نمايد. تا طبق مقررات ديوان دايمى داورى داورها يا سرداور را تعيين نمايد.

6- تصميم دادگاه داورى براى طرفى معظمين متعاهدين الزام آور و لازم الاجرا خواهد بود.
طرفين معظمين متعاهدين هر کدام نصف هزينه داورى رابه عهده خواهند گرفت.

ماده 7
اين عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم انها طبق ماده (102) منشور ملل متحد به ثبت خواهد رسيد.

ماده 8
عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم آنها،طبق مقررات داخلى به وسيله هر يک از طرفين معظمين متعاهدين به تصويب خواهد رسيد.

عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم آنها از تاريخ مبادله اسناد تصويب که در تهران انجام خواهد شد، به موقع اجرا در خواهند آمد.

بنا به مراتب، نمايندگان تام الاختيار طرفين معظمين متعاهدين عهدنامه حاضر و سه پروتکل، و ضمائم آنها را امضا نمودند.
بغداد 13 ژوئن 1975

عباسعلى خلعتبرى، وزير امور خارجه ايران                سعدون حمادى، وزير امور خارجه عراق
                                
                                                                ***
عهدنامه حاضر و سه پروتکل و ضمائم آنها با حضورجناب عبدالعزيز بوتفليقه، عضو شوراى انقلاب و وزير امور خارجه الجزاير به امضارسيد.
اين عهدنامه که داراى 8 ماده و سه پروتکل و ضمائم آن مى‌باشد در تاريخ 21 ارديبهشت 1355 و 29 ارديبهشت 1355 به ترتيب يه تصويب مجلسين شوراى ملى و سناى وقت رسيده است

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 17:51 :: توسط : مصطفی احمدی

غلامعباس عسکری دهناش

غلامعباس عسکری دهناش

نام و نام خانوادگی: غلامعباس عسکری دهناش

نام پدر: حیدر

تاریخ تولد:۱۳۳۴/۰۹/۰۵

تاریخ شهادت:۱۳۵۷/۱۰/۰۸

محل تولد:ایذه

محل شهادت:اهواز

زندگینامه:

 

بسمه تعالی

شهید غلامعباس عسکری در اذر ماه ۱۳۳۴ در روستای تلخدان بازفت از توابع استان چهار محال و بختیاری در خانواده ای عشایری و مذهبی دیده به جهان گشود و زمان طفولیت را به صورت عشایری در ییلاق (روستای تلخدان ) و در قشلاق (روستای انجیرستان سوسن) سپری نمود . هنوز ده بهار از زندگی اش نگذشته بود که پدر را از دست داد و سر پرستی مادر و چهار خواهر و دو برادر کوچکتر خود را عهده دار گردید . و از همان دوران نوجوانی مسئولیت سنگین سرپرستی خانواده را با انجام کارهایی از قبیل دامداری و کشاورزی تجربه نمود . بعد از چند سال کمبود امکانات و نیاز به تحصیل خواهران و برادرانش وی را ناگزیر به مهاجرت به شهرستان ایذه نمود ولی مزد و حقوق نا چیز ناشی از کارگری در این شهرستان نمی توانست جوابگوی معاش خانواده و مخارج تحصیل خواهران و برادرانش گردد. لذا جهت یافتن کاری مناسبتر به شهرستان اهواز واقع در سه کیلومتری جادۀ اهواز – ایذه مشغول بکار گردید . (بعنوان کارگر قرار دادی)

با اوج گیری انقلاب اسلامی و تظاهرات ضد رژیم ستمشاهی وی نیز به

 

 

همراه دیگر کارگران آن کارگاه دست از کار کشیده و اعتصاب نمود و با لبیک گفتن به فرمان امام خمینی (ره) همه روزه در خیابانهای اهواز به همراه دیگر کارگران به تظاهرات می پرداخت . تا اینکه در روز چهار شنبه سیاه مورخه ۸/۱۰/۱۳۵۷ در خیابان امام خمینی اهواز در ساعت ده صبح بوسیلۀ گلولۀ یکی از دژخیمان رژیم ستمشاهی از ناحیه سر مجروح و به بیمارستان گلستان منتقل گردید که در همان روز به درجۀ رفیع شهادت نائل گردیدند . روحش شاد و روانش گرامی

از خصوصیات روحی و اخلاقی شهید

وی با توجه به سواد کمی که داشت فردی معتقد به اسلام و مسائل دینی و مذهبی بود و هیچگاه نماز و روزه اش ترک نمی شد و همانند دیگر شیعیان این سر زمین به ائمه اطهار علاقۀ خاصی داشت در مراسمات و عزاداریهای سالار شهیدان حضور مستمر می یافت و همیشه تلاش می نمود که ایام عاشورا را در شهرستان ایذه و در میان عزادان حسین (ع) سپری نماید .

وی در زندگی شخصی نیز فردی وظیفه شناس بود و هیچگاه از سختی ها و مشکلاتی که از دوران نوجوانیش بر عهدۀ وی قرار گرفته بود گله و شکایتی نداشت .

 

 

و همین امر باعث گردیده بود که نتواند ازدواج نماید و تشکیل خانواده بدهد و زندگیش هجران زده و عشایری گونه بین شهرهای ایذه و اهواز باشد .

((روانش شاد و راهش پر رهرو باد))

مشخصات سجای شهید غلامعباس عسکری دهناش   فرزند حیدر   ش ش:۲۷۶      محل صدور ایذه        تاریخ تولد ۵/۹/۱۳۳۴


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 17:36 :: توسط : مصطفی احمدی


شهدای خوی

زندگینامه وخاطرات شهدای خوی

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم


خاطرات معلم مخلص وبسیجی آقای عبدالرحمن کریم زادگان ازعملیات والفجر یک

عبور از میدان مین:

در یک کیلومتری دشمن دردیدگاه شجری (نقطه ی رهایی)برای آغاز عملیات قرار گرفته بودیم نماز ظهر و عصر را به امامت حاج یوسف سرداری به اتفاق شهیدان محمدحسین زینالی،حسین غفاری،نوری ودیگر شهیدان و بچه ها در یک سنگر تانک به جا آوردیم نماز،نماز دیگری بود بچه ها به حالت عرفانی فرو رفته بودند دعاونیایش حاج یوسف سرداری بعداز نماز اشک بچه ها را ازچهرهای نورانیشان سرازیر می کرد هنوز هم گریه ها ونجواهای آن مرد بزرگ ومجاهد در گوش دوستان وهمسنگرانشان طنین انداز است دستهای نوازشگر اودرنیمه های شب بیدارگرعارفان برای اقامه نماز شب در حسینیه گردان بود.


بسیجی عارف ونستوه مرحوم حاج یوسف سرداری(پدرشهیدعلی سرداری وجانبازتقی سرداری)

شهیدسرافرازعلی سرداری،سرهنگ جانبازحاج تقی سرداری

شهید عارف حسین غفاری


شهید سرافرازمحمدحسین زینالی، معلم مخلص آقای عبدالرحمن کریم زادگان

نوجوانان وجوانانی که مناجاتهایشان فضای تاریک را نورانی ومعطروازفرش تا عرش عروج می کردند لحظات به سرعت می گذشت نزدیکی های غروب هر کدام از بچه ها جهت راز ونیاز با معبودشان در گوشه ای خلوت کرده بودند خورشید می رفت که رخ پنهان کند سیاهی شب رفته رفته پرده خود را می گستراند بچه های گردان نماز مغرب وعشاء را بجا آوردند فرمان آماده باش وحرکت بسوی دشمن از سوی فرماندهان صادر گردید در اخر ستون ایستاده بودم.رفتار عاشقانه بچه هاو آخرین خداحافظی شان مرا مجذوب خود کرده بود .حرکت آغاز گردید بچه ها با گامهای استوار ومتین وبا ذکر وبا یاد خدا قدم در پیش  می گذاشتند.


سردارشهید صفرحبشی خویی


 

شهید صفر حبشی  آن سردار دلاور ومسئول محور خط مقدم نبرد درکنار سنگری ایستاده بود از زیر قرآن رد شدن بچه ها را نظاره می کرد . هاله ای از نور چهره اش را پوشانده بود.گویی از زمین وزمان کنده شده بود وروحش در عالمی دیگر سیر می کرد .آقا مهدی باکری توصیه کرده بود که بچه ها ذکر لا حول ولا قوه الا بالله را در هنگام حرکت بر لب داشته باشند. طمائنینه وآرامش خاصی در بچه ها جلب توجه می کرد. بعد از طی مسافتی به کانال اول  دشمن رسیدیم. همچنان پیش می رفتیم سکوتی بدتر از مرگ به فضا سایه افکنده بود .ناگهان شلیک تک تیرانداز کمین دشمن سکوت را درهم شکست .مثل اینکه دشمن قبلا خود را برای مقابله چینن حمله ای آماده کرده بود انفجارهای پی در پی گلوله ها زمین را به لرزه در می آورد.گلوله ی آر پی جی زمانی،در بالای کانال منفجر شد سید محمد موسوی که بعدا در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. از ناحیه سر زخمی شد .


ایستاده نفردوم: حجة الاسلام شهیدسیدمحمدموسوی تبریزی

ستونی که من در آخر آن ایستاده بودم لحظاتی متوقف شد بعد با سرعت به حرکت خود ادامه داده تا به بچه های گردانمان برسیم ولی از انها خبری نبود. وبا گردان مسلم طی مسیر داده وارد میدان مین شدیم هر آن ترکشهای ناشی از انفجار توپ وخمپاره پیکر برادری رابر زمین می انداخت .وغرق به خون می کرد .بوی باروت ومنورهای دشمن صحنحه های زیبایی را به معرکه نبرد می بخشید. حرکتمان کند شده بود. میبایستی برادران تخریبچی جلوتراز همه میدان مین را پاکسازی کرده وبا انداختن طناب سفید راه به رزمندگان نشان می دادند گلوله همچنان می بارید .دوشکاچی بعثی رگبار گلوله را به سمت ستون بچه ها سرازیر کرده بود براینکه هدف رگبار قرار نگیرم از ستون جدا شده تا با  حرکت زیگزال و مار پیچی خود را به اول ستون برسانم اما یک لحظه نهیب بچه ها مرا به خود آورد دوباره به سوی ستون برگشتم گویا وارد میدان مین شده بودم نزدیکی های صبح شده بود همچنان به کندی به پیش می رفتیم ذتا اینکه رسیدیم به کانال دوم دشمن که به عرض6مترو ارتفاع 3متر به دور خود کشیده بود.تا دشمن بدینوسیله با این موانع بسیار زیاد و مستحکم سپر دفاعی برای خود ایجاد کند جلو هجوم رزمندگان را بگیرد. عبور از کنال دوم مشکل بنظر می رسید اما بچه های تخریب با ایثار وفداکاری وارد کانال شدند.وبا ستون قرار دادن یک نردبان آلومینومی وانداختن دو نردبان بر روی آن توانستند راه را برای عبور رزمندگان هموار کنند. با عبور از روی آن توانستیم خود را به آن طرف کانال برسانیم.ناگهان مواجهه شدیم با سیم خاردارهای کلافی که در داخل آنها تله های انفجاری کار گذاشته بودند.که عبور از آنها را محال می کرد .وسنگر سرباز بعثی در سی وچهل متری بالای سیم خاردار قرار گرفته بود.و رگبار گلوله دوشکا را همچنان بسوی بچه ها سرازیر کرده بود.ولحظه ای قطع نمی شد.گویا صحنه عاشورا بر پا شده بود.نظم سازمانی ما از هم پا شیده ولحظه به لحظه بر تعداد شهدا ومجرحین افزوده می شد.وعده ای زیادی شهید وزخمی بر روی زمین افتاده بود.واز مجروحان هم هیچ ضجه زاری به گوش نمی رسید وکسی را به یاری وکمک نمی طلبیدند وشهدا در آخرین لحظاتشان رزمندگان را به جان آقا امام زمان علیه السلام قسم میدادند  که به پیش بروند وخطوط دفاعی دشمن را بشکنند وبا آنها کاری نداشته باشند.به حرکت خود ادامه داده در شیاری داخل سیم خاردار گیر کردیم رگبار دوشکا هر لحظه پیکر رزمنده ای را غرق به خون می کرد. در داخل سیم خاردار چمباتمه نشسته بودیم. تا بلکه راهی برای عبور پیدا کنیم رگبار گلوله امانمان را بریده بود.چندین بار برای دور ماندن از گلوله جا عوض کردیم وتیرهای گلوله در کنار بیخ گوش ودست وپایمان دل زمین را می شکافت وهر ان جان برادری از ما می گرفت وهر گونه تدبیر وتصمیمی برای رهایی از این مخمصه از ماسلب شده بود واکثر فرماندهان شهید شده بودند وکسی نبود یک راهی را پیدا  کند چندین بار از سیم خاردار دور شده ودوباره برای عبور از آن جهت تصرف سنگر دشمن به طرف آن بر گشتیم به برادر آرپجی زن که در کنارم بود خطاب کردم که با آرپجی خود سنگر دوشکا را هدف قرار دهد. آن برادررزمنده ماشه آرپجی را چکاندو سنگر دشمن را هدف قرار داد. وآتش خاموش شد. دوباره به طرف آن شیار بر گشتیم.


منطقه عملیاتی والفجر1

بطور غیر منتظره ومعجزه آسا دیدیم که راه عبور به عرض 1 متر باز شده سریعا خود را به خاکریز دشمن رساندیم.تقریبا درتمامی محورها خاکریزها به تصرف نیروهای خودی  درآمده بود. دشمن فهمیده بود که مواضع دفاعی خود را از دست داده به همین خاطر با کوتاه کردن برد آتش خود پشت خاکریزها راهدف قرار داد.گلوله توپی در نزدیکی ام منفجر شد .احساس کرد م پایم خیس شده زخمی شده ام. اما چینن نبود بلکه موج انفجار درب قمقمه ام را پرانده وآب آن راخالی کرده بود.به برادران رزمنده توصیه می کردم با فاصله در  پشت خاکریزسنگر بگیرند .رفته رفته سیاهی شب در روشنایی روزفرو رفت.طوفانی از گرد وخاک در پشت خاکریز ایجاد شده بود و خورشید فروزان ازپشت گرد وغبار سر بر آورد .با کلاههای آهنی خودگودالی رادر پشت خاکریز حفر کرده وبرای درامان ماندن ازترکشها در داخل آن فرو رفتیم .


سرداران شهید مهدی وحمید باکری

نزدیکی های 7 صبح شهید حمید باکری با قیافه معصومانه وسروصورت خاک آلوددرکنارخاکریزنمایان شد.واز ما خواست همراه وی خود رابه خاکریزی رسانده که تازه سقوط کرده بود. از جا بلند شده بفرمان اوحرکت کردیم. می بایست از بریدگی خاکریزی خود را به آن طرف خاکریز برسانیم.پیکر مطهر شهیدی در آن فاصله برروی زمین نقش بسته بود.همچنان رگبارگلوله سلاحهای سبک وسنگین می باریدوزوزه کشان ازکنارمان رد می شدند.وارد آن طرف خاکریزشدیم که خالی از نیروهای خودی بود.پشت سرآقا حمید حرکت می کردیم پیکر برادر پاسداری با دستانی قطع شده در داخل کانال افتاده که سر وپاهایش بیرون ازخاک بودوچند شهید دیگرنیز دیده می شدند.درچند صد متری دشمن مستقر شدیم.کم کم بر شدت گرما افزده می شد.تبادل آتش بی وقفه ادامه داشت.گرمای سوزان منطقه عملیاتی شرهانی از یک طرف وبی خوابی وخستگی از طرف دیگراز طاقتمان کاسته بود.تشنگی فشار می آورد آبی برای خیس کردن گلوی خشکم نداشتم.از سربازارتشی کنارم آب خواستم او قمقمه اش به اندازه جرعه ای نوشیدن برایم داد.در اثر شدت آتش نمی توانستیم سرمان را از کانال بیرون آوریم.دونفر از رزمندگان را دیدم که تقریبا 15 یا 16 سال سن داشتند که بیرون از کانال وجلوترازما پشت سرتیربارهای بجا مانده عراقی رودرروبا بعثیان می جنگیدند براستی آنان به استقبال مرگ وشهادت رفته بودند.


شهیدوالامقام کریم کریمی،برادربزرگوارآقای عبدالرحمن کریم زادگان

بعدازظهر همان روزبا چند نفراز برادران بسیجی وارتشی برای استراحت به طرف عقب برگشتیم.پشت تپه خط مقدم نبردآقا مهدی (فرمانده لشگر عاشورا) مشغول شلیک خمپاره 60 به طرف دشمن بود.از معبری که بچه های تخریب باز کرده بودند حرکت  می کردیم منطقه عملیاتی پربود از کوله پشتی وکلاه آهنی که رزمندگان اسلام از خود جا گذاشته بودند سه وچهار نفر ازرزمندگان دراثر اصابت ترکش برروی زمین افتاده وترکش پای یکی از آنان را قطع کرده بود که مرتبا سرش رابلند کرده برزمین می گذاشت.موقع غروب از پیدا کردن نیروهای پشتیبانی وتدارکات مایوس وناامید شدم.

فرمانده دلاورلشکر31عاشوراء شهید مهدی باکری

دشت وسیع وتپه های ماهوراطراف منطقه عملیاتی مرتبازیر آتش بود.بی خوابی وگرسنگی وخستگی کلافه ام کرده بود.چاله ای را پیداکرده تابرای دورماندن ازترکش شب را صبح کنم.موج انفجارها خواب راازچشمم ربوده بود.سپیده دم از راه رسیدوروتاریکی شب درروشنایی روز محو گردید.دیگرتوقف ودرنگ را جایزندانستم ازجابلندشده وحرکت کردم اصابت ترکش چند نفراز برادران رزمنده را نقش برزمین کرده وبه شهادت رسانده بود بعدازطی مسافت طولانی به بیمارستان صحرایی پشت صحنه نبرد رسیدم که پرازمجروحان عملیات بود.هلیکپوترها مرتبا برای تخلیه مجروحان و شهدا فرود آمده وبر می خواستند اما دلم درپیش رزمنده گان مانده بود.خودرامورد ملامت وسرزنش قرارداده که چرا برگشته وبرادرانم راتنها گذاشتم سوار تویوتا شده ودر مقر اصلی گردان حرّ پیاده شدم.وعده ای از بچه های گردان نیزبرگشته بودند.اکثربچه های گردان شهید ویا زخمی شده بودند.سروصورت ولباس هایم خاک آلود بودند بعداز حمام وشستشوی لباس ها نماز مغرب وعشاءرادر تنهایی وفراق بچه های گردان بجا آوردیم.

شهید عارف مهدی امینی

شهید امینی درغم از دست دادن دوستان وبرادران شهیدمان شروع به نوحه سرایی کرد.بچه ها با بغضی شکسته در گلومی گریستند وقطرات اشک از گونه های سرخشان سرازیر می شد.روز بعد برای برگشتن به خطوط مقدم نبرد آماده شدیم دوباره آن مسیرطولانی را برای پیوستن به همرزمانمان طی کردیم.چهار رورازشروع عملیات می گذشت.صحنه نبرد بی وقفه زیرآتش سنگین دشمن قرار داشت.اتوبوس حامل مجروحان مورد اصابت قرارگرفته وشیشه هایش خرد ودست شهیدی از شیشه ی پنجره آویزان شده بود وعده ای از شهدا نیز در داخل اتوبوس بودند.

سردارشهیدعبدالمجیدسیستانی زاده

دشت گلگون معرکه ی نبرد پر از پیکرهای شهدا بود که رزمندگان دیگر آنها را با برانکارد به پشت جبهه انتقال می دادند.بالاخره با طی مسیری طولانی توانستیم مقر اصلی گردان را پیدا کنیم فرمانده دلاور گردانمان سردار عوض عاشوری به شهادت رسیده بود که چند روز مانده به عملیات دیگر با کسی حرف نمی زد خضوع و خشوع و نورانیت از سر و صورتشان می بارید گویا ملائک روحشان را پیش از پیکرشان به آن عالم لایتناهی انتقال داده بودند، دیگر او جزء ما خاکیان نبود ؛همچنین معاون گردان سردار عبدالمجید سیستانی زاده هدف آر پی جی دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیده بود که بارها خبر شهادتشان را در این عملیات از زبان خودشان شنیده بودم که در هنگام حرکت به سوی دشمن ،بعداز خداحافظی و روبوسی همدیگر را در آغوش گرفتیم،اوبه من گفت که هر کدام ازما در این عملیات به شهادت رسیدیم باید در روز قیامت دیگری را شفاعت کنیم؛اما شهادت وادی دیگری است که هر کسی مثل من را به آن جایگاه صدق و صفا راه نمی دهند، باید چنان بود که خدای بزرگ مشتری انسان باشد .ملحق شدن به باقیمانده بچه های گردان آرامشی خاصی بما بخشید.

سردار شهیدعوض عاشوری

معاون دوم گردان سردار صالح اللهیاری فرماندهی را به عهده گرفته بود.که بعدا در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.وی مرتبّا در داخل کانال رفت وآمد می کرد ودر حال سرکشی به بچه ها بود. نزدیکی های غروب بود.هلیکوپترهای جنگی دشمن مواضع ما را گلوله باران کردند.بر ای مقابله باآتش آنها رزمنده 14 ساله اردبیلی با دوشکا سدی از آتش در مقابل آنها ایجاد کرده بود،پیکرمطهر شهیدی در پشت خاکریز افتاده بود، وبی سیم چی گردان که از بچه های اردبیل بود از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفته وبه حالت اغماء افتاده بود.گاهگاهی زاری می کرد. باز سیاهی شب از راه رسیدوپرده خود را در آن صحرای رنگین شده به خون شهیدان به همه جا  گستراند.با توصیه حاج آقا سرداری آماده شدیم تابی سیم چی را روی برانکارد قرار داده وبه پشت خط برسانیم.تا خدای بزرگ چنین دلاورانی را برای اسلام وانقلاب نگه بدارد.آتش از دو طرف خاموش شده بود. پرنده ای پر نمی زد ،سکوتی مرگبار ؛همچون آتش زیر خاکستر بر معرکه نبرد سایه افکنده بود. با هر زحمتی برانکارد رااز روی زمین بلند کرده وبه حرکت خود ادامه دادیم.سنگینی برانکاردوشب سیاه وظلمانی، تشخیص راه رابرایمان مشکل می کرد. چندین باربرانکارد را برای نفس کشیدن وتجدید قوابه زمین گذاشته و دوباره در آن دره های پیچ درپیچ به راه خود ادامه دادیم.

شهیدمفقودالجسد حجت ایرجی

ناگهان صدای آشنایی درمیان درّه توجّه ام را جلب کرد وآن کسی نبود به جز شهیدحجّت ایرجی،اورانزد خود فرا خواند ه ودرخواست کمک نمودم.بوسه ای بر پیشانیم زد و اظهار نمود که نیروهای دیگری را برای ادامه ی عملیات هدایت می کند.او از نیروهای اطلاعات عملیات بود .که بعدا در عملیات خیبر به شهادت رسید.با وجودخستگی زیادبرانکاردرااززمین بلندکرده به راه خود ادامه داده به کانالی رسیدیم که انبوه مجروحان را در آنجا جمع کرده بودند.بی سیم چی گردان را در کنارآنان قرار داده وآماده بر گشتن به خطوط مقدم نبرد شدیم.تعداد زیادی آب میوه درآنجا ریخته بودند.با نوک مگسگ اسلحه دو تای آنهارا سوراخ کرده ومیل نمودم.وبقیه رابرای استفاده برادران به داخل یک گونی ریختم ،دوباره همان مسیررا بر گشته وبه نیروهای خودی پیوستیم .شب راتا صبح داخل کانال سپری کردیم ،از شدت آتش دشمن کاسته شده بود بار دیگرروشنایی روز تاریکی  را در خود فروبرد خورشید عالم تاب پرتوهای خودرا به همه جا گستراند.شش روز از عملیات می گذشت. نیروها خسته وکوفته و بی خواب بودند.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 14:8 :: توسط : مصطفی احمدی

تولد و کودکی

به سال ۱۳۳۳ ه.ش در بهبهان در خانواده‌ای که به پاکدامنی و التزام به اصول و مبانی اسلام اشتهار داشت به دنیا آمد. روح و روان اسماعیل در این کانون که ارزشهای اسلامی در آن به خوبی مشهود بود پرورش یافت و زمینه‌ای برای شخصیت والای آینده او شد. این خانواده با توجه به مشکلاتی که داشتند، مجبور شدند به آغاجاری مهاجرت و با پایبندی به اصول انسانی و اسلامی، در آن شهر زندگی کنند. شهری که بنا به موقعیت خاص جغرافیایی و منابع زیرزمینی خود نه تنها مورد طمع غرب (بویژه آمریکا) بود، بلکه غارت ارزشهای فرهنگی و سنتهای اجتماعی آن نیز در برنامه‌های استکبار جهانی قرار داشت. اما خانواده اسماعیل نه تنها خود از این تهاجم، سرافراز بیرون آمدند، بلکه در اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر نیز تلاش می‌کردند. در نتیجه،‌اسماعیل نیز تمامی ارزشهای وجودی خود را که از کودکی به آنها پایبند بود از خانواده خود فراگرفت. او که از هوش و ذکاوت سرشاری برخوردار بود، مورد توجه خانواده قرار گرفت و پس از ورود به دبستان و پشت سر گذاشتن این مرحله و اتمام دبیرستان، در سال ۱۳۴۹ در کنکور هنرستان شرکت ملی نفت (که تنها شاگردان ممتاز و باهوش و نمونه را می‌پذیرفت) شرکت کرد و پس از قبولی، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت.

فعالیتهای سیاسی – مذهبی

دانش‌آموزان متعهد، از این آموزشکده – که در آن زمان یکی از مراکز فعال و مهم منطقه بشمار می‌آمد – برای مبارزه با رژیم استفاده می‌کردند. اسماعیل در همین هنرستان با برادر محسن رضائی (سردار فرمانده محترم کل سپاه) – که از دیرباز آشنای وادی مبارزه بود – آشنا شد و به همراه ایشان و دیگر همرزمانش مبارزه پیگیری را علیه رژیم و مفاسد اجتماعی آن آغاز کردند. اسماعیل در سال دوم هنرستان – که با برپایی جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی مصادف بود – در اعتصاب هماهنگ همرزمانش شرکت فعالی داشت و در همان سال با هدف منفجر کردن مجسمه رضاخان ملعون، که در خیابان ۲۴ متری اهواز نصب شده بود، به اقدامی شجاعانه دست زد و قصد خود را عملی نمود، اما متاسفانه چاشنی مواد منفجره عمل نکرد.

مبارزات و تلاشهای اسماعیل، منحصر به مسائل سیاسی و نظامی نبود، بلکه به علت هوش سرشار و علاقه‌مندیش به مسائل فرهنگی در فرصتهای مناسب از طریق دایر کردن کلاسهای مختلف، با جوانان این منطقه ارتباط فکری و روحی پیدا می‌کرد و در خلال مطالب علمی، آنان را با فرهنگ اصیل اسلام که در آن خطه، سخت مورد تهاجم واقع شده بود آشنا می‌ساخت و آنان را به تعالیم روحبخش اسلام جذب می‌کرد. از این رو همان گونه که فعالیتهای سیاسی نظامی اسماعیل و دوستانش گام موثری در مبارزات مسلحانه علیه رژیم ستمشاهی در آغاجاری و بهبهان به شمار می‌رفت، فعالیتهای فرهنگی او در حد بسیار موثر،‌عامل بازدارنده‌ای در مقابل روند سریع ترویج فرهنگ مبتذل غربی در این منطقه شد، تا نه تنها از بی قیدی و لامذهبی جوانان (که تلاش فراوانی برای آن صورت می‌گرفت) جلوگیری به عمل آید، بلکه در اثر تلاشهای زیاد این عزیزان، جوانان منطقه در مبارزه با رژیم، گوی سبقت را از دیگر مناطق بربایند. در سال ۱۳۵۳ دوبار (همراه با برادر محسن رضائی و جمعی از یاران) به زندان افتاد و هربار پس از چند ماه که همراه با شکنجه بدنی و عذاب روحی بود، از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان، از هنرستان نیز اخراج شد، اما در همان سال در رشته آبیاری دانشکده کشاورزی دانشگاه اهواز قبول شد و پس از دو سال تحصیل در این رشته، دوباره در کنکور شرکت کرد و به دانشکده علوم تربیتی دانشگاه تهران – که از لحاظ فضای مذهبی، سیاسی و علمی برای او مناسبتر از دیگر مراکز علمی و آموزشی بود – وارد شد.

در این دو محیط دانشگاهی (اهواز و تهران) نیز به مبارزات عقیدتی،‌سیاسی و نظامی خود ادامه داد. دقایقی در زمانی که اغلب دانشجویان دانشگاهها آشنایی چندانی با اصول و مبانی اسلام نداشتند از دانشجویان متعهد و متشرع به شمار می‌رفت. تمام واجبات و مستحبات خود را به نحو احسن به جا می‌آورد و از انجام هرگونه عمل خلاف شرع که توسط دیگران انجام می‌گرفت، در حدود وسع خود با حوصله و برخورد اسلامی جلوگیری می‌کرد واین ویژگی خاصی بود که در تمام مسیر زندگی پرافتخار خود، بدان پایبند بود. در دانشگاه تهران برای مقابله با جریانات التقاطی و غیراسلامی موضع قاطعی داشت و در بحثهای آنان از مواضع اصلی اسلام دفاع می‌کرد و در جهت ملموس و عینی ساختن حقایق اسلامی برای همگان بسیار تلاش می‌کرد.

در سال ۱۳۵۷ ازدواج نمود و در اولین صحبت با همسرش، از این که وی فقط به خود و خانواده‌اش تعلق ندارد گفتگو نمود. با اوج‌گیری نهضت خروشان و توفنده مردم مسلمان ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همچنان به مبارزه ادامه داد و در اعتصابات کارگران شرکت نفت نقش موثر و ارزنده‌ای را عهده‌دار بود و در ترور دو تن از افسران شهربانی بهبهان به طور غیرمستقیم شرکت داشت.

خانه اسماعیل همواره یکی از پایگاههای فعال مبارزه با رژیم به شمار می‌آمد و بسیاری از بیانیه‌ها و اعلامیه‌های ضدرژیم در این مکان تهیه و تکثیر می‌شد. شهید دقایقی قبل از ۲۲ بهمن به اتفاق یکی دیگر از دوستانش طبق برنامه‌ای که داشتند به تهران آمد و با حضور در مبارزات مردمی، در فتح پادگانها نقش موثری ایفا نمود. پس از آن نیز با تلاش و جدیت تمام، در جلوگیری از غارتگری گروهکها و به هدر رفتن اسلحه‌ها نقش به سزایی داشت.

سردار سرلشکر محسن رضائی بااشاره به فعالیتهایی که در منزل شهید دقایقی در دوران انقلاب انجام می‌گرفت، اظهار می‌دارند: خانه و خانواده ایشان یکی از خانواده‌هایی است که انقلاب اسلامی در خوزستان مدیون آنها است.

نقش شهید در دوران انقلاب اسلامی

شهید دقایقی علاقه وافر به ادامه تحصیل داشت،اما با توجه به ضرورتی که در عرصه انقلاب ودفاع احساس می کرد دانشگاه وتحصیل را ترک کرد ودر سال ۱۳۵۸با یک نسخه از اساس نامه جهاد سازندگی (که دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاهها آنرا تنظیم کرده بودند)، به آغاجری رفت وبه اتفاق عده ای از دوستان،جهاد سازندگی را راه اندازی کرد. هنوز چند ماه از فعالیت وتلاش همه جانبه اودر این ارگان نگذشته بود که طی حکمی(در اوایل مردادماه ۱۳۵۸) مسئول تشکیل سپاه پاسداران در منطقه آغاجری شد. با دقت ودلسوزی تمام به عضو گیری نیروهای انقلابی پرداخت ودر زمان تصدی فرماندهی سپاه،نمونه والگوئی شد از یک فرمانده متقی ومدبر وکاردان . یک سال از فرماندهی اش در این منطقه می گذشت که بدلیل لیاقت وشایستگی زیاد ،برای تشکیل سپاه پاسداران خوزستان به کمک برادر شمخانی وسایرین شتافت وبا عهده دار شدن مسئولیت دفتر هماهنگی استان، شروع به تشکیل وراه اندازی سپاه در شهرستانهای استان نمود وبا انتخاب ومعرفی فرماندهان صالح ولایق توانست خدمات ارزندهای را به این نهاد مقدس ارائه دهد.در همین مسئولیت وقبل از تجاوز نظامی عراق،زمانی که از درگیری خرمشهر باخبر شد سریعا خودرا به آنجا رساند وبا انتقال سلاح ومهمات (به اتفاق شهید جهان آرا) نقش اساسی در آمادگی رزمی مردم منطقه ایفا کرد.

شهید و دفاع مقدس

به دنبال شروع تهاجم سراسری و ناجوانمردانه عراق، به عنوان نماینده سپاه در اتاق جنگ لشکر۹۲ زرهی اهواز حضور یافت و در شرایطی که با کارشکنیهای بنی‌صدر خائن مواجه بود در سازماندهی نیروها و تجهیز آنها تلاش گسترده‌ای را آغاز کرد. او به لحاظ احساس مسئولیت ویژه‌ای که داشت در برخی مواقع در مناطق عملیاتی حاضر می‌شد و به سر و سامان دادن نیروها می‌پرداخت. در جریان محاصره شهر سوسنگرد توسط عراقیها، با مشکلات زیادی از محاصره خارج شد. بعدها به همراه شهید علم‌الهدی در شکستن محاصره سوسنگرد دلیرانه جنگید. در عملیات فتح‌المبین نیز در قرارگاه لشکر فجر با سردار شهید بقایی (که در آن زمان فرماندهی قرارگاه فجر را به عهده داشت) همکاری کرد.

مسئولیت یگان حفاظت

بعد از عملیات بیت‌المقدس، از آنجا که جنگ، حالت فرسایشی به خود گرفت و تحرک جبهه‌ها کم شده بود، منافقین و ضدانقلاب در راستای اهداف استکبار جهانی، دست به ترور شخصیتها و افراد موثر نظام و حزب‌الهی‌ها می‌زدند تا نظام را از داخل تضعیف کرده و عقبه جنگ رادچار تزلزل نمایند. ایشان در تاریخ ۱/۴/۱۳۶۱ به سپاه منطقه یک مامور گردید و مسئولیت مهم یگان حفاظت شخصیتها را در قم و استان مرکزی به عهده گرفت و با تدبیر و درایت خاص خود و بکارگیری برادران سپاه مخلص و جان برکف، به گونه‌ای عمل کرد که در دوران تصدی فرماندهان ایشان در این مسئولیت، به لطف خدا هیچگونه ترور و سوءقصدی از جانب منافقین و ضدانقلاب در حوزه مسئولیتی او پیش نیامد. پس از یک سال و اندی کار و تلاش صادقانه در جهت حفظ سرمایه انسانی انقلاب، هنگامی که حضرت امام خمینی(ره) در سال ۱۳۶۲ طی فرمانی تاکید خاصی بر حضور افراد در جبهه‌ها نمودند، ایشان بی‌درنگ طی نامه‌ای به فرماندهی، گزارش مشروح فعالیتهای خود را منعکس و ضمن آن بدین‌گونه کسب تکلیف کرد: در شرایطی که مساله اصلی سپاه و طبعاً کشور، جنگ است، آیا ماندن و عدم همکاری با سپاه در جنگ نوعی راحت‌طلبی نیست؟ و ضمن آن، درخواست خود را باتوجه به تجربیاتی که در جنگ اندوخته بود، برای خدمت فعال و حضور در جبهه مطرح ساخت.

راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر

پس از بازگشت مجدد به جبهه، مسئول راه‌اندازی دوره عالی مالک اشتر (ویژه آموزش فرماندهان گردان) گردید. این اقدام ضروری در جهت آشنایی هرچه بیشتر برادران عزیزی که در جنگ تجارب زیادی را کسب کرده و استعداد فرماندهی را داشتند توسط شهید دقایقی صورت گرفت. ایشان با دقت، یکایک آنها را شناسایی و انتخاب کرد تا ضمن آموزش به اصول و مبانی جنگ و آرایش و تاکتیکهای نظامی، افراد نخبه و توانمند را برای بکارگیری در مسئولیتهای فرماندهی معرفی کند. البته خود ایشان هم در این دوره شرکت کرد. در زمان اجرای طرح مالک اشتر، عملیات خیبر در منطقه عملیاتی جزایر مجنون انجام شد و شهید دقایقی نیز با حضور در این نبرد فراموش نشدنی، فرماندهی یکی از گردانهای خط مقدم را به عهده داشت. بعد از عملیات خیبر به پشت جبهه بازگشت و دوره یاد شده را در تابستان ۱۳۶۳ به پایان رسانید.

پس از مدتی در لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب(ع) در کنار شهید دلاور مهدی زین‌الدین قرار گرفت و در نظم بخشیدن و سازماندهی لشکر، یار دیرینه خود را کمک کرد وبا پذیرش مسئولیت طرح و عملیات لشکر، خدمات ارزنده‌ای را به جبهه و جنگ ارائه کرد.

راه‌اندازی تیپ مستقل بدر

هنگامی که ماموریت تیپ یادشده به ایشان واگذار گردید همانگونه که شعار همیشگی‌اش در زندگی این بود که هیچ‌وقت نباید آرامش خودمان را در آرامش مادی بدانیم، برای عملی ساختن و تحقق آن، تلاشی شبانه‌روزی داشت و تمامی قدرت و امکانات خود را وقف انجام وظیفه الهی کرد و با توکل به خدا و پشتکار و جدیت در مدت کوتاهی موفق شد یگان رزم منسجم و قدرتمندی را پایه‌گذاری نماید. نیروهای رزمنده تیپ همه عاشق او بودند. او در قلوب یکایک آنان جا گرفته بود و آنها اسماعیل را از خودشان و جزو جامعه خودشان می‌دانستند و وجودش را نعمت الهی تلقی می‌کردند. او فقط از نظر تشکیلاتی فرمانده نبود، بلکه بر قلوب افراد فرماندهی می‌کرد. درحیطه مسئولیتی او نظارت بر نیروهای تحت فرماندهی امری بدیهی بود. از سرکشی به خانواده‌های شهدا نیز غافل نبود.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 13:21 :: توسط : مصطفی احمدی

 

 

زندگی نامه 

در سال 1333 هجری شمسی در روستای بابا سلمان از توابع شهریار کرج، در خانواده ای مذهبی و بسیار مومن پسری به دنیا آمد که نام او را یدالله گذاشتند؛ یدالله کلهر، چون قرار بود که در عرصه ای به پهنای دشت کربلا بار دیگر به یاری حسین زمان خود بشتابد و دستی باشد در میان هزاران هزار دست که به یاری دین خدا و خمینی کبیر آمدند.

 

چگونگی تولد و آغاز زندگی پرثمرش را از زبان پدر بزرگوارش بشنویم که می گوید: در سال 1333 به دنیا آمد. کودک در میان حیاط و زیر آسمان آبی و زلال پا به دنیا گذاشت . پاکی و صفای روح بزرگش از همان موقع احساس می شد. زمانی که به دنیا آمد ، گوشه گوش  راستش کمی بریده بود. وقتی کودک را در آغوش پدرم گذاشتم ، با دیدن گوش او گفت: این پسر در آینده برای کشورش کاری می کند. یا پهلوان می شود یا شجاعت و رشادتی ستودنی از خود نشان می دهد. یدالله از کودکی بچه ایی ساکت مودب و بسیار جدی بود. وقتی عقلش رسید خواندن نماز را شروع کرد. از همان کودکی در صف آخر جماعت نماز می خواند.

 

ما به طور دسته جمعی با برادرانم زندگی می کردیم و یدالله از همه برادرزاده هایم قویتر بود؛ اما با تمام قدرت جسمی و نیرومندی، اخلاقی پهلوانی و اسلامی داشت. هیچ وقت به ضعیف تر از خودش زور نمی گفت. همیشه از بچه های ضعیف دفاع می کرد و مواظب آنان بود. یدالله خیلی کوچکتر از آن بود که معنای میهمان و میهمان نوازی را بداند؛ اما هنوز مدرسه نمی رفت که بیشتر ظهرها دوستانش را با خبر به سر سفره می آورد. یدالله بسیار بخشنده و مهربان بود. چون ما در روستا زندگی می کردیم، یدالله شاداب پرانرژی و بسیار فعال تربیت شد و رشد کرد. از همان کودکی در کارهای دامداری به ما کمک می کرد. بسیار زرنگ و کاری بود. از همان بچگی یادم می آید که شجاع و نترس بود. در بازی ها میان بچه ها محبوب بود و همه به او علاقه داشتند. با همه شادابی و فعال بودن هرگز ندیدم با کسی دعوا و درگیری داشته باشد و این یکی از خصوصیتهای مشخص این شهید بود. هر کس به دنبالش می آمد و می گفت برای ورزش برویم، می گفت: یا علی، خلاصه هیچ وقت از ورزش و بازی روی گردان نبود. اما با این همه خیلی پرحوصله و پر دل بود. یدالله دوران دبستان را در روستا گذراند. سپس برای ادامه تحصیل به شهریار علیشاه عوض رفت و تا کلاس نهم درس خواند و بعد به خاطر مشکلات راه و دوری مدرسه به تحصیل ادامه نداد. در دوران تحصیل، همیشه درسش خوب و جزو شاگردان ممتاز بود.

 

یدالله پس از ترک تحصیل در یک تانکرسازی مشغول کار می شود. وی درسال 1351 همراه یکی از دوستانش در کار برق و سیم کشی ساختمان وارد می شود و در شهر اصفهان یک پروژه بزرگ برق کشی را با موفقیت در اسرع وقت به پایان می رساند. در سال 1353 مدتی به جوشکاری می پردازد و همان سال به سربازی اعزام می شود. وی چندین بار از سربازی فرار می کند و سرانجام دوره آموزش خود را در ارومیه و بقیه سربازی اش را در شاهپور می گذراند.

 

 

 

فعالیتهای انقلابی شهید پیش از پیروزی نهضت

 

از آن جا که خانواده اش پیش از انقلاب اسلامی، با شخصیت حضرت امام آشنا بوده و از معظم له تقلید می کردند، او هم رساله و برخی کتاب های ایشان را مطالعه می کند و با افکار و اندیشه های ایشان آشنا می شود.

 

وی دوستان سرباز خود را جمع کرده، به روشنگری می پردازد و ماهیت رژیم را برای آنان آشکار می کند.

 

در سال 1355 سربازی را تمام کرده و پس از بازگشت از سربازی دوباره به کارهای برق و سیم کشی ساختمان مشغول می شود. مدتی هم به آهنگری و جوشکاری می پردازد.

 

یدالله با شروع جرقه های انقلاب اسلامی وارد عرصه سیاسی می شود، جوانان محل را جمع کرده درباره حضرت امام و انقلاب برای آنان صحبت می کند. وی نخستین کسی بود که در مسجد بابا سلمان تکبیر و شعار مرگ بر شاه سر می دهد و مردم را به مبارزه علیه شاه ترغیب می نماید. مدتی از سوی پاسگاه شهریار مورد تعقیب قرار می گیرد. با هوشیاری تمام فعالیتهایش را گسترش می دهد و هر روز بچه های محل را جمع می کند و با آنان شعارهای تند انقلابی از جمله شعارهای مرگ بر شاه را سر می دهند. او فعالانه در اغلب صحنه های انقلاب اسلامی حضور می یابد و در روزهای پیروزی انقلاب برای فعالیت بهتر و بیشتر راهی تهران می شود. در راهپیمایی ها حضور جدی می یابد. در 21 بهمن 1357 هنگام تصرف پادگان باغشاه از ناحیه پا تیر می خورد و مجروح می شود و چند روز در بیمارستان بستری می گردد.

 

 

 

فعالیتهای شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی

 

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، فعالانه در مسائل انتظامی و امنیتی در کرج فعالیت می کند. وی از جمله بنیانگذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه کرج به شمار می رود. در فروردین ماه 1358 به دنبال تحرکات ضد انقلاب در کردستان به سرپرستی یک گروه عازم آن جا می شود و مدتی به نبرد علیه ضد انقلاب می پردازد.

 

 

 

فعالیت های شهید در دوران دفاع مقدس

 

او که پاسداری پاکباخته و فدایی انقلاب بود، پس از شروع جنگ تحمیلی، گروهی از پاسداران سپاه کرج را ساماندهی کرده با پذیرفتن فرماندهی آنها راهی جبهه های سرپل ذهاب و گیلانغرب می شوند و این جمع مدتی در آن جبهه علیه دشمن بعثی عراق به مقابله می پردازند. وی در آزادسازی گیلانغرب ایثار و شهامت بالایی از خود بروز می دهد و توانمندی نظامی خود را به نمایش می گذارد.

 

او پس از مدتی جنگیدن در جبهه های غرب و پس از آزادی گیلانغرب به جبهه های جنوب اعزام می شود و با نیروهای خود در جبهه آبادان مستقر می گردد و در حساس ترین شرایط آبادان را همراه دیگر نیروهای مردمی از سقوط و اشغال نجات می دهد. فرماندهان خیلی زود به توانمندی نظامی و لیاقت شهید کلهر پی میبرند و از استعداد وی در مسوولیت های مختلف بهره می گیرند. شهید کلهر در تشکیل تیپ المهدی نقش اساسی ایفا می کند و خود به عنوان جانشین فرماندهی آن برگزیده می شود.

 

کلهر از زمانی که وارد جنگ می شود، در اکثر عملیات ها با مسوولیت بالا و هدایت نیرو و فرماندهی محور وارد عمل می گردد و بارها در جبهه مجروح می شود. در عملیات فتح المبین به عنوان خط شکن حماسه می آفریند و در منطقه ام الرصاص جراحت سختی برمی دارد.

 

اما او کسی نبود که از پای بیفتد و به بهانه جراحت پای از جبهه بکشد. یک کلیه اش را از دست می دهد و یک دستش بر اثر ترکش عملاً از کار می افتد. جای جای بدنش ترکش می نشیند، ولی او که عاشق جبهه و بسیجیان بود، آنان را ترک نمی کند.

 

او در سال 1361 یک دوره فشرده تخریب و مربیگری را در پادگان امام حسین (ع) می گذراند.

 

در اردیبهشت ماه 1363 همراه گروهی به سوریه و لبنان اعزام می شود و جبهه های مختلف لبنان ازجمله بلندی های جولان را بازدید می کند. پس از بازگشت از لبنان به جبهه های جنوب باز می گردد.

 

کلهر در عملیات فتح المبین با مسوولیت معاونت تیپ وارد عمل می شود و در محور فکه و تنگه رقابیه حماسه می آفریند. پیش از تشکیل تیپ المهدی (ع) وی در طرح، برنامه و هدایت عملیات ها نقش موثر و بسزایی ایفا می کند. پس از شرکت فعال در عملیات رمضان در لشگر 27 محمد رسول الله (ص) به عنوان جانشین لشگر منصوب شده و با این مسوولیت در عملیات والفجر مقدماتی، والفجر 1 حضوری تعیین کننده می یابد.

 

او در عملیات والفجر 8 وارد عمل می شود و به عنوان فرمانده به هدایت نیروها می پردازد. او در این عملیات بسختی مجروح می شود؛  به طوری که به خاطر مداوا حدود یک سال در بیمارستان بستری می گردد. هنوز بهبود نیافته، به جبهه های نبرد می شتابد و در عملیات کربلای 4 و کربلای 5 حضوری چشمگیر و حماسی می یابد.

 

 

 

چگونگی شهادت

 

شهید کلهر که چمدانی پر از شکوفه های یاس تقوا همراه داشت و برای ملاقات و ضیافت با شکوه عشق لحظه شماری می کرد، عاقبت در شلمچه کارت سبز دعوت در میهمانی کروبیان را دریافت کرد. و در اول دی ماه 1365 در عملیات کربلای 5 درمنطقه شلمچه در حالی که برای شرکت در جلسه عازم پشت جبهه بود،  تذکره عبور و معراج به عالم ملکوت را گرفت و از شرکت در جلسه زمینیان باز ماند و بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید.

 

 

 

 

 

وصیت نامه

 

بسم رب الشهداو الصدیقین

 

من طلبنی وجدنی و من ...

 

با سلام و درود بر محمد (ص) و امام زمان عج و نائب بر حقش امام خمینی رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت به بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم در حرکت خودمان را از تمام راه های انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان الله می باشد حرکت خود را ادامه دهیم با این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خودمان را پیدا و انتخاب کردیم بتوانیم جبران زمان جاهلیت خودمان را بکنیم.

 

خدایا شاهد باش که از تمام مظاهر مادی دنیا برهیم تا بیشتر به تو نزدیک شویم و به تو بپیوندیم.

 

خدایا شاهد باش به عشق تو به مسیر تو حرکت کردیم و اینک فقط پیوستن به تو را انتظار داریم.

 

خدایا من خواهان شهادتم نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شده ام و خواسته باشم خود را از دست این سختی ها و ناملایمات دنیوی خلاص کنم بلکه می خواهم شهید شوم تا اگر زنده ام موجودی نباشم که سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران کند و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند.

 

می خواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین علیه السلام گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بوده ام.

 

ای بهتر از همه دوستها و یارها مرا دریاب. ای معشوقم مرا تو خوش بخوان من انسانی گنهکار و روسیاه هستم. مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده است.

 

گرچه سخت و ناگوار است بین دوستان صمیمی جدایی می افتد و چه سخت است آن زمان که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد.

 

بارالها خودت این سختیها را از دوش من بردار

 

پدر عزیزم مرا ببخش که فرزند خوبی برایت نبودم و از من راضی باش تا خدا هم از من خوشنود گردد. و مرا بیامرزد و امیدوارم بتوانم با تقدیم خون ناچیز و جسم ضعیف خود به اسلام و قرآن رضایت خدا و شما را فراهم کنم. صبور باش و مبادا با بی صبری دلگیرم کنی.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 13:16 :: توسط : مصطفی احمدی

زندگی نامه شهید حسین خرازی

روز جمعه ماه محرم سال 1336 در یکی از محله‌های مستضعف نشین اصفهان به نام «کوی کلم» خانواده با ایمان خرازی مفتخر به قدوم سربازی از عاشقان اباعبدالله (ع) گشت. هوش و ادب، زینت بخش دوران کودکی او بود و در همان ایام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس دینی راه یافت و به تحصیل علوم در مدرسه‌ای که معلمان آنجا افرادی متعهد بودند، پرداخت. اکثر اوقات پس از تکالیف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سید» رفته با صدای پرطنینش اذان و تکبیر می‌گفت.

 

حسین در دوران فراگیری دانش کلاسیک لحظه‌ای از آموزش مسایل دینی غافل نبوده و در آغاز دوران نوجوانی گرایش زیادی به مطالعه خبرها و کتب اسلامی‌ و انقلابی داشت و به تدریج با امور سیاسی نیز آشنا شد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی برای طی دوران سربازی به مشهد اعزام گشت. او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. از همان روزهای اول انقلاب در کمیته دفاع شهری مسئولیت پذیرفت و برای مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان قامت به لباس پاسداری آراست و لحظه‌ای آرام نگرفت. یک سال صادقانه در این مناطق خدمت کرد و مأموریتهای محوله او را راهی گنبد نمود.

با شروع جنگ تحمیلی به تقاضای خودش راهی خطه جنوب شد و در اولین خط دفاعی مقابل عراقیها در منطقه دارخوین مدت نه ماه، با تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی بسیار کم استقامت کرد و دلاورانی قدرتمند تربیت نمود. در سال 1360 پس از آزادسازی بستان تیپ امام حسین (ع) را رسمیت داد که بعدها با درخشش او و نیروهایش در رشادتها و جانفشانی‌ها، به لشگر امام حسین (ع) ارتقا یافت. حسین شخصاً به شناسایی می‌رفت و تدبیر فرماندهی‌اش مبنی بر اصل غافلگیری و محاصره بود حتی در عملیات والفجر 3 و 4 خود او شب تا صبح عملیات در خاکریزش شرکت داشت و در تمامی‌ عملیاتها پیشقدم بود. حسین قرآن را با صدای بسیار خوب تلاوت می‌کرد و با مفاهیم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی‌، شجاعت کم‌نظیری داشت. معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی‌ بود و در آموزش نظامی‌ و تربیت نیروهای کارآمد اهتمام می‌ورزید. حساسیت فوق‌العاده و دقت زیادی در مصرف بیت‌المال و اجرای دستورات الهی داشت.

از سال 1358 تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ایام مرخصی کاملش هنگام زیارت خانه خدا بود. (شهریور ماه سال 1365) در سایر موارد هر سال یکبار به مرخصی می‌آمد و پس از دیدار با خانواده شهدا و معلولین، با یاران باوفایش در گلستان شهدا به خلوت می‌نشست و در اسرع وقت به جبهه باز می‌گشت. در طول مدت حضورش در جبهه 30 ترکش میهمان پیکر او شد و در عملیات خیبر دست راستش را به خدا هدیه کرد. اما او با آنکه یک دست نداشت برای تامین و تدارکات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان می‌نمود. در عملیات کربلای 5 زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شد حاج حسین خود پیگیر این امر گردید و انفجار خمپاره‌ای این سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهید لشگر امام حسین (ع) پیوند داد و روح عاشورایی او به ندبه شهادت، زائر کربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در میان یاران بسیجی‌اش میهمان خاک شد.

 

 

سخنان مقام معظم رهبری در مورد شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاء الله شتافت و به ذخیره ای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبردی بی امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او که در طول 6  سال جنگ قله هایی از شرف و افتخار را فتح کرده بود اینک به قله رفیع شهادت دست یافته است و او که هل من ناصر ینصرنی زمان را با همه وجود لبیک گفته بود اکنون به زیارت مولایش امام حسین (ع) نایل آمده است و او که در جمع یاران لشگر سرافراز امام حسین (ع) عاشقانه به سوی دیار محبوب می‌تاخت، پیش از دیگر یاران، به منزل رسیده و به فوز دیدار نایل آمده است. آری، او پاداش جهاد صادقانه خود رااکنون گرفته و با نوشیدن جام شهادت سبکبال، در جمع شهدا و صالحین درآمده است. زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبه‌ای که در این وادی قدم زده‌اند، صفحه درخشنده‌ای ازتاریخ این ملت است. ملتی که در راه اجرای احکام خدا و حاکمیت دین خدا و دفاع از مستضعفین و نبرد با مستکبرین، عزیزترین سرمایه خود را نثار می‌کند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگی‌های مادی زده پای در میدان فداکاری نهاده و با همه توان مبارزه می‌کنند و جان بر سر این کار می‌گذارند. چنین ملتی بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 6 سال تحمل جنگ تحمیلی، نشانه‌های این فرجام مبارک را مشاهده می‌کنیم و یقینا نصرت الهی در انتظار این ملت مؤمن در مبارزه ایثارگر است...سید علی خامنه‌ای10/12/1365

 

خطاب به فرماندهان و رزمندگان اسلام:
- ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین (ع) را در آغوش بگیریم کلامی‌ و دعایی جز این نباید داشته باشیم: «اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد.»
- اگر در پیروزی‌ها خودمان را دخیل بدانیم این حجاب است برای ما، این شاید انکار خداست.
- اگر برای خدا جنگ می‌کنید احتیاج ندارد به من و دیگری گزارش کنید. گزارش را نگه دارید برای قیامت. اگر کار برای خداست گفتنش برای چه؟
- در مشکلات است که انسانها آزمایش می‌شوند. صبر پیشه کنید که دنیا فانی است و ما معتقد به معاد هستیم.
- هر چه که می‌کشیم و هر چه که بر سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد.
- سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزی‌ها دارد.
- همه ما مکلفیم و وظیفه داریم با وجود همه نارسایی‌ها بنا به فرمان رهبری، جنگ را به همین شدت و با منتهای قدرت ادامه بدهیم زیرا ما بنا بر احساس وظیفه شرعی می‌جنگیم نه به قصد پیروزی تنها.
- مطبوعات ما جنگ را درشت می‌نویسد، درست نمی‌نویسد.
- مسأله من تنها جنگ است و در همانجا هم مسأله من حل می‌شود.
- همواره سعی‌مان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند.
- من علاقمندم که با بی‌آلایشی تمام، همیشه در میان بسیجی‌ها باشم و به درد دل آنها برسم.
وصیت نامه اول:
... از مردم می‌خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول می‌خواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا می‌خواهم که ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان و زندگی‌شان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولین عزیز و مردم حزب‌الهی می‌خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی‌حجابی زده‌اند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلو این فسادها را بگیرید.
وصیت نامه دوم :
استغفرالله، خدایا امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال نکیر و منکر در روز محشر و قیامت، به فریادم برس. خدایا دلشکسته و مضطرم، صاحب پیروزی و موفقیت تو را می‌دانم و بس. و بر تو توکل دارم. خدایا تا زمان عملیات، فاصله زیادی نیست، خدایا به قول امام خمینی [ره] تو فرمانده کل قوا هستی، خودت رزمندگان را پیروز گردان، شر مدام کافر را از سر مسلمین بکن. خدایا! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم. خدایا! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت نصیب و بهره‌مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ... می‌دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و ممکن است زیاده‌روی کرده باشم، خلاصه برایم رد مظالم کنید و آمرزش بخواهید.

والسلام


حسین خرازی - 1/10/1365 

خاطراتی از شهید

جنگ را فراموش نکنی

حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود که: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و می‌خواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!» بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او که ایام زندگی‌اش را دائماً در جبهه سپری کرده بود اینک بانویی پارسا را به همسری برمی‌گزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد. لباس دامادی او پیراهن سبز سپاه بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو کرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نکنی!» فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحه‌خانه تحویل داد و با تکیه بر وجود شیرزنی که شریک زندگی او شده بود به جبهه بازگشت.

راوی:همرزم شهید

عشق عاقل

در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود. حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نقطه می‌ریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپاره‌ای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خسته‌اش، دست راست او قطع گردید. در آن غوغای وانفسا، همهمه‌ای بر پا شد. «خرازی مجروح شده! امیدی بر زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا گردید و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر می‌شد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار بر گرفت و هرگز از وظیفه‌اش غافل نماند.

راوی:مادر شهید

دعوت پرفیض

حسین دو روز قبل از شهادتش گفت: «خودم را برای شهید شدن کاملاً آماده کرده‌ام.» او که روحی متلاطم از عشق خدمت به سربازان اسلام داشت وقتی متوجه شد ماشین غذای رزمندگان خط مقدم در بین راه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته است به شدت ناراحت شد و با بیسیم از مسئولین تدارکات خواست تا هر چه زودتر، ماشین دیگری بفرستند و نتیجه را به او اطلاع دهند. پس از گذشت چند ساعتی ماشین جلوی سنگر ایستاد و حاج حسین در حالی که دشمن منطقه را گلوله باران می‌کرد برای بررسی وضعیت ماشین از سنگر خارج شد. یکی از تخریب‌چی‌ها در حال مصاحفه با او می‌خواست پیشانی‌اش را ببوسد که ناگهان قامت چون سرو حسین بر زمین افتاد. اصلاً باورم نمی‌شد حتی متوجه خمپاره‌ای که آنجا در کنارمان به زمین خورد، نشدم. بلافاصله سر را بلند کردم. ترکشهای موثر و درشتی به سر و گردن او اصابت کرده بود. هشتم اسفند سال 1365 بود و حاج حسین از زمین به سوی آسمان پرکشید و پیشانی او جایگاه بوسه عرشیان گشت

منبع:کتاب سیمای سرداران شهید

آخرین دیدار

در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بودیم. حسین فرمانده لشگر بود و من اغلب به امور تدارکاتی و امدادگری می‌پرداختم. اول اسفند سال 1365 به بیمارستان شهید بقایی اهواز آمد و در حالی که با همان یک دست رانندگی می‌کرد در حین گشت داخل شهر، شروع به صحبت کرد: «بابا من از شما خیلی ممنونم چون همه از شما راضی هستند به خصوص رییس بیمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم کردی.» من که سربازی در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام داده‌ام وظیفه‌ای در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده، کار من در مقابل این خدمت و فداکاری که تو انجام می‌دهی، هیچ است و اصلاً قابل مقایسه نیست.» این آخرین دیدار ما بود و سالهاست که مشام جان من از عطر خوش صحبتهای حسین در آن روز معطر است

راوی:پدر شهید

راننده قایق

یک روز قرار بود تعدادی از نیروهای لشگر امام حسین (ع) با قایق به آن سوی اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهای آن سوی آب، تنهایی و به طور ناشناس در میان یکی از قایقها نشست و منتظر دیگران بود. چند نفر بسیجی جوان که او را نمی‌شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بدهد ممکن است خواهش کنیم ما را زودتر به آن طرف آب برسانی که خیلی کار داریم.» حاج حسین بدون اینکه چیزی بگوید پشت سکان نشست، موتور را حرکت داد. کمی‌ جلوتر بدون اینکه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز کرد و گفت: «الان که من و شما توی این قایق نشسته‌ایم و عرق می‌ریزیم، فکر نمی‌کنید فرمانده لشگر کجاست و چه کار می‌کند؟» با آنکه جوابی نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم او با یک زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوی کولر نشسته و مشغول نوشیدن یک نوشابه تگری است! فکر می‌کنید غیر از این است؟» قیافه بسیجی بغل دستی او تغییر کرد و با نگاه اعتراض‌آمیزی گفت: «اخوی حرف خودت را بزن». حاج حسین به این زودی‌ها حاضر به عقب‌نشینی نبود و ادامه داد. بسیجی هم حرفش را تکرار کرد تا اینکه عصبانی شد و گفت: «اخوی به تو گفتم که حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه که بیش از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نکنی اگر یک کلمه دیگر غیبت کنی، دست و پایت را می‌گیرم و از همین جا وسط آب پرتت می‌کنم.» و حاج حسین چیزی نگفت. او می‌خواست در میان بسیجی باشد و از درد دلشان با خبر شود و اینچنین خود را به دست قضاوت سپرد

راوی :حسن شریعتی

حضور در جبهه

قلب جبهه‌های غرب و جنوب از ابتدا در حضور عاشقانه او می‌تپید و جبهه مجذوب تکاپوی خالصانه‌اش، برگی زرین از آغاز تا انتها را نقش داد.

 

نام عملیات

تاریخ عملیات

مسوولیت شهید

1

 ثامن الائمه

05 /07/1360

فرماندهی محور

2

 طریق القدس

08 /09/1360

فرماندهی محور

3

 فتح المبین

02 /01/1361

فرماندهی تیپ امام حسین (ع)

4

 بیت المقدس

10 /02/1361

فرماندهی تیپ امام حسین (ع)

5

 رمضان

23 /04/1361

معاونت عملیات سپاه سوم

6

 محرم

10 /08/1361

معاونت عملیات سپاه سوم

7

 والفجر مقدماتی

17 /11/1361

معاونت عملیات سپاه سوم

8

 والفجر 1

21 /01/1362

معاونت عملیات سپاه سوم

9

 والفجر 2

29/04/1362

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

10

 والفجر 3

07/05/1362

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

11

 والفجر 4

27/07/1362

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

12

 خیبر

03/12/1362

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

13

 بدر

19/12/1363

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

14

 والفجر 8

20/11/1364

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

15

 کربلای 4

03/10/1365

فرمانده لشگر امام حسین (ع)

شهید خرازی به روایت آوینی

... وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید ، به علمدار .

اورا از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت . چه می گویم چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. مواظب باش ، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی . اگر کسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی کرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است .

ما اهل دنیا ، از فرمانده لشکر ، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم . اما فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن معیار ها را در هم ریخته اند.

حاج حسین را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، مهربان و صمیمی ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: شجاعت و تدبیر .

حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفت انگیز بود . اما می دانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظه ای از این حضور ، غفلت داشته باشد . اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده ، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم.

 

شهید سید مرتضی آوینی _گنجنه آسمانی ، ص 165


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 13:14 :: توسط : مصطفی احمدی

شهید مرتضی اوینی

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

 "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 13:11 :: توسط : مصطفی احمدی

 

بِسْمِ‏الله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ

من‏المؤمنين‏رجال‏صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي‏نحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا.

«قرآن كريم- الاحزاب آيه23»

سخن گفتن از شهيدي با ابعاد گوناگون، ‌از اسوه‏اي كه جمع اضداد بود، از آهن و اشك، ‌از شير بيشة نبرد و عارف شب‏هاي قيرگون، از پدر يتيمان و دشمن سرسخت كافران بسيار سخت بلكه محال است.

سخن گفتن از شهيد دكتر مصطفي چمران، اين مرد عمل و نه مرد سخن، اين نمونه كامل هجرت، جهاد و شهادت، اين شاگرد مكتب علي(ع)، اين مالك‏اشتر جنوب لبنان و حمزة كربلاي خوزستان سخت و دشوار است. چرا كه حتي نمي‏توان يكي از ابعاد وجودي او را آنگونه كه هست، توصيف كرد و نبايست انتظار داشت كه بتوانيم تصوير كاملي در اين مختصر از او ترسيم نمايئم، كه مردان و رهروان راه علي(ع) و حسين(ع) را با اين كلمات مادي و معيارهاي خاكي نمي‏شود توصيف نمود و سنجيد.

اين مروري است گذرا و سريع، بر حيات كوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ايثار، عشق و فداكاري شهيد دكتر مصطفي چمران.

تـولد:

دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد.

تحصيـلات:

وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشتة الكترومكانيك فارغ‏التحصيل شد و يك‏سال به تدريس در دانشكدة‌ فني پرداخت.

وي در همة دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به امريكا اعزام شد و پس از تحقيقات‏علمي در جمع معروف‏ترين دانشمندان جهان در دانشگاه كاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه امريكا بركلي- با ممتازترين درجة علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.


فعـاليت‏هاي اجتماعي
:

از 15سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت‏الله طالقاني، در مسجد هدايت، و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي‏كرد و از اولين اعضاء انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت‏نفت شركت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداري از نهضت‏ملي ايران در كشمكش‏هاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سخت‏ترين مبارزه‏ها و مسئوليت‏هاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناك‏ترين مأموريت‏ها را در سخت‏‏ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد.

در امريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولين‏بار انجمن اسلامي دانشجويان امريكا را پايه‏ريزي كرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در امريكا به شمار مي‏رفت كه به دليل اين فعاليت‏ها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع مي‏شود. پس از قيام خونين 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام‏خميني(ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت‏ساز مي‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب مي‏كند و به همراه بعضي از دوستان مؤمن و هم‏فكر، رهسپار مصر مي‏شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏ترين دوره‏هاي چريكي و جنگ‏هاي پارتيزاني را مي‏آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي‏شود و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهدة او گذارده مي‏شود.

به علت برخورداري از بينش عميق مذهبي، از ملي‏گرايي وراي اسلام گريزان بود و وقتي در مصر مشاهده كرد كه جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقة مسلمين مي‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض كرد و ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض گفت كه جريان ناسيوناليسم عربي آنقدر قوي است كه نمي‏توان به راحتي با آن مقابله كرد و با تأسف تأكيد مي‏كند كه مات هنوز نمي‏دانيم كه بيشتر اين تحريكات از ناحية دشمن و براي ايجاد تفرقه در بين مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و يارانش اجازه مي‏دهد كه در مصر نظرات خود را بيان كنند.

در لبنـان:

بعد از وفات عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل، براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا مي‏كند و لذا دكتر چمران رهسپار لبنان مي‏شود تا چنين پايگاهي را تأسيس كند.

او به كمك امام موسي‏صدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مباني اسلامي پي‏ريزي نموده كه در ميان توطئه‏ها و دشمني‏هاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستين اسلام انقلابي را پياده مي‏كند و علي‏گونه در معركه‏هاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو مي‏رود و در طوفان‏هاي سهمناك سرنوشت، حسين‏وار به استقبال شهادت مي‏تازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستم‏گران روزگار، صهيونيزم اشغال‏گر و هم‏دستان خونخوار آنها، راست‏گرايان «فالانژ»، به اهتزاز درمي‏آورد و از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله‏هاي بلند كوه‏هاي جبل‏عامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرماني‏ها به يادگار گذاشته؛ در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته و شرح اين مبارزات افتخارآميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان، بر كف خيابان‏هاي داغ و بر دامنة كوه‏هاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده است.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران:

دكتر چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز مي‏گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي‏گذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي‏پردازد و همة تلاش خود را صرف تربيت اولين گروه‏هاي پاسداران انقلاب در سعدآباد مي‏كند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مي‏اندازد تا سريع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله كردستان را فيصله دهد تا اينكه بالاخره در قضية فراموش ناشدني «پاوه» قدرت ايمان و ارادة آهينن و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت مي‏گردد.

در كردستـان:

در آن شب مخوف پاوه، همة اميدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل‏شكسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اكثريت پاسداران قتل‏عام شده بودند و همة شهر و تمام پستي و بلندي‏ها به دست دشمن افتاده بود و موج نيروهاي خونخوار دشمن لحظه به ‏لحظه نزديك‏تر مي‏شد. باران گلوله مي‏باريد و مي‏رفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد. ولي دكتر چمران با شهامت و شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناك را با پيروزي به صبح اميد متصل كند و جان پاسداران باقي‏مانده را نجات دهد و شهر مصيبت‏زده را از سقوط حتمي برهاند.

آنگاه فرمان انقلابي امام‏خميني(ره) صادر شد. فرماندهي كل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهدة دكتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حركت درآمدند و همة تجارب انقلابي، ايمان، فداكاري، شجاعت،‌قدرت رهبري و برنامه‏ريزي دكتر چمران در اختيار نيروهاي انقلاب قرار گرفت و عالي‏ترين مظاهر انقلابي و شكوهمندترين قهرماني‏ها به وقوع پيوست و در عرض 15 روز شهرها و راه‏ها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروهاي انقلاب اسلامي درآمد و كردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان كرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي رفتند.

وزارت دفـاع:

دكتر چمران بعد از اين پيروزي بي‏نظير به تهران احضار شد و از طرف رهبر عاليقدر انقلاب، امام‏خميني(ره)، به وزارت دفاع منصوب گرديد.

در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي، به يك سلسله برنامه‏هاي وسيع بنيادي دست زد كه پاك‏سازي ارتش و پياده كردن برنامه‏هاي اصلاحي از اين قبيل است تا به ياري خدا و پشتيباني ملت، ارتشي به وجود آيد كه پاسدار انقلاب و امنيت  استقلال كشور باشد و رسالت مقدس اسلامي ما را به سرمنزل مقصود برساند.

مجلـس:

دكتر مصطفي چمران در اولين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي، بخصوص در ارتش،‌ حداكثر سعي و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشتة ‌ارتش به نظامي انقلابي و شايسته ارتش اسلامي تبديل شود. در يكي از نيايش‏هاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، اينسان خدا را شكر مي‏گويد: «خدايا، مردم آنقدر به من  محبت كرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده‏اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي‏بينم كه نمي‏توانم از عهده آن به درآيم. خدايا، تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برآيم و شايستة اين همه مهر و محبت باشم.»

وي سپس به نمايندگي رهبر كبير انقلاب اسلامي در شورايعالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا بطور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه كند.

در خوزستـان:

گروهي از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگ‏هاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كم‏كم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. تنها كساني كه از نزديك شاهد ماجراهاي تلخ و شيرين،‌ پيروزي‏ها و شكست‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ايثارگري‏هاي آنان بودند، به گوشه‏اي از اين خدمات كه دكترچمران شخصاً مايل به تبليغ و بازگويي آنها نبود، آگاهي دارند.

ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگ‏هاي نامنظم يكي از اين برنامه‏ها بود كه به كمك آن، جاده‏هاي نظامي به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‏هاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود بيست كيلومتر و عرض يك متر در مدتي حدود يك‏ماه، آب كارون را به طرف تانك‏هاي دشمن روانه ساخت، به طوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتر عقب‏نشيني كنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند و با اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سر به دور دارند.

يكي از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده اين حركت و شيوة جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود، تاكتيك تقريباً جديد جنگي بود؛ چيزي كه ابرقدرت‏ها قبلاً فكر آن را نكرده بودند. متأسفانه اين هماهنگي در خرمشهر بوجود نيامد و نيروهاي مردمي تنها ماندند. او تصميم داشت به خرمشهر نيز برود، ولي به علت عدم وجود فرماندهي مشخص در آنجا و خطر سقوط جدي اهواز، موفق نشد ولي چندين‏بار نيروهايي بين دويست تا يك‏هزار نفر را سازماندهي كرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به كمك ديگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگي نابرابر مقابل حملات پياپي دشمن تا مدت‏ها مقاومت كنند.

محرم ماه شهادت و پيروزي سوسنگرد:

پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين‏بار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانك‏هاي او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادي از آنان توانستند به داخل شهر راه يابند.

دكتر چمران كه از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آيت‏الله خامنه‏اي، ارتش را آماده ساخت كه براي اولين‏بار دست به يك حمله خطرناك و حماسه‏‏آفرين نابرابر بزند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازماندهي كرد و با نظمي نو و شيوه‏اي جديد از جانب جادة اهواز- سوسنگرد  به دشمن يورش بردند. شهيدچمران پيشاپيش يارانش، به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر مي‏شتافت كه در محاصرة تانك‏هاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند و خود را به حلقة‌ محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بيشتر بود و او هميشه به دامان خطر فرو مي‏رفت. در اين هنگام بود كه نبرد سختي درگرفت؛ نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانك‏ها به او حمله كردند و او همچون شيري در ميدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏اي به نقطه‏اي ديگر و از سنگري به سنگري ديگر مي‏رفت. كماندوهاي دشمن او را زير رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانك‏ها به سوي او تيراندازي مي‏كردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها سريع، چابك، برافروخته و شادان از شوق شهادت در ركاب حسين(ع) و در راه حسين(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي‏داد. در همين اثناء، هم‏رزم باوفايش به شهادت رسيد و او يك‏تنه به نبرد حسين‏گونه خود ادامه مي‏داد و به سوي دشمن حمله مي‏برد. هرچه تنور جنگ گرم‏تر كي‏شد و آتش حمله بيشتر زبانه مي‏كشيد، چهرة ملكوتي او، اين مرد راستين خدا و سرباز حسين(ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر مي‏شد تا آنكه در حين «رقص چنين ميانه ميدان» از دو قسمت پاي چپ زخمي شد. خون گرم او با خاك كربلاي خوزستان درهم آميخت و نقشي زيبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفريد و هنوز هم گرمي قطرات خون او گرمي‏بخش رزمندگان باوفاي اسلام و سرخي خونش الهام‏بخش پيروزي نهايي و بزرگ آنان است.

با پاي زخمي بر يك كاميون عراقي حمله برد. سربازان صدام از يورش اين شير ميدان گريخته و او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود، به داخل كاميون نشست و با لباني متبسم، ديگران را نويد پيروزي مي‏داد.

خبر زخمي شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزديكي دروازة سوسنگرد، شور و هيجاني آميخته با خشم و اراده و شجاعت در ياران او و ساير رزمندگان افكند كه بي‏محابا به پيش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صداميان نجات بخشيدند. دكتر چمران با همان كاميوني كه خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد، اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏هاي نامنظم و دوباره با پاي زخمي و دردمند به ارشاد ياران وفادار خود پرداخت. جالب اينجا بود كه در همان شبي كه در بيمارستان بستري بود، جلسة مشورتي فرماندهان نظامي (تيمسار شهيدفلاحي، فرماندة لشگر 92، شهيد كلاهدوز، مسئولين سپاه و سرهنگ محمد سليمي كه رئيس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمايندة امام در سپاه پاسداران (شهيدمحلاتي) در كنار تخت او در بيمارستان تشكيل شد و درهمان حال و همان شب، پيشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏كبر را مطرح كرد.

آغاز حركت مجدد:

به رغم اصرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگ‏هاي نامنظم و حركت به تهران براي معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالي كه در كنار بسترش و در مقابلش نقشه‏هاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خودي نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مي‏نگريست و مرتب طرح‏هاي جالب و پيشنهادات سازنده در زمينه‏هاي مختلف نظامي، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه مي‏داد. كم‏كم زخم‏هاي پاي او التيام مي‏يافت و او ديگر نمي‏توانست سكون را تحمل  كند و با چوب زيربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد.

به دنبال نبرد بيست و هشتم صفر (پانزدهم دي‏ماه 59) كه منجر به شكست قسمتي از نيروهاي ماشد و فاجعة هويزه به بار آمد، ديگر تاب نشستن نياورد، تعدادي از رزمندگان شجاع و جان بر كف را از جبهه فرسيه انتخاب كرد و با چند هليكوپتر كه خود فرماندهي آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زيربغل دست به عملي بي‏سابقه و انتحاري زد. او در حالي كه از درد جنگ به خود مي‏پيچيد و از ناراحتي مي‏خروشيد، آمادة حمله به نيروهاي پشت جبهه و تداركاتي دشمن در جاده جفير به طلايه شد كه به خاطر آتش شديد دشمن، هليكوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هويزه بگذرند و حملة هوايي دشمن هليكوپترها را مجبور به بازگشت ساخت كه وي از اين بازگشت سخت ناراحت و عصباني بود.

ديدار امام امت:

بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زيربغل را نيز كنار گذاشت و با كمي ناراحتي راه مي‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از يكايك جبهه‏هاي نبرد در اهواز ديدن كرد.

پس از زخمي شدن، ‌اولين‏بار، براي ديدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسيد و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به سخنانش گوش مي‏داد، او و همة رزمندگان را دعا مي‏كرد و رهنمودهاي لازم را ارائه مي‏داد.

دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج مي‏برد و تلاش مي‏كرد كه با ارائه پيشنهادات و برنامه‏هاي ابتكاري حركتي بوجود آورد و اغلب اين حركت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏بركف ستاد نيز عملي مي‏ساخت. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه‏هاي الله‏اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزديكي مرز است، رسانده تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود. بالاخره در سي‏ويكم ارديبهشت ماه سال شصت، با يك حملة‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود. شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولين كساني بود كه پاي به ارتفاعات الله‏اكبر گذاشت؛ درحالي كه دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت مي‏كرد. او و فرماندة شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد، با تعدادي از جان بركفان و ياران خود توانستند با فداكاري و قدرت تمام تپه‏هاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالي كه ديگران در هاله‏اي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مي‏نگريستند.

پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، اصرار داشت نيروهاي ما هرچه زودتر، قبل از اينكه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيدچمران خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداكاري جان بر كف ستاد جنگ‏هاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت.

فتح دهلاويه، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد پلي بر روي رودخانة كرخه زدند، پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند. از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي برگ فتح كردند. اين اولين پيروزي پس از عزل بني‏صدر از فرماندهي كل قوا بود كه به عنوان طليعة پيروزي‏هاي ديگر به حساب آمد.

در سي‏ام خردادماه سال شصت، يعني يك‏ماه پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، در جلسة فوق‏العاده شورايعالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيت‏الله اشراقي شركت و از عدم تحرك وسكون نيروها انتقاد كرد و پيشنهادات نظامي خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.

اين آخرين جلسة شورايعالي دفاع بود كه شهيدچمران در آن شركت داشت و فرداي آن روز، روز غم‏انگيز و بسيار سخت و هولناكي بود.

به سوي قربانگاه:

در سحرگاه سي‏ويكم خردادماه شصت، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكترچمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. دسته‏اي از دوستان صميمي او مي‏گريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مي‏نگريستند. از در و ديوار، ‌از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت مي‏وزيد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثه‏اي بزرگ و زلزله‏اي وحشتناك بودند. شهيدچمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند و در لحظة حركت وي، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: «همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آمادة حركت به جبهه است.»

همة‌ اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع مي‏كردند و با نگاه‏هاي اندوه‏بار تا آنجا كه چشم مي‏ديد و گوش مي‎‏شنيد، او و همراهانش را دنبال مي‏كردند و غمي مرموز و تلخ بر دلشان سنگيني مي‏كرد.

دكتر چمران، شب قبل در آخرين جلسة مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي‏سابقه‏اي نصيحت كرده بود و خدا مي‏داند كه در پس چهرة ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنج‏ها، شنيدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنياوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسديه بودند و اينك او خود به قربانگاه مي‏رفت. سال‏ها ياران و تربيت‏شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايش‏هاي سخت محك مي‏زد و مي‏آزمود، او را هر چه بيشتر مي‏گداخت و روحش را صيقل مي‏داد تا قرباني عاليتري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد و بگويد: اني اعلم مالاتعلمون. «من چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.»

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت‏الله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرين‏بار يكديگر را بوسيدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همة رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرمانده‏شان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره‏اي نوراني و دلي والامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي‏برد.»

خداوند ثابت كرد كه او را دوست مي‏دارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند.

شهـادت:

سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظي و ديده‏بوسي كرد، به همة سنگرها سركشي نمود و در خط مقدم، در نزديك‏ترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قرباني‏هاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه‏اي جانكاه بودند كه خمپاره‏ها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يكي از خمپاره‏هاي صداميان، يكي از نمونه‏هاي كامل انساني كه ماية‌ مباهات خداوند است، يكي از شاگردان متواضع علي(ع) و حسين(ع)، يكي از عارفان سالك راه حق و حقيقت و يكي از ارزشمندترين انسان‏هاي علي‏گونه و يكي از ياران باوفاي امام‏خميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملكوت اعلي پيوست.

تركش خمپارة دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏هاي ديگر صورت و سينة دو يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهرة ملكوتي و متبسم و در عين‏حال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عميقاً سخن‏ها داشت، ولي ظاهراً ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگان نكرد. شايد در آن اوقات، همانطوري كه خود آرزو كرده بود، حسين(ع) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين(ع) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به روح، به زيبايي، به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاكيان را نداشت.

در بيمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهيد دكترچمران ناميده شد، كمك‏هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بي‏جانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد و نداي پروردگار را لبيك گفت كه: «ارجعي الي ربك راضيه مرضيه»

از شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، اين فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حركت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلكه امت مسلمان ايران و شيعيان محروم لبنان به پا خاستند و حتي ملل مستضعف و زاده دنيا غرق در حسرت و ماتم گرديدند.

امواج خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگين از اين جنايت صدام و اندوهبار و اشك‏آلود،‌ پيكر پاك او را در اهواز و تهران تشييع كردند كه «انالله و انّااليه راجعون.»

بلي، اين‏چنين زندگي سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خداي او آغاز گشت و اين‏چنين در كربلاي خوزستان در جهاد و نبرد روياروي عليه باطل، حسين‏گونه به خاك شهادت افتاد و به ملكوت اعلي عروج كرد و به آرزوي ديرين خود كه قرباني شدن عاشقانه در راه خدا بود، نايل گشت. خدايش رحمت كند و او را با حسين(ع) و شهداي كربلا محشور گرداند.

والسلام علي من‏اتبع‏الهدي


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 13:9 :: توسط : مصطفی احمدی



زندگی نامه شهید محمد حسین فهمیده زندگی نامه شهید محمد حسین فهمیده

اشاره

هشتم آبان هر سال، یادآور خاطره رزمنده کوچکی است که با نثار جان خود، بر سرخی و طراوت خون شهیدان انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی افزود. او در نوجوانی به یک‏باره قله‏های شرف و غیرت را پیمود که چه بسیار اهل ریاضت و سیر و سلوک، در پیمودن این راه پرفراز و نشیب، بر این رهگذر الهی غبطه می‏خورند.
آری، شهید حسین فهمیده با اشتیاق به دیدار پروردگار، سرشار از عشق به رهبر کبیر انقلاب امام خمینی رحمه‏الله و غیرت و شهامت دینی، خود را لایق شهادت ساخت و خون خود را تا ابد در رگ‏های ایران اسلامی به جریان واداشت.

تولد و تحصیل

شهید محمد حسین فهمیده، در اردی‏بهشت سال 1346، در خانواده‏ای مذهبی در محله پامنار، از محله‏های قدیمی شهر قم، دیده به جهان گشود. دوران کودکی را به همراه دیگر فرزندان خانواده با صفا و صمیمیت، زیر سایه توجه و محبت پدر و مادری مهربان گذراند و در سال 1352 راهی مدرسه شد. چهار سال ابتدایی را زیر نظر معلمی روحانی گذراند و سال پنجم را به دلیل انتقال خانواده‏اش به شهر کرج، در مدارس این شهر سپری کرد. محمدحسین با عشق و علاقه به تحصیل، همواره دانش‏آموز وظیفه‏شناس و موفقی بود. او هم‏زمان با تحصیل، با پشتکار فراوان در کمک به پدر نیز می‏کوشید و با وجود سن کم، در فعالیت‏های مذهبی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی شرکت می‏جست.

فهمیده پس از پیروزی انقلاب

شهید فهمیده، پس از پیروزی انقلاب با تشکیل بسیج در آذر سال 1358 به فرمان امام خمینی رحمه‏الله ، به خیل عظیم بسیجیان جان بر کف پیوست.
پس از حوادث کردستان، با وجود سن کم و جثه کوچکش راهی آنجا شد، ولی برادران کمیته به علت کمی سن، او را بازگرداندند. این قهرمان کوچک آرام ننشست و با شرکت در آموزش‏های رزمی، تابستان سال 1359 را گذراند. محمد حسین، شهریور همان سال هم‏زمان با شروع جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران، خود را به جبهه‏های جنوب رساند.

از مدرسه تا جبهه جنوب

محمدحسین فهمیده، آن‏چنان گوش به فرمان رهبر بود که در شروع جنگ تحمیلی، بی‏درنگ با رساندن خود به جبهه، در اطاعت از فرمان رهبری و پاس‏داری از میهن کوشش‏ها کرد. با این حال، رزمندگان که متوجه شدند او سیزده سال دارد، وی را برگرداندند و درصدد برآمدند از او تعهد بگیرند دیگر از شهر کرج خارج نشود، ولی او رضایت نداد و خطاب به آنان گفت: «خودتان را زحمت ندهید. اگر امام بگویند هر جا باشم، آماده رفتن هستم. من باید به مملکت خدمت کنم. من تعهد نمی‏دهم». پس از این، زمزمه رفتن به جبهه را بین دوستان و خانواده‏اش سر داد. پس از آن، یک روز که به بهانه خرید نان از خانه خارج شده بود، به دوستش گفت سه روز بعد که به جنوب رسید، به خانواده‏اش خبر دهد که او به جبهه رفته است.

آموزگار ایثار

در خط مقدم جبهه، شهید فهمیده به اتفاق دوستش، محمدرضا شمس در یک سنگر بودند. محمدرضا زخمی شد و محمدحسین با سختی فراوان او را به پشت خط رساند و به جایگاه پیشین خود بازگشت. او با مشاهده تانک‏های عراقی که به طرف رزمندگان هجوم آورده و درصدد محاصره و قتل عام آنها بودند، تاب نیاورد و در حالی که تعدادی نارنجک به کمر بسته و در دستش گرفته بود، به طرف تانک‏ها حرکت کرد. در این هنگام، تیری به پایش خورد و او را مجروح ساخت، ولی نتوانست در اراده محکم و پولادین محمدحسین خللی وارد کند. ازاین‏رو، بدون هیچ تردیدی تصمیم خود را عملی ساخت و از لابه‏لای تیرهایی که از هر سو به طرفش می‏آمد، خود را به تانک پیشرو رساند و با استفاده از نارنجک، موفق شد آن را منفجر کند و خود نیز تکه تکه شد. پس از انفجار تانک، مهاجمان عراقی گمان کردند حمله‏ای صورت گرفته است. ازاین‏رو، روحیه خود را باختند و با سرعت هر چه تمام‏تر تانک‏ها را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته شد و پس از مدتی، نیروهای کمکی رسیدند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاک‏سازی کردند.

خبر شهادت

صدای جمهوری اسلامی ایران، با قطع برنامه‏های عادی خود، اعلام کرد که نوجوانی سیزده ساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیده است.
امام خمینی رحمه‏الله در پیامی به مناسبت دومین سال‏گرد پیروزی انقلاب اسلامی فرمود: «رهبر ما آن طفل سیزده‏ساله‏ای است که با قلب کوچک خود، ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‏تر است. با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید».
با این کلمات، حسین فهمیده و فداکاری او در تاریخ پرشکوه سرافرازی‏های ایران ثبت شد و جاودانه ماند. ا کنون هر نوجوان ایرانی، محمدحسین فهمیده را جاودانه‏ای می‏داند که سبب افتخار هر ایرانی است. بقایای پیکر شهید محمدحسین فهمیده در بهشت زهرای تهران، قطعه 24، ردیف 44، شماره 11، به خاک سپرده شد.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 12:59 :: توسط : مصطفی احمدی

İmage

 

در اینجا قصد دارم از خلبانی بگویم که در عین گمنامی رشادتهایی در جنگ از خود نشان داد که دوست و دشمن را به شگفتی واداشت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شهید حراف در سال 1332 در شیراز متولد و در سال 1351 وارد هوانیروز شد.پس از اتمام دوره ی آموزش اساتید امریکایی از هوش بالای شهید اطلاع پیدا کردند و وی را بلافاصله به فراگیری دوره ی استاد خلبانی اعزام کردند و وی در اوان جوانی به عنوان استاد خلبان هلیکوپتر شکاری کبرا شروع به کار کرد

سرهنگ خلبان عبدالله نجفی بدون شک برای تمام آشنایان با هوانیروز دوران جنگ نامی آشناست. وی اهل شیراز است و انسانیست بسیار خاکی و بی ریا.از حماسه های او میتوان یکی به شکار هلیکوپتر عراقی اشاره کرد.اما همانطور که خود او و دیگران میدانند او جان خود را مدیون شهید حراف است.جریان از این قرار است:

در یکی از عملیاتها که وی در آن حضور داشت (به فرماندهی شهید حراف) به قصد شکار تانکهای عراقی راهی شده بودند.پس از شکار موفقیت آمیز تک تک تانکهای عراقی و اتمام مهمات به پیشنهاد شهید حراف با اسکید (پایه ی هلیکوپتر) به چادرهای باقی مانده در منطقه میکوبیدند. پس از اتمام ماموریت در هنگام خروج از معرکه متوجه میشوند یکی از موتورهای هلی کوپتر نجفی آتش گرفته است و وی مجبور به نشستن داخل نیروهای عراقی میکند.زمان برای رسیدن هلیکوپتر رسکیو(نجات) بسیار کم بود به همین دلیل شهید حراف در یک اقدام متبحرانه داخل نیروهای عراقی و در کنار هلی کوپتر نجفی نشست و با سرعت عبدالله نجفی و کمک خلبان را که روی اسکید هلیکوپتر تشسته بودند از منطقه خارج کرد! هلی کوپتر صدمه دیده لحظه ای بعد در میان آتش کاملا سوخت.

خاطره ای  دیگر به نقل از سرهنگ خلبان هوانیروز غلامرضا علیزاده نیلی در کتاب رقص دلفین ها راجع به شهید حراف:

بالگرد های ضد تانك به هنگام هدف گیری در ارتفاع کم از سطح زمین قرار می گیرند و پس از شلیک موشک تاو، کمک خلبان آن را تا لحظه برخورد به هدف کنترل و هدایت می کند در این زمان یک یا دو فروند بالگرد کبری با پشتیبانی آتش در کنارش قرار می گیرند.این امر باعث می گردد حجم آتش سنگین دشمن به روی بالگردها بیشتر شده و مشکلاتی برای خلبانان به وجود بیاورد.

هر زمان با شهید حراف پرواز می کردم با اعلام قبلی در فاصله ای که برای عراقیها قابل رویت بود نزدیک به سطح زمین و با سرعتی کم اقدام به پرواز می نمود.این مسئله باعث می شد گرد و خاک زیادی به هوا برخاسته و نتیجتا توجه دشمن بدان سمت جلب شود.عراقیها با فرض اینکه بالگردی مورد هدف قرار گرفته و در حال سقوط است اقدام به هدایت آتش به آن سو می نمودند.در حقیقت شهید حراف خود را طعمه قرار می داد تا خلبانان موشک انداز بتوانند به راحتی کار خود را انجام دهند.

شهید حراف با این کار عملا یک دستورالعمل به نبرد کبرا با تانک  اضافه کرد. اما این دستورالعمل به غیر از یک هلیکوپتر کبرا نیاز به یک خلبان شجاع مثل حراف دارد (که در هوانیروز کم نبود) که با از خود گذشتگی خود را در معرض موشک و توپ قرار دهد تا دوستان همرزمش بتوانند با آسودگی به شکار ادوات دشمن بپردازند.

حراف اولین اسرا را از عراق گرفت !

 اولین اسرای عراقی که از هلیکوپتر در گرفتن آنها استفاده شد توسط سروان خلبان علیرضا حراف صورت گرفت.داستان را جناب آقای حسن حراف، برادر محترم شهید حراف اینگونه برایمان گفتند :

طبق گفته شهید حراف قبل از شهادت كه بنده شنیدم ، در عملیات فتح المبین بعد از انهدام تجهیزات نیروهای عراقی بوسیله رزمندگان، شهید حراف مشاهده میکند که حدود 17 نفر از از نیروهای عراقی در حال فرار هستند. حراف بلافاصله هلیکوپترش(کبرا) را جلوی آنها نشانده و دست خالی بدون هیچ ترس و واهمه ای از هلیکوپتر پیاده شده و به سمت آنها میرود.یكی از آنهاخود را به مردن زده بود و  شهید حراف ضمن حواله یك لگد جانانه به مزدور فوق ، اسلحه ای که او زیر پیراهنش پنهان کرده بود را به غنیمت میگیرد و اسرا نیز دقایقی بعد به پشت جبهه تخلیه میشوند . همان اسلحه به عنوان تشویق این عمل شجاعانه، به شهید حراف اهدا میگردد.

میخواهم با حراف پرواز کنم...

در آخرین پرواز شهید حراف کمک خلبان وی مشخص شده بود. شهید خدادادی در آن زمان در مرخصی به سر میبرد که زودتر از موعد مقرر خود را به گروه رساند و درخواست پرواز کرد. فرمانده عملیات او را که دید گفت چند روز از مرخصی تو باقی مانده چرا آمدی که خدادادی در جواب پاسخ میدهد ماندن برایم غیر قابل تحمل بود.آمده ام بجنگم. آیا حراف امروز پرواز میکند؟ فرمانده عملیات پاسخ میدهد: بله اما کمک خلبانش مشخص شده و تو نمیتوانی با حراف پرواز کنی. شهید خدادای به سرعت به سراغ کمک حراف رفته و به او میگوید امروز جای خود را به من بده. اما هر چه اصرار میکرد جواب سر بالا میشنید. او میگفت من مدتها منتظر چنین پروازی هستم نمیتوانم جای خودم را به تو بدهم. خلاصه آنقدر خدادادی التماس کرد تا اینکه او علی رغم میل باطنی جای خودش را به او داد.

تاریخ روز دهم اردیبهشت 1361 را نشان میداد. گرماگرم عملیات بیت المقدس بود. با روشن شدن هوا عملیات هوانیروز در سه مرحله به سرپرستی حراف شروع شد.

مرحله اول به نحو احسن انجام شد و اکیپ حراف ضربه محلکی به توپخانه دشمن وارد کرد و نیروهای خودی را که محاصره شده بودند نجات داد. مرحله دوم بود که هلیکوپترش مورد اصابت موشک قرار گرفت و در کمتر از چند ثانیه ،در کوهی از آتش و دودناپدید شد. در این موقع بود که حراف در میان شعله های آتش پروازی دیگر به سوی معبود آغاز کرد!

وی در طول جنگ صاحب 2 فرزند بود و فرزند سوم ایشان بعد از شهادتش به دنیا آمد. پیکر مطهرش اینک در شیراز آرام گرفته است.

اما خدادادی هنوز زنده بود. بلافاصله او را به بیمارستان سوانح و سوختگی تهران منتقل کردند. اما چون شدت سوختگی زیاد بود او را به بیمارستان بانک ملی انتقال دادند.روی تخت بیمارستان دائما از حراف میپرسید! پزشکان کوشش فراوانی برای نجات جان خلبان با غیرت ما کردند اما به دلیل سوختگی زیاد (70 درصد سوختگی) دفتر زندگی او در ظهر روز چهاردهم اردیبهشت ماه 1361 بسته شد و روح با شکوهش به ملکوت اعلی پیوست! او دومین فرزندش را که هشت ماه انتظاز دیدنش را کشیده بود، ندید. زیرا دومین فرزندش در مراسم بزرگداشت چهلمین روز شهادتش به دنیا آمد! نام او ایمان است. ایمان پدر را ندید ولی دائما سراغش را میگیرد!


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 12:46 :: توسط : مصطفی احمدی

16شهریور ماه 1357 در خانه ای روستایی در طوغان از توابع شهرستان قروه استان کردستان در خانواده حاج زوارعلی رضایی پسری به دنیا آمد که نام او را حسین گذاشتند.

تاریخچه روستای کوچک طوغان و مردان بزرگی که در این روستا زندگی کردند، به گونه ای بود که در سفر رهبر معظم انقلاب به کردستان، این روستا به عنوان روستای نمونه ایثارگری شناخته شد.

حسین، دوران ابتدایی را در مدرسه زادگاه خود سپری کرد و پس از طی مقطع راهنمایی در سال 1374 وارد دبیرستان سپاه پاسداران سنندج شد و بعد از فراغت از تحصیل در مقطع متوسطه در سال 1378 به دانشگاه امام حسین(ع) تهران رفت.
پس از جذب در سپاه پاسداران و طی مراحل آموزش مقدماتی رزمی به مدت دو سال دوره کاردانی را طی کرده و از سال 1380 تا 1381 در سپاه کردستان به خدمت مشغول شد.
سال 81 بود که بهمراه تعداد دیگری از جوانان کرد توسط یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه، جذب و مجددا به تهران نقل مکان کرد.
طی دوره های اموزشی در یگان ویژه صابرین آنقدر سخت هست که هر کسی نتواند دوره را به پایان برساند اما همین تمرینات سخت و پیچیده در مناطق مختلف کشور از حسین و دوستانش رزمندگانی ورزیده و دلیر ساخت.
 
 
 
 
 
 
او در اوایل سال 1383 ازدواج کرد و ثمره این ازدواج پاک دو فرزند به نام‌های "محمدطه" و "تارا" بود که محمدطه در زمان شهادت پدر چهار سال و تارا تنها 25 روز داشت.
لازم نیست که بگوییم او نیز همچون دیگر شهیدان سرشار از خصوصیات ایمانی و اخلاقی بود اما دوستانش بزرگترین ویژگی اخلاقی او را شوخ طبعی و پرهیز از گوشه گیری گفته اند.
با شروع درگیری‌های سپاه با گروهک تروریستی پژاک در شمال‌غرب، ماموریت جدید حسین و دوستانش در یگان ویژه سپاه آغاز می شود. ماموریتی که برای حسین، پایانی باشکوه داشت: دیدار با معبود در ارتفاعات جاسوسان.
 
 
 
در کنار شهید محمد جعفرخانی
 
 
در کنار شهید سید محمود موسوی
 
 
 
در کنار شهید محمد جعفرخانی

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 12:40 :: توسط : مصطفی احمدی


سردار حسن شاه­‌حسینی را تمام بچه‌­های رزمنده سپاه اندیمشک و دزفول خوب به

 


 یاد دارند. حسن از روز اول جنگ که سوت تهاجم کشیده شد، تمام قد در میدان مقاومت ایستاد و دلدادگی خود را به امام و نظام اسلامی اثبات کرد.

حجه الاسلام دکتر محمد مهدی بهداروند

 
آن روزها که عراقی­‌ها تا پشت رودخانه کرخه آمده بودند، مجموعه‌ ه­ایی به نام ذخیره سپاه در مدرسه­ای در شصت فامیلی راه‌­آهن درست شده بود که محل بچه­‌های بسیجی بود. حسن هر وقت به میان بچه­‌ها می­‌آمد با شوخی­هایش خستگی را از دل بچه‌­ها می­برد و روحیه­ای دو چندن می‌داد.

در روز 21/7/59 ، ساعت حدود 10 صبح بود که با وانت مزدا آبی­اش وارد مقر سپاه اندیمشک در میدان مرکزی شهر یعنی میدان امام خمینی شد و مقداری وسایل در عقب ماشین گذاشت.

از روی سکوی وسط حیاط بلند شدم و گفتم برادر شاه­‌حسینی کجا با این عجله؟


 سردار حسن شاه­‌حسینی را تمام بچه‌­های رزمنده سپاه اندیمشک و دزفول خوب به یاد دارند. حسن از روز اول جنگ که سوت تهاجم کشیده شد، تمام قد در میدان مقاومت ایستاد و دلدادگی خود را به امام و نظام اسلامی اثبات کرد.

آن روزها که عراقی­‌ها تا پشت رودخانه کرخه آمده بودند، مجموعه‌ ه­ایی به نام ذخیره سپاه در مدرسه­ای در شصت فامیلی راه‌­آهن درست شده بود که محل بچه­‌های بسیجی بود. حسن هر وقت به میان بچه­‌ها می­‌آمد با شوخی­هایش خستگی را از دل بچه‌­ها می­برد و روحیه­ای دو چندن می‌داد.

در روز 21/7/59 ، ساعت حدود 10 صبح بود که با وانت مزدا آبی­اش وارد مقر سپاه اندیمشک در میدان مرکزی شهر یعنی میدان امام خمینی شد و مقداری وسایل در عقب ماشین گذاشت.

از روی سکوی وسط حیاط بلند شدم و گفتم برادر شاه­‌حسینی کجا با این عجله؟

- دارم میرم پادگان کرخه، سری به بچه­‌ها بزنم

- منم بیام؟

- دوست داری بیا ولی خونت گردنت خودت

- یعنی چی؟

- یعنی عراق پادگان را زیر نظر داره و مدام گلوله توپ نثارش می­کند.

- بند اسلحه ژ3 را روی شانه­ام انداختم  و سریع در ماشین را بازکردم و کنار دستش نشستم.

تا رسیدن به باند اضطراری هوایپیما که قبل از پادگان بود حدود بیست دقیقه­ای توی راه بودیم. اول باند که رسیدیم گفت برادر بهداروند بلدی اشهد بخونی؟

- اشهد چیه؟

- شهادتین؟

- چطور مگه؟

- الان گلوله‌­های عراقی به استقبالمان میان.

- بی خیال بابا

- وسط باند که ماشین رسد اولین گلوله در کنار جاده روی زمین نشست و صدای مهیبی بلند شد. ناخودآگاه سرم را روی زانوهایم بردم و گفتم یاعلی

حسن در حالی که می­خندید گفت چی شده؟

- مگه نمی­بینی؟

- چی رو؟

- گلوله ها رو؟

- بی­خیال بابا

- حسن پایش را روی پدال گاز گذاشت و به سرعت به طرف انتهای باند حرکت کرد. سرپیچ که دست راست آن پادگان کرخه بود توقفی کرد. بالای یک وانت نیسان، مجتبی اکبری و حمید صالح­نژاد پشت یک تیربار کالیبر 50 نشسته بودند. آن روزها حمید صالح­نژاد را نمی­شناختم. مجتبی از بچه­‌های سپاه اندیمشک بود. هر دو لباس سبز سپاه رو به عراق آماده نشسته و جلو را نگاه می­کردند.

حسن از مجتبی پرسید چه خبر؟

- می­بینی که.

- از کی شروع کرده؟

- کی نداره. کارش اینه

عده زیادی ارتش، سپاهی و نیروهای مردمی پشت برآمدگی­‌های طبیعی دراز کشیده بودند و جلویشان را نگاه می­کردند که عراقی ها از پل عبور نکنند.

با بچه­‌ها خداحافظی کردیم و وارد پادگان شدیم و حسن سریع کارهایش را کرد و به شهر برگشتیم.

در راه حرفی نمی­زد، فقط گاهی می­گفت خدا کنه عراقی­ها از پل کرخه عبور نکنند. او این حرف را می­زد و تند تند سیگار می­کشید. تمام کابین ماشین پر از دود سیگار شده بود. این اولین هم­نشینی من و حسن بود. بعدها حسن به عنوان فرماندهی ایست و بازرسی سپاه اندیمشک منصوب شد که مقر فرماندهی او دو کوهه بود. البته آن زمان هنوز دوکوهه، دوکوهه نشده بود. پادگانی ارتشی بود که مدتی بعد زین­الدین، متوسلیان، رئوفی وارثین آن شدند و محل تجمع نیروهای رزمنده برای عملیات فتح­المبین شد. در سال 1361 بعد از عملیات بیت­‌المقدس به اهواز جهت دوره سپاه رفتم. هم­دوره‌­­ای­‌هایم بهمن بیرم­وند، جهان­بخش قلاوند، محمدرضا قنبری، حسین چشمه­دارزاده، توکل مریدی و عبدالله سگوند (فاطمی) بودند. از دوره آموزشی سپاه (دوره 23) که برگشتم فرمانده سپاه اندیمشک آقای صدیره مرا به عنوان قائم مقام حسن منصوب کرد و من راهی ایستگاه ایست و بازرسی شدم.

مدتها همراه حسن بودم و حال و حوصله خانه رفتن را نداشتم. بچه‌­های خوبی همراهمان بودند. گرفتن آدم­های ساواکی، ضد انقلاب، قاچاقچی و ... از کارهای روزانه ما بود. چند ماهی بعد حسن از آنجا رفت و از او بی­خبر شدم، ولی خاطرات شیرین همراهی با او هیچوقت فراموشم نمی­شد.

پس از چند سال که از جنگ گذشت عاقبت لشکر نشینان اجازه دادند که بچه­‌های اندیمشک هم گردانی مستقل از خودشان داشته باشند. در پدافندی دوم فاو در سال 1365 حسن شاه حسینی را فرمانده گردان حمزه ­‌سیدالشهداء قرار دادند. او فرماندهی گردان را بر عهده گرفت و خدمات زیادی به بچه­‌های گردان نمود. هنوز اذیت و آزارهای گودرز مرادی و بهمن بیرم­وند در آوردن آتش عراقی­ها روی خاکریز و داد و بیداد حسن فراموشم نشده است.

حسن، با تمام وجود به نیروها احترام می­‌گذاشت و هر بی­‌احترامی را بر نمی­‌تافت و سریع برخورد می­کرد. یادش بخیر وقتی امین آرام با گودرزی مرادی و چند نفر دیگر برخورد کرده بود، حسن تا از راه رسیده پشت نیروها را گرفت و قدری بگو و مگو با امین کرد.

جنگ با تمام فراز و نشیب جلو می­رفت و حسن با اخلاص تمام کار می­کرد.

او برایش فرماندهی و نیروی ساده بودن فرقی نمی­کرد. این را نه من که همه بچه­‌های جنگ که او را می­شناسند شهادت می­دهند.

بعد از چند سال حسن فرماندهی تیپ بیت­المقدس را بر عهده گرفت که بهمن بیرم­وند معاون اطلاعات او بود.

جنگ مثل یک خواب یک دفعه به پایان رسید و وقتی بیدار شدیم که امام جام زهر را سرکشیده بود و ما متحیّر و حیران ایستاده بودیم.

حسن با اتمام جنگ مثل حاج داوود کریمی به شهرک صفی­‌آباد برگشت و کار اصلی خودش را شروع کرد و او این بار روی زمین، جهاد دیگری را شروع کرد.

هرکس که او را روی زمین در حالی که چکمه­‌هایش را بالاکشیده بود می­دید باورش نمی­شد که این مرد، مرد روزهای غربت جنگ و جهاد بوده است. از خودنمایی دور بود.

بعد از سالیان سال همراه محسن نوراحمدی، علی‌­اصغر رستمی، علی­رضا خداترس و جعفر معافی یک شب راهی منزلشان شدیم. با کلی پرس و جو عاقبت منزلش را در شهرک صفی­‌آباد دزفول پیدا کردیم.

وقتی زنگ در خانه­‌اش را زدیم طبق معمول با خنده در را باز و با همه دست داد و روبوسی کرد.

وقتی دستش را به طرفم دراز کرد گفت حاجی منو می­شناسی؟

- نه والله

- جدی میگی؟

- خدا شاهده

- آخه چرا؟

- پیری دیگه

- من غیر دیگرانم

- چه طور؟

- من معاونت بودم.

- تو کی هستی؟

- من بهداروندم

او مرا محکم بغل کرد و در حالی که گریه­ام گرفته بود گفتم یعنی میشه این­قدر پیر شده باشی که مرا نشناسی؟

- حالا ناراحت نشو.

شاید دو ساعتی منزلش بودیم. همان حسن جنگ بود- از دنیا در دور و برش هیچ خبری نبود. وقتی از او سؤال کردم چه می­کنی؟ دستهایش را باز کرد و نشانم داد و گفت بیل­زنی در وسط زمین کشاورزی.

خندیدم و گفتم یک آقایی کن و زمین دل ما را هم یک بیل بزن.

شاید دو ماهی گذشت که سرو کله حسن در یکی از نشست­های دیدار با خانواده شهدا که هر هفته می­رویم پیدا شد.

همه از دیدن او چقدر خوشحال شدند. او در این جلسه هیچ حرفی نزد. تنها حرف­های بچه­‌هارا گوش می­داد و سرش را تکان می­داد. شاید خاطرات شیرین جنگ یادش می­آمد.

این آخرین من و حسن بود.

حدود 4 ماه پیش در ستاد کل نیروهای مسلح وقتی سردار خادم­‌الحسینی که پسرعموی حسن می­باشد را دیدم، سراغش را گرفتم و او گفت حسن بنده خدا مریض است. برایش دعا کنید.

امروز 9/10/91 در حالی که نماز صبحم را خواندم و داشتم برای درس راهی حرم حضرت معصومه می­شدم تلفنم را چک کردم. یک پیامک برایم از طرف سردار شاه­‌حسینی آمده بود:

«پرواز فرمانده دفاع مقدس حسن شاه­‌حسین گرامی باد. مراسم تشییع ساعت 14 امروز در شهرک صفی­‌آباد»

دو زانو روی زمین نشستم و شاید ده بار متن را خواندم. باورم نمی­شد که حسن رفته باشد. حسن حجت خدا و امام و جنگ بر ما بود.

حسن به ما داشت یاد می­داد دنیا ماندنی نیست.

حسن داشت بما می­گفت گول دنیا را نخورید.

با کمال ناراحتی پیامک را برای سردار گرجی، محسن نوراحمدی، جمالی و رستمی فوروارد کردم.

نیم­‌ساعت بعد سردار گرجی زنگ زد و در حالی که بغض کرده بود پرسید حسن کی رفت؟

- همین دیشب

- برنامه­‌ای قرار بده برویم جنوب و سری به منزلش بزنیم.

گوشی را که قطع کردم، از خیر درس و بحث گذشتم و نشستم در رثای این مرد روزگار غریب دل­نوشته­ای را نگاشتم. امیدوارم رفتن حسن، ما را از خواب بیدار کند.

امیدوارم رفتن حسن، کینه­‌های ما را از هم پاک کند. رفتن خبر نمی­کند. شاید این بی­خبری تلنگری به غیرت خفته ما باشد.

شاید پرواز ناگهانی حسن بهانه­ای باشد که فکر کنیم شاید نفر بعدی حسن، من باشم.

شاید به قول بهمن که در جواب پیامکم نوشته بود: «شاید درسی برای ما باشد» ما قدری متنبه شویم.

اصلاً دوست ندارم وقتی حسن، احمد و ... دیگران می­روند برای یکی دو روز همه با هم مهربان باشیم و خداترس شویم.

یادمان که نرفته ما مردم روزگار غریب هستیم و دنیا نباید بین ما خانه­ای به بزرگی خودش بسازد.

برای حسن آرزوی علو درجات می­کنم و برای خانواده­اش طلب صبر و اجر.

نمی­دانم قرعه بعدی به نام چه کسی زده می­شود. خدا کند من باشم.
 
روحمان با یادش شاد

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 12:38 :: توسط : مصطفی احمدی

مهندس علیرضا نوری؛ رزمنده دلاور ساروی،با آغاز جنگ تحمیلی با استفاده از تجربیاتی که در دوران سربازی کسب کرده بود، یک گروه هفتاد و دو نفره از پرسنل راه آهن را آموزش نظامی داد و به نام هفتاد و دو شهید کربلا راهی جبهه های جنوب شد. این گروه در محور سوسنگرد و بستان استقرار یافت. محاصره سوسنگرد توسط همین نیروهای اعزامی شکسته شد.

سردار علیرضا نوری، پس از شکست محاصره سوسنگرد در سال ۱۳۵۹ در حماسه دیگری به نام عملیات امام علی (ع) شرکت کرد که در کوههای اللّه اکبر در غرب سوسنگرد انجام گرفت. در این عملیات از ناحیه پا به سختی مجروح شد و علاوه بر آن دوازده ترکش به قسمتهای مختلف بدنش اصابت کرد.

او را به بیمارستان شیراز منتقل کردند، پزشکان تصور می کردند که شهید شده است و مهر شهید به سینه او زدند. پس از مدتی متوجه شدند هنوز جان دارد و می توان او را نجات داد. بلافاصله به تهران انتقال یافت و تحت مرقبتهای ویژه قرار گرفت و بهبود یافت.

پس از بهبودی با عکسی که در بیمارستان از او در زمانی که مهر شهید به سینه داشت، گرفته بودند، عکس جدیدی انداخت که بسیار دیدنی بود. یکی از خواهرانش گفت: خوشا به حالت امتحان الهی را به بهترین نحو پاسخ گفتی. با لبخندی جواب داد: خواهرم هنوز خیلی مانده است. نوری که حدود شش سال در مناطق جنگی بود .به گفته مادرش پنجاه بار زخم برداشت که چهار بار جراحت او شدید بود. هر بار که مجروح می شد سه الی چهار ماه در بیمارستان یا منزل بستری بود و بلافاصله بعد از بهبودی دوباره به جبهه های نبر می شتافت.

در جریان عملیات والفجر در سال ۱۳۶۱ دست راستش بر اثر انفجار مین قطع شد. وی بعد از قطع دستش به همرزمانش می گوید: امانت خدا را به او  پس دادم.

سید مهدی حسینی همرزم سردار شهید علیرضا نوری روایت می کند: «سردار نوری جانشین لشکر 27 محمد رسول الله (ص) و مسئول حراست راه آهن کل کشور بود و از فرماندهان اولیه جنگ بود. در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود روزی او را به سنگر فرا خواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و رئیس راه آهن کشور را به وی ابلاغ کنند ولی سردار نوری نگاهی به کوثری فرستاده وزیر کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و سپس حکم وزیر را پاره پاره کرد و گفت: آقای کوثری! به وزیر بگویید من علیرضا نوری ساروی آنقدر در این بیابان‌ها می‌مانم تا شهید شوم .»


سردار نوری، سه روز قبل از شهادتش به همسرش می گوید: اگر در غیاب من همکارانم جهت مراجعه به تهران اینجا آمدند بدون اینکه سوالی کرده باشی با آنان حرکت کن .

علیرضا، وصیت نامه خود را در تاریخ 3 دی 1365 نوشت و سرانجام در 9 بهمن 1365 در منطقه عملیاتی جنوب شلمچه در حالی که نیروهای بسیجی را در عملیات کربلای 5 فرماندهی و هدایت می کرد، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید.

سید مهدی حسینی درباره نحوه شهادت وی می گوید:

سردار علیرضا نوری، در 9 بهمن 1365 در عملیات کربلای 5 به همراه راننده اش برای نجات یک مجروح راننده را به کنار می کشد و خود به جای راننده می نشیند. اما در ادامه راه در اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ماشین و سر و صورت و سینه به شهادت می رسد.


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 12:36 :: توسط : مصطفی احمدی

زندگينامة شهيد  برزو عيدي

 شهيد برزو عيدي در سال 1340 در روستاي بنوار ناظر از بخش مرکزی شهرستان انديمشك در خانواده اي كشاورز بدنيا آمد. او از همان دوران كودكي شجاعت و ايمان عجيبي داشت .و در سن هفت سالگي در مدرسه هلال در همان روستا شروع به تحصيل نمود . وي استعداد قوي داشت و هرسال با نمرات عالي قبول مي شد . در سال 52 روستاي بنوار ناظر را ترك و به انديمشك آمد و بقية تحصيلات خود را كه از اول راهنمايي شروع مي شد در مدرسة راهنمايي كاوه آغاز كرد . وي علاوه بر اينكه درس مي خواند كار نيز مي كرد و مخارج تحصيل خود را عهده دار بود. بعد از پايان دورة راهنمايي بقية تحصيلات خود را در رشتة علوم تحربي در دبيرستان شبانة دكتر شريعتي آغاز كرد و پس  از یک سال تحصیل در دبیرستان در سال 1357 به استخدام نيروي زميني در آمد و بعد از پايان دوران تعليمات نظامي در دزفول دوران تخصص را در شهر اهواز و سپس براي گذراندن دوران عالي در رشتة تخصصي تانك به شيراز اعزام و طي شش ماه تخصص خود را گرفته و به لشكر 92 زرهي اهواز منتقل و به جبهة الله اكبر اعزام شد . و فعاليت نظامي خود را در آن جبهه آغاز نمود . او روحية بسيار خوبي داشت ، در حملة تپه هاي الله اكبر در بستان خوزستان بر اثر اصابت گلوله به پاي چپش او را به بيمارستان اعزام نمودند وبه محض اينكه خوب شد با اينكه هنوز احتياج به استراحت داشت ، با علاقة شديد به جبهه رفت .

در ادامه عملیات بستان با شجاعت خارق العاده اي كه داشت شركت نمود و بالاخره در همين عمليات در تاریخ 9/9/1360 زمانيكه بيش از دو يا سه ماه از ازدواج او نمي گذشت به درجة رفيع شهادت نائل آمد .

 

 

+ جوان اندیمشکی در جمعه 1 دی1391 -- 0:17 | 4 نظر

خاطراتی از شهید مسعود رومی پور

فرزند شهید کریم رومی پور( عملیات بیت المقدس)

پسر عمه شهید می گفت:خواهرم که فوت کرد، برای دفن پیکرش در کنار مزار برادر شهیدم بین ما و پدرم اختلاف سلیقه پیدا شد؛ چرا که پدرم به شدت از دفن خواهرمان در کنار برادرم ممانعت می‌کرد و علت آن را اعلام می‌داشت که این جای من است تا پس از مرگم مرا در کنار پسر شهیدم به خاک بسپارید.در این گیر و دار مثل همیشه مسعود با لبخندی بر لبانش به جمع ما پیوست و شروع به آرام کردن همه ما کرد. بعد رو به پدرم کرد و گفت: عمو جان! این جای من است. به شما هم نمی‌رسد.
همانجا بود که وصیت کرد: اگر شهید شدم مرا در کنار پدر شهید و پسر عمه‌ام به خاک بسپارید. چهل روز بعد بود که مسعود با بدن خونین در همانجا که وصیت کرده بود، دفن شد.

برادرشهید می گفت:در یک شب سرد زمستانی مسعود به منزل ما آمد و دستم را گرفت و به طرف بهشت زهرا برد. حالش خیلی برایم عجیب بود. مدام صحبت از شهادت می‌کرد و به من سفارش می‌نمود که پس از من هدایت و راهبری خانواده بر دوش توست.

چند روز پس از آن، عازم یک مأموریت پانزده روزه شد و همانطور که خود گفته بود، این مأموریت پایانی او بود. مأموریتی که به شهادتش ختم شد.

از خدا خواسته بود که در عملیاتی به نام بیت‌المقدس و در منطقه خرمشهر به شرف شهادت نایل گردد. وقتی علت را جویا شدم، چیری نگفت. بعدها فهمیدم که پدر بزرگوارش هنگام فتح خرمشهر 1361در عملیات بیت‌المقدس جاودانه شده است.

مسعود در تب این آرزو می‌سوخت که ناگهان سلسله عملیات بیت المقدس شروع شد و وقتی مهیای عملیات بیت المقدس 7، آن هم در حوالی خرمشهر شدیم، به خود لرزیدیم که مبادا... سرانجام آن عاشق پر و بال سوخته، شهید «مسعود رومی پور» در همان عملیات راهی دیار حضرت دوست شد. در همان منطقه‌ای که پدرش در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیده بود به کاروان شهدا پیوست و مهمان پدرش شد.

 

قسمتی از وصیتنامه شهید مسعود رومی پور:

برادران و دوستان عزیز! نکند خدای ناکرده از دشواری‌های انقلاب خسته شده و علاقه شما به این انقلاب کم شود.

 لینک این پست در سایت دوکوهه

 

+ جوان اندیمشکی در چهارشنبه 1 آذر1391 -- 0:21 | 7 نظر
 زندگينامه شهيد علي رضا سرخه                  

شهيد عليرضا سرخه در سال 1341 در انديمشك و در خانواده اي مستضعف به دنيا آمد. عليرضا از همان اوان كودكي از اخلاق و رفتار شايسته اي برخوردار بود. او همواره با پدر و مادر و خواهر خود با مهرباني رفتار مي نمود . احترامي كه نسبت به بزرگترها داشت بسيار چشمگير بود و همواره دوستان خود را با نام بزرگ صدا مي كرد.

وي تحصيلات خود را تا اول راهنمايي ادامه داد و در دوران تحصيل دانش‏آموز خوبي بود و اولياء مدرسه نيز از او راضي بودند و در كنار درس به شغل آزاد نيز مشغول بود وي جواني مؤمن و صبور بود و به پدر و مادرش احترام مي‏گذاشت و بين مردم از محبوبيت خاصي برخوردار بود نماز و روزه‏اش را به خوبي انجام مي‏داد و قرآن مي‏خواند و در ماه محرم با شركت در مراسم زنجيرزني نسبت به سيد الشهدا  اظهار ارادت مي‏نمود و هميشه خواهرانش را به رعايت حجاب اسلامي توصيه مي‏نمود قبل از انقلاب در تظاهرات‏ها عليه رژيم طاغوت شركت مي‏نمود . ايشان علاقه زيادي به امام خميني (ره) داشت و براي دفاع از ميهن و سرافرازي اسلام وظيفه خود مي‏دانست به جبهه برود

با شروع جنگ تحميلي او خود را به حوضه نظام وظيفه معرفي و لباس مقدس سربازي را به تن نمود كه در تاريخ 15/3/60 همراه با عده اي از هم دوره هاي خود به پادگان شاهرود اعزام و در آنجا مرحله آموزشي را به پايان رسانيده و پس از پايان دوره آموزش به تيپ 84 خرم آباد منتقل شدند و بلا فاصله آنها را به جبهه دالپري اعزام نمودند. و سرانجام او در عمليات بزرگ فتح المبين با رمز يا زهرا در منطقه سايت 4 و 5 در مورخه 9/1/61 به آرزوي خود يعني شهادت نائل و به لقاء الله پيوست.    

+ جوان اندیمشکی در شنبه 13 آبان1391 -- 9:25 | 10 نظر

شهيد يزدان فرهبد در سال 1334 درکرمانشاه متولد شد. او در سن هشت سالگي پدرش را از دست داد. بعد از مرگ پدر ، غم و انده به زندگي آنها راه پيدا مي كند ، او با آن همه ناراحتي و غم بي پدري درسش را ادامه داد . با آن هوش فراواني كه داشت هر سال شاگرد اول مي شد و هميشه با ناراحتي و مشكلات زندگي مي جنگيد ، ولي وقتي كه مي بيند بايد به برادر ها و خواهرش كمك كند ، بعد از گرفتن سوم راهنمائي ترك تحصيل كرده و وارد ارتش مي شود كه بعد از پايان دوره آموزشي به دزفول منتقل و در تيپ 2 زرهي دزفول خدمت مي كند و در سال 53 ازدواج مي كند.

او با آنكه در استخدام ارتش بود ، اما از ارتش طاغوتي خيلي ناراحت بود و همواره سخنان سالار شهيدان امام حسين (ع) راهنماي اعمال و رفتار او و پيرو خط صراط مستقيم بود . از فقر و بي ساماني افرادي كه در خيابان مي ديد كه دستخوش بي عدالتي و نا برابري رژيم منحط پهلوي بودند ، افسوس مي خورد و هميشه مخالفت تجملات و اسراف و خواهان زندگي ساده بود و هميشه لباس ساده مي پوشيد .شهيد قبل از انقلاب كتابهاي دكتر علي شريعتي و رساله امام خميني را مطالعه مي كرد. اواخر حكومت رژيم شاهنشاهي بود كه سازمانم ضد اطلاعات ارتش چند نفري را زير نظر داشت كه يكي از آنها شهيد فرهبد بود .

در روز عيد سال 1361 همزمان با عملیات فتح المبین که در 20 کیلو متری غرب شهرستان اندیمشک آغاز شده بود براي مدت 10 ساعت به خانه در اندیمشک آمده بود ، با هميشه فرق داشت ، مثل اينكه مي دانست كه آخرين ديدار است ، وقتي كه از خانه خارج شد مانند هميشه قران مجيد را بوسيد و همان جمله هميشگي (خدايا به اميد تو) را تكرار و با لبخند هميشگي از همسر و فرزندانش خداحافظي كرد.

و سرانجام شهيد يزدان فرهبد در عمليات فتح المبين و در مورخه 5/1/61 به ديدار خالق خود نائل و به آرزويي كه هميشه در دل داشت رسيد.

 

+ جوان اندیمشکی در دوشنبه 1 آبان1391 -- 0:57 | 4 نظر

متولد : 1341 -  محصل‌  - بسیجی-  تاريخ‌ شهادت‌ : 20 / 6 / 60 نحوه شهادت‌ و محل‌ شهادت‌ :  تركش‌ خمپاره‌ - دهلاويه

 وصيتنامه‌ شهيد احمد پيل‌ پا 

(وصيتنامه‌اي‌ كوتاه‌ در فرصتي‌ كم‌ آن‌ لحظه‌هاي‌ آخر عمر)

 يك‌ انسان‌ مومن‌ كه‌ مرگ‌ افتخارآفرين( شهادت‌ در راه‌ خدا ) از راه‌ ميرسد و مهلتي‌ نيست‌ . چه‌ شيرين‌ و گوارا است‌ اين‌ نوع‌ مرگ .لا اله‌ الاالله‌ والله‌ اكبر.

من‌ به‌ فرمان‌ امامم‌ خميني‌ بزرگ‌ اين‌ روح‌ خدا به‌ ميدان‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ ميروم‌ تا دشمنان‌ اسلام‌ و دشمنان خدا را تار و مار نمايم‌ و ديني‌ را كه‌ بر گردن‌ دارم‌ ادا كنم من‌ با قلبي‌ سرشار از ايمان‌ و شادي‌ و بخاط رضاي‌ خدايم‌ و فرمان‌ رهبرم‌ و بخاطرستمديدگان‌ و مظلومان‌ جهان‌ و آزادي‌ مردم‌ عراق‌ از بند صدام‌ يزيد ميجنگم و يك‌ لحظه فرصت‌ را از دست‌ نخواهم‌ داد كه‌ دشمنان‌ خدا و دشمنان‌ مستضعفان‌ ومسلمين‌ زور گويند من‌ تا آخرين‌ فشنگ‌ و تا آخرين‌ نفس‌ با اين‌ خبيثان‌ خدا مي‌ جنگم‌ و همچون‌ كوهي‌ استوار خواهم‌ ماند و تا كافران‌ يزيدي‌ را نابود نكنم‌ باز نخواهم‌ گشت‌ و تا آن وظيفه‌ اي‌ را كه‌ برگردن‌دارم‌، كه‌ به حقيقت‌ براي‌ من‌ سنگين‌ است‌ ، ادا ننمايم‌ باز نخواهم‌ گشت‌ . بخدا قسم‌ تا ايران را گورستان‌ مزدوران‌ بعثي‌ نكنم‌ و نكنيم‌ به‌ آغوش‌ پدر و مادر بر نمي‌ گردم‌ .

من‌ هم‌ اكنون‌ كه‌ در ميدان‌ حق‌ عليه‌ باطل‌ مي‌جنگم خويشتن‌ را بصورتي‌ ديگراحساس‌ ميكنم‌ پيام‌ من‌ براي‌ برادران‌ وخواهران‌ مسلمان‌ اين‌ است‌ كه‌ امام‌ امت‌ خميني‌ كبير ا تنها نگذاريد و وحدت‌ كلمه‌ را فراموش‌ نكنيد و گوش‌ به‌ فرمان‌ امام‌ باشيد و جنگ‌ كنيد در راه‌ خدا و با كفار صدامي‌ و منافقين‌ داخلي‌ اين‌ روبه صفتان‌ و جيره‌ خواران شرق‌ وغرب‌ بجنگيد تا ريشه آنها از روي‌ زمين‌ بر چيده‌ شود.منافقان وهمه‌ منحرفان‌ از دين‌ بدانند كه‌ با شهيد شدن‌ من‌ و امثال‌ من اسلام‌ عزيز پايدار تر خواهد شد و اين‌ وعده خداست‌ كه‌ شهيدان‌ زنده‌ اند و روزي‌ دارند پس‌ اي منافقين‌ كور دل‌ خيال‌ نكنيد كه‌ ما مرده‌ ايم و اي‌ منافقان‌ از خدا بي‌ خبر اگر راست‌ مي‌ گوئيد ادعاي‌ پوچتان‌ را در جنگ‌ اسلام عليه‌ كفر به‌ آزمايش‌ بگذاريد و مردم‌ مسلمان‌ ايران‌ هم‌ به‌ خوبي‌ ميدانند كه‌ من‌ باز نخواهم‌گشت‌ البته‌ با روي‌ سفيد كه‌ همان‌ شهيد شدن‌ است‌ بر ميگردم‌ . پدر و مادر گرامي‌ اگر شهيد شدم‌ شما را به‌ خدا مبادا گريه‌ كنيد چون‌ ميترسم‌ كه‌ خداوند مرا نيامرزد. پيام‌ من‌ به‌ فرهنگيان‌ و دانش‌ آموزان‌ عزيز اين‌ است‌ كه‌ با وحدت كلمه‌ اسلامي‌ پشت‌ جبهه‌ را حفظ‌ ونيز در جنگ اميدوارم‌ كه‌ بتوانم‌ شاگردي‌ باشم‌ ازسرور شهيدان‌ حسين‌ بن‌ علي‌ ( ع‌ ) و قاسم‌ وار نيز شهيد شوم‌ كه‌ آنوقت‌ وظيفه‌ ام‌ را به‌ جمهوري‌ اسلامي‌ و رهبر عاليقدرش‌ امام‌ خميني ومستضعفان‌ جهان‌ انجام‌ داده ام‌ . انشاالله‌ . پيام‌ من‌ به‌ حزب الهي‌ها اين‌ است‌ كه‌ سنگر اسلام‌ را حفظ‌ كنيد وباشند تا آخرين‌ نفس و تسليم‌ منافقان‌ و زورگويان‌ طاغوتي‌ نباشند . انشاالله‌ .

   دو قطعه‌ شعر :

بفرمـان‌ امامـم‌ به‌ ميدان‌ پا نهـادم              تا صدام‌ و صداميان‌ را نابود نمايم‌

اي‌ صدام‌ بدان‌ عمرت‌ تمام‌ است               التماس‌ كردن‌ تو ديگر حرام‌ است

والسلام‌ و عليكم‌ و رحمته‌ الله‌ و بركاته‌

احمد پيل‌ پا

 

+ جوان اندیمشکی در جمعه 14 مهر1391 -- 7:29 | 8 نظر

زندگينامة شهيد شاه محمد قلاوند

شهيد شاه محمد قلاوند در سال 1341 در خانواده اي ساده و روستايي و متدين ديده به جهان گشود . وي بعد از يكسال و چند ماه مادرش را از دست داد و در سن 6 سالگي در خانة عمو ها و عمه هايش زندگي مي كرد و در همان تدوران به دبستان در يكي از روستاها بنام تكاب مشغول تحصيل شد ، بعد از پايان دورة ابتدايي كه با رنج فراوان بر او گذشت ، در مدرسة راهنمايي سرخكان ثبت نام كرد ولي بعد از دو ماه بعلت گرفتاريهايي كه داشت نتوانست به تحصيل ادامه دهد و ناگزير به ترك تحصيل شد و در همان نوجواني به كارگري و كشاورزي مشغول شد و بعد از چند سال كار و كوشش در سن 17 سالگي هنگاميكه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد در سال 58 در دانشكدة درجه داري استخدام شد و تا سال 59 دوران آموزش گروهباني را در دشت آزادگان به پايان رساند ، بعد از يكماه كه درجه گرفته بود عازم جبهه هاي نبردحق عليه باطل گرديد ، تا اينكه بعد از 45 روز نبرد ، بالاخره در تاريخ 14/10/59 در جبهة نورد اهواز به درجة رفيع شهادت نائل گرديد .

شغل : گروهبان دوم   محل شهادت : سوسنگرد   محل دفن : بخش الوار اندیمشک  - جا اردو   يگان: لشكر92

+ جوان اندیمشکی در شنبه 1 مهر1391 -- 0:13 | 12 نظر

 زندگينامه شهيد غلامرضا رزاقی

 در يكي از روزهاي سال 1340 در شهر انديمشك و در خانواده اي مستضعف و متدين ودوستدار ايران و اسلام و ولايت چشم به جهان گشود. از آنجايي كه او در خانوانواده اي ترك زبان ديده به جهان گشوده بود از همان اوان كودكي تفاوتهاي اخلاقي خاصي از وي به چشم مي خورد و اخلاق و روحيات خاص  اعم از مهرباني و حس كنجكاوي، از بارزترين خصوصيات اخلاقي اين شهيد بود. دوران ابتدايي خود را در دبستان شهيد حسن هرمزي پشت سر گذاشته و با شروع انقلاب وارد دوران تحصيلي راهنمايي شده و در مدرسه راهنمايي وحدت به تحصيل مشغول شد. با شروع انقلاب اين شهيد بزرگوار نيز چون ديگر مردان اين ديار دلاور پرور به مبارزه عليه رژيم ستم شاهي پرداخته و در صحنه حضور چشم گيري داشت تا جايي كه در منزل اقدام به ايجاد نارنجكهاي دستي كه با سه راهي ساخته مي شد ،زده و همچنين كتل ملتوف و يكي دو عدد تفنگ دستي درست مي كردند؛ تا بتواند به اين وسيله آنها نيز قدم كوچكي از اين راه راست الهي را بپيمايند و در مسير جاودانگي گام بردارند.

با شروع جنگ تحميلي و با اعزام چند تن از دوستانش چون شهيد عبدالرضا ظهور نخلي به بي تابي دوري از رفيقان در سيماي اين شهيد نيز مشهود بوده و اين عامل نيز مزيد بر عوامل ديگر شهيد را به جبهة تبرد حق عليه باطل كشانده و در معرض امتحان الهي قرار داد.

و چه سر فرازانه و دلاورانه از اين امتحان در مسلخ عشق سرفراز و موفق بيرون آمد ، و در يكي از روزها در يكي از عملياتهاي ابتداي شروع جنگ در نزديكي رودكرخه به همراه همرزم شهيدش عبدالرضا ظهور نخلي ترك اين ديار كرد و به نزد كردگار مهر آور شتافتند و با اين شتافتن خانواده اي را سرافراز و اندوهگين نمود.

 خاطراتي از شهيد غلامرضا رزاقی

 1 - اين شهيد بزرگوار، تابستانها براي پول توي جيبي اش هم كه شده ؛ كارگري مي كرد، تا هم استقلال بيشتري در خود احساس كند و هم اينكه بيكار نباشد . در يكي از تابستانها، غلامرضا نزد يك بناي غیر بومی كه براي ساختمان سازي به انديمشك مي آمدند مشغول به كار بود . پس از اينكه كارش نزد آنها تمام شده بود، بنااز دادن حق الزحمت غلامرضا خودداري كرده بود و پولش را نمي داد . شهيد غلامرضا پيش دو سه تا از دوستانش از جمله شهيد پاپي ياقوند و شهيد عبدالرضا ظهورنخلي و يكي دو تا ديگر از دوستانش مسئله را بيان نمود و با اتفاق هم به نزد بنا رفته و باز بنا از دادن پول شهيد رزاقي خودداري نمود، شهيد علي اكبر پاپي ياقوند چون از ديگر بچه ها درشت تر و قوي هيكل تر بود و ديگر دوستانش به اتفاق خود شهيد رزاقي به زور حقشان را از آن بنا تمام وکمال دریافت نمودند .

2 - ايشان علاقه وافري به درست كردن تفنگ داشتند و هميشه به اتفاق شهيد عبدالرضا ظهورنخلي و شهيد علي اكبر پاپي ياقوند و دو سه نفر از ديگر دوستانش مشغول درست كردن و امتحان كردن اين تفنگها بودند كه از ساده ترين ابزار از گلوله گرفته تا وسايل ابتدايي تر از آن براي ساخت اين تفنگها استفاده مي كردند.

يكي از اين روزها كه در كار ساخت يكي از مثلاً مدرنترين تفنگهاي آن شهيد به يايان رسيده بود به اتفاق آقاي رسولي و آقاي شعبانيان و شهيد عبدالرضا ظهورنخلي و شهيد پاشي ياقوند به جاده سد رفتند تا آن را امتحان كنند . به محض اينكه اولين تير را شليك مي كند هم خودش و هم شهيد پاپي ياقوند مورد اثابت باروتهايي كه از انفجار لوله تفنگ ناشي شده بودند، قرار گرفته و زخمي نالان به خانه آمدند.

 

+ جوان اندیمشکی در جمعه 3 شهریور1391 -- 0:31 | 18 نظر

مختصری از زندگینامه شهید علی هویدی

پاسدار شهید علی هویدی متولد ۱۳۴۰، کشاورز و از مبارزان دوران ستمشاهی بود. از خصوصیات بارز شهید علی هویدی میتوان به شجاعت، تواضع، نجابت، سخت کوشی، مردم داری و مهربانی او اشاره کرد.     

این شهید بزرگوار از نیروهای تدارکات لشکر ۷ ولی عصر (عج) بود که در ۱۱ آبان سال ۱۳۶۶ پس از سالها مجاهدت، در حین مأموریت به جبهۀ کردستان بر اثر سانحۀ رانندگی به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

شهید هویدی در زمان شهادت، دارای ۲ فرزند پسر (۳ ساله و ۵/۱ ساله) و دختری شش ماهه بوده است که پس از شهادت وی، برادر او با تقبل سرپرستی یادگاران شهید، آنها را بزرگ کرده و با حمایت ایشان  و همسر شهید، این فرزندان مدارج عالی علمی را طی کرده و به رشد و نمو رسیده اند.  

خاطره ای از شهید هویدی

 یکی از  رزمندگان با بیان خاطراتی از شهید هویدی می گفت: این بزرگوار در آخرین سفرش به کردستان خطاب به من و اطرافیانش گفت: اگر در این مأموریت شهید شدم و چهره ام قابل شناسایی نبود، مرا از روی شکستگی جمجمه ام که در زمان انقلاب به یادگار مانده است و بصورت هلالی گود است، شناسایی کنید!

وی افزود: من و جمعی که نشسته بودیم دست لای موهای شهید زدیم و این گودی را دیدیم و با شوخی به او میخندیدیم و غافل از این مطلب بودیم که او میداند این مأموریت، آخرین سفرش است و قرار است که به شهادت برسد… و نکته جالب این است که چهرۀ مبارک شهید پس از شهادت قابل شناسایی نبود و تنها با همان نشانه ای که خود شهید گفته بود، شناسایی شد. 

+ جوان اندیمشکی در چهارشنبه 18 مرداد1391 -- 0:58 | 18 نظر

زندگينامه شهيد جاويد الاثر محمد رضا سديره

در سال 1340 در خانواده‏اي مذهبي ديده به جهان گشود و پس از گذشتن از دورة شيرين كودكي به تحصيل مشغول شد و در اين مورد فرد موفقي بود . از فعاليتهاي ايشان قبل از انقلاب مي‏توان به پخش اعلاميه عليه رژيم پهلوي در سن 15 سالگي اشاره كرد كه منجر به دستگيري او شكنجه شدن روح و جسم آن عزيز شد .

وي كه شخصي با اراده و مؤمن بود همواره خانواده و دوستان خود را به عبادت معبود عالم هستي و پيروي از معصومين و همچنين تبعيت از امام شهيدان توصيه مي‏كرد .

او در سن 19 سالگي در سپاه پاسداران مشغول خدمت شد كه بيشتر دوست داشت در جبهه حضور فعال داشته باشد . در پي اصرار مكرر ايشان به منطقه شلمچه اعزام شد كه از همان سال 59 نامش بر زبانها ، يادش در دلها جاري و روح و جسمش با ديگر برادران همرزم خود به جمع حلقه جاويد الاثرها پيوست .

دل مي‏سوزد از غم هجرت ، چشمة چشم مي‏جوشد از غربت جسمت و زبان مي‏لرزد از گفتن نامت و تو بي‏گانه از هر غمي بر بلندترين قلة عشق و معرفت ما را نظاره مي‏كني .

 

گفتم وقتي بيايي خانه نور افشان شود
 

 

 


با ديدن روي تو غنچه‏ها خندان شود

 

 


 

+ جوان اندیمشکی در یکشنبه 1 مرداد1391 -- 0:19 | 19 نظر

شهید سعيد بردبار

برادرش مي گويد :

يكي از بهترين خاطره هايي كه از شهيد به ياد دارم اين بوده است كه در سال 1360 مادرم هميشه به سعيد مي گفت : تو بعد از پدرت كه فوت كرده سرپرست ماهستي ، سعيد نيز به مادر بزرگوارمان مي گفت : چند نفر از دوستان و همسايگان به شهادت رسيده اند و من خجالت مي كشم در چهرة مادران آنها نگاه كنم ، من نيز بايد به جبهه بروم و اگر شهيد شوم بهتر است تا در بستر بميرم

سعيد هيچوقت دروغ نمي گفت و اگر كسي غيبت مي كرد ، محفل را ترك مي كرد . شهيد والا مرتبه سعيد بردبار پس از مدتها حضور در صحنه هاي مختلف انقلاب از جمله جنگ تحميلي سرانجام در سال 1360 به فيض شهادت نائل آمد.

 

قسمتی از وصيت‌ نامه‌شهيد سعيد بردبار

اول‌ مادر و خواهرم‌ هيچ‌ ناراحتي‌ نداشته‌ با شيد چون‌ من‌ و برادران‌ ديگرم‌ تا نابودي صدام‌ بايد بجنگيم‌ نه‌ صدام‌ بلكه‌ هيچ‌ ابرقدرتي‌ حق‌ تجاوز به‌ خاك‌ وطنم‌ را ندارد و بايد خوزستان‌ گورستان‌ آنها باشد. از دوستان‌ و رفقا خواهش‌ ميكنم‌ ناراحت‌ نباشند و اگر به‌ ياري‌ حق‌ شهيد شدم‌ لباس‌سياه‌ بر تن‌ نكنند بلكه‌ جشن‌ بگيرند و راه‌ من‌ و برادران‌ ديگر را ادامه‌ بدهند . دوستان‌ بعد از من‌ تقاضا ميكنم‌ هر جا ضد انقلاب‌ خواست‌ توطئه‌ اي‌ بكند بايد سركوب‌كنيد تا انقلاب‌ واسلام‌ ما به‌ ثمر برسد . مگر اينهائي‌ كه‌ شهيد شدند بخاطر من‌ و امثال‌ من‌ نجنگيدند بايد راهشان‌ را ادامه بدهيم‌ و پوزه صدام‌ را به‌ خاك‌ و خون‌ بكشانيم‌ تا درس‌ عبرتي‌ براي‌ كساني‌ باشد كه ميخواهند اسلام‌ را نابود كنند و بايد بانگ الله‌ اكبر را سر بدهيم‌ و با گفتن خميني‌ رهبر بسوي‌ دشمنان‌ حمله‌ كنيم‌ و ميدانم‌ كه‌ به‌ ياري‌ حق‌ اسلام‌ پيروز است‌ و صدام‌ نابود. با عرض‌ تشكر از دوستان‌ همگي‌ شما را به‌ خداي‌ بزرگ‌ مي‌ سپارم‌ .

 والسلام‌
سعيد بردبار

تاريخ‌ تولد : 1344
شغل‌ : محصل‌ ـ بسيجي‌
تاريخ‌ شهادت‌ : 8 / 9 / 60
نحوه‌شهادت‌ : تركش‌ خمپاره‌
محل‌ شهادت‌ : بستان‌
محل دفن‌ : قلعه‌ لور
يگان‌ اعزام‌ كننده :بسيج‌ سپاه‌ پاسداران‌
عمليات‌ : طريق‌ القدس                                  

+ جوان اندیمشکی در پنجشنبه 15 تیر1391 -- 0:44 | 12 نظ

شهید سید نورمحمد موسوی فرد

بدون اجازه و رضایت من به جبهه رفته بود، فرمانده شان به او گفته بود تا رضایت نامه از پدرت نیاوری حق برگشت به منطقه را نداری .او نیز پیش من آمد و درخواست رضایت نامه برای اعزام به جبهه را داشت. برای او یک رضایت نامه نوشته، امضا کردم و انگشت زدم. با خوشحالی بیش از حد شروع به بوسه بر دست و صورت من کرد. به او گفتم این چه کاری است که می کنی؟ گفت: «دوستان و بچه ها همگی می گفتند که پدرت به تو رضایت نامه نمی دهد، چونکه برادرت شهید شده» ولی تو مرا سرفراز کردی و خدا می داند که چقدر از تو راضی هستم. او شهید عارف سید نور محمد موسوی فرد بود که در مورخه21/11/64 به دیدار مولایش شتافت و نام خود را در صحیفه عشق به ثبت رساند.

 

قسمتی از وصیت نامه  شهید سید نورمحمد موسوی فرد

هرگز دست از انتشار دین اسلام و پیروی از ولایت امر بر ندارند و نماز را سبک نشمارند ،زیرا اساس و پایه دین نماز است و نماز را بیشتر در مساجد به جماعت بر پا دارید، در روزهای جمعه به نماز جمعه بروید ، چرا که نماز جمعه یک مسئله بسیار مهم عبادی و سیاسی است و اینکه هرگز دین از سیاست جدا نیست ؛ پس در نماز جمعه شرکت کنید ؛ شبهای جمعه به بهشت زهرای شهدا بروید و قرآن بخوانید زیرا خداوند دلی را که با قرآن آمیخته شود معذب نمی کند.

 

+ جوان اندیمشکی در چهارشنبه 4 آبان1390 -- 0:17 | 15 نظر
 
+ جوان اندیمشکی در جمعه 1 مهر1390 -- 0:18 | 8 نظر

 

شهید مجتبی بابائی زاده فرزند علی حسین از طایفه بابائی (ایل پاپی) متولد خرداد 1362 ساکن اندیمشک ، کوی شهدا و عضو فعال پایگاه بسیج مسجد حضرت ابالفضل العباس کوی شهدا و فعال هیئات مذهبی و عزاداری و پاسدار رسمی یگان صابرین(واکنش سریع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در منطقه بانه(کردستان ایران) به فیض عظمای شهادت نائل گردید ایشان در خانواده ای مذهبی،بسیجی و انقلابی رشد کرد،طبق اظهارات فرماندهان عملیات ایشان از رشید ترین  باهوش ترین نیروهای عملیاتی محسوب می‌گردید جرأت و شهامت او در مبارزه با دشمن دین و مملکت زبانزد همرزمانش بود و از ابتکار عمل و هوشمندی فوق العاده ای برخوردار بود.


قسمتهایی از وصیت نامه شهید مجتبی بابائی زاده

خدایا خودت خوب میدانی از همان نوجوانی عشق به ولایت در من زنده شد.
خدایا دعا میکنم که مرگ من فایده ای برای خلق خودت و دین خودت داشته باشد که خودت ان را شهادت نامیده ای.

خدایا مرگ مرا شرافتمندانه و جوانمردانه قرار بده.

خدایا کمکم کن که قبل از شهادت سهمی در انتقام ظلمی که به محمد و ال محمد صلی الله علیه وآله وسلم شد داشته باشم.

خدایا تمام دغدغه های مرا خودت میدانی رحمت و عنایتت را از این ملت و این حکومت و این رهبر کم نکن.
ملت عزیزم ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد،
ملت عزیزم ای آزاده ترین ملتها؛
مبادا لحظه‌ای شک و تردید کنید که شک و تردید برای شما اسارت و ذلت است.
ولایت گوهری است که با داشتن آن تمام گوهر ها را در پیش خود دارید.

به مدیران و خدمتگذاران نظام میگویم نگاه خمینی(ره) و خامنه‌ای (حفظه الله تعالی) به راه شماست،
مبادا لحظه‌ای از یاد خدا و ملت غافل شوید.

مبادا خود را از فرهنگ جهاد و شهادت جدا کنید.
مبادا بین شما و خانواده شهدا فاصله ای بیفتد.

مبادا در خانه‌ای مستحکم زندگی کنید و در گوشه‌ای از شهر خانه های خشتی و سست در مقابل تند بادهای زندگی وجود داشته باشد.

مبادا از کمکاری شما انسانهایی دچار زجر و سختی شوند که در این صورت وای برشما.
ملت عزیز ولایت و شهدا را فراموش نکنید که فراموشی این ثروتها برای شما اسارت و ذلت می‌‌آورد.

برگرفته از: http://www.jawadolaemeh.parsiblog.com

                                   

+ جوان اندیمشکی در جمعه 18 شهریور1390 -- 14:18 | 11 نظر

صبح روز سه‌شنبه 4 آذر 1365

ساک‌ها را در چادر گذاشتیم و به طرف کرخه به راه افتادیم. در مقابل خروجی اردوگاه، وانت تویوتای "حاج کمال" از مسئولان تیپ ذوالفقار را دیدیم که به طرف دوکوهه می‌رفت. چی بهتر از این؟ پریدیم بالا و در کنار بچه‌هایی که عقب آن نشسته بودند، خودمان را جا دادیم.
از سه‌راهی کرخه گذشتیم. نزدیک ظهر بود و هنوز چند کیلومتری را در جاده‌ی آسفالت اهواز - اندیمشک طی نکرده بودیم که ناگهان غرش هواپیماهای عراقی هراسان‌مان کرد. جاده مملو بود از ماشین‌های نظامی. صدای هواپیماها هر لحظه بیشتر می‌شد. حاج کمال ماشین را کنار جاده پارک کرد و گفت هر چه سریع‌تر پیاده شویم و در بیابان کنار جاده پناه بگیریم. آسمان از انبوه هواپیماها سفید شده بود. شنیده بودم میراژهای عراقی سفید هستند و باید آنها میراژ باشند.

شیرجه‌ی آنها بر روی شهر اندیمشک و در پی آن انفجار بمب‌ها، شیون و ضجه‌ی روستاییان را که در اطراف جاده بودند، بلند کرد. نوبت به نوبت، از اوج شیرجه می‌رفتند و بمب‌ها و راکت‌ها‌شان را بر سر شهر بی‌دفاع خالی می‌کردند. صحنه‌ی وحشتناکی بود. از هر نقطه‌ی شهر آتش برمی‌خاست و در پی آن دود خاکستری غلیظ و سیاه. زمین از انفجارها می‌لرزید. آسمان شده بود اتوبان بصره - اندیمشک. هواپیماها مثل لاش‌خورها بالای شهر می‌چرخیدند. صدای ناله و شیون در غرش هواپیماها محو می‌شد.
هواپیمایی سیاه‌ رنگ -که بعدها فهمیدم سوخو بوده- به طرف سه‌راهی کرخه شیرجه رفت. وحشت سراپای همه را گرفت. خود را بیشتر در پشت تپه‌های کوچک بیابان پنهان کردیم. خودم را به زمین چسباندم. چشمم به هواپیما بود که با سر به طرف زمین می‌آمد.
سینه‌اش را رو به جاده‌ی اهواز گشود و هر چه داشت و نداشت بر زمین ریخت. یک آن به یاد جمع کثیر سربازان و بسیجیانی افتادم که در سه‌راه کرخه به انتظار آمدن ماشین ایستاده بودند. «وجعلنا» را از ته دل خواندم؛ «آیت‌الکرسی» را هم. بمب‌ها منفجر شدند، اما نه در سه‌راه کرخه و نه در جاده، که در بیابان‌های اطراف. تعجبم بیشتر شد. وقتی که بلند شدم و دیدم فاصله‌ی انفجار بمب‌ها تا سه‌راه، بسیار زیاد است.
حاج کمال فریاد زد: «بپرین بالا تا یه مقدار اوضاع آرومه، بریم پادگان.» و ما سوار شدیم. وارد اندیمشک که شدیم، صحنه برای‌مان غیر قابل باور بود. میدان سپاه در دود و آتش غرق بود. مردم، زنان و بچه‌ها، هراسان و ضجه‌‌زنان به هر سو می‌دویدند؛ پای برهنه، با چادرهای آویزان. کودکی که گریه می‌کرد و دست لرزان مادر او را در خیابان می‌کشاند. جوان‌ترها به طرف محل انفجار می‌دویدند؛ به مرکز شهر که هنوز در آتش می‌سوخت. مردم هراسان جلوی هر ماشینی را که به بیرون از شهر می‌رفت، می‌گرفتند و سوار می‌شدند. جای تأمل نبود. حاج کمال پا را بر پدال گاز فشرد و به طرف پادگان حرکت کرد.
هواپیماها هنوز در آسمان پرسه می‌زدند. صدای شیرجه‌شان که آمد؛ ماشین در کناری ایستاد و به پشت دیوار خانه‌ای روستایی پناه بردیم. چند هواپیما بر روی پادگان دوکوهه شیرجه رفتند و در پی آن، آتش و دود از پادگان برخاست. خدا را شکر کردم که نیروها در پادگان نیستند.
زنی روستایی، بچه در بغل، هراسان از کناره‌ی جاده، بی‌هدف می‌گریخت. ناگهان یکی از گلوله‌های عمل نکرده‌ی ضدهوایی، جلوی پایش بر زمین نشست و منفجر شد. زن با جیغی وحشتناک، درجا دراز کشید. لحظه‌ای بعد به کمک دیگر زنانِ روستایی به ده مجاور برده شد.
دقایقی بعد خبری از هواپیماها نبود. صدای‌شان از منتهی الیه آسمان به گوش می‌رسید. تنها هواپیمایی سیاه‌ رنگ بالای شهر اندیمشک دور می‌زد. اول فکر کردیم خودی است. فاصله‌اش بسیار کم بود. ضدهوایی‌ها از همه طرف به سویش شلیک می‌کردند، اما گلوله‌ها به خاطر کمی ارتفاع، به او نمی‌خورند و او همچنان می‌چرخید.
صدای همه بلند بود:
- بابا جون عراقیه.
- نه بابا اگه عراقی بود که با اونا می‌رفت. تازه پس چرا جایی رو نمی‌زنه؟
- من که می‌گم خودیه و داره گشت می‌زنه تا مثلاً هواپیماهای عراقی بترسند.
و هواپیما در آن سوی شهر، در کنار جاده‌ی اهواز - اندیمشک سقوط کرد. اوضاع که آرام شد، به همراه بقیه‌ی سرنشینان وانت که از اردوگاه کرخه آمده بودیم، به طرف پادگان به راه افتادیم. بچه‌های گردان عمار که به اطراف پادگان پناه برده بودند، هرکدام چیزی می‌گفتند. یکی می‌گفت: «شش شهید دادیم.» و آن یکی می‌گفت: بیچاره پدافند روی ساختمون ذوالفقار، وقتی هواپیما شیرجه رفت طرفش، من یکی زهره‌ام آب شد. فقط زرنگی کرد پرید پایین و رفت توی ساختمون.
کنار حسینیه، گودال نسبتاً بزرگی بر اثر انفجار راکت به وجود آمده بود. شیشه‌های حسینیه‌ی شهید حاج همت خرد شده بود. مثل این‌که هواپیما، پدافند روی ساختمان ذوالفقار را نشانه‌ گرفته بوده که راکتش در میان ساختمان و حسینیه، روی زمین و در محوطه‌ی باز خورده بود. دود خاکستری رنگی از گورستان ماشین‌های اسقاطی ارتش بلند می‌شد. خلبان‌های عراقی فکر کرده بودند یک پارک موتوری عظیم را هدف قرار داده‌اند. از تعمیرگاه ‌تانک تیپ 20 رمضان هم دود بلند بود. یکی دو تایی‌ تانک غنیمتی عراقی در آتش می‌سوخت. در کنار جاده‌ی خاکی مقابل حسینیه، جای کالیبر هواپیما به چشم می‌خورد. مقداری خون در میان خاک پاشیده بود. بچه‌ها می‌گفتند: تسویه‌حسابش رو گرفته بود و از بچه‌ها خدا حافظی کرده بود. ساکش هنوز در دستش بود که کالیبر هواپیما خورد به‌ش.
«علی یزدی» با دیدن من و سیامک، گل از گلش شکفت. از بچه‌های گردان عمار کسی‌‌‌طوری نشده بود. رادیو دوباره وضعیت قرمز اعلام کرد. سراسیمه به زیر پل، آن سوی سیم‌های خاردار رفتیم. خبری نشد. علی یزدی وحشت‌زده ولی در عین حال شوخ گفت: بابا چی بود لامصّب؛
کل تلفات لشکر از بمباران آن روز، فقط یک نفر بود.

شب ساعت نزدیک هفت بود که به همراه علی یزدی و سیامک به اندیمشک رفتیم تا ببینیم در شهر چه خبر است. هنوز مردم در جنب و جوش بودند. عده‌ای لوازم اولیه‌ی زندگی را بار وانت کرده بودند و به طرف کوه‌های دز و روستاهای دامنه‌ی آن نقل مکان می‌کردند. صدای گریه و شیون از گوشه و کنار خیابان بلند بود. بازار روز شهر قابل دیدن نبود. مغازه‌ها ویران شده بودند. بوی خون و باروت و دود خانه‌ها و مغازه‌هایی که در آتش می‌سوختند، مشام را می‌آزرد. حمام نبش بازار روز هم از بمب‌ها در امان نمانده بود و منهدم شده بود. لوله‌های آب ترکیده بود و آب با فشار زیاد از میان آجرها و خاک‌ها بیرون می‌زد. کف خیابان، وجب به وجب جای گلوله‌های کالیبر هواپیما به چشم می‌خورد. کیف مدرسه، کتاب درسی ورق ورق شده، دمپایی زنانه و مردانه و بچه‌گانه و ... در گوشه و کنار به چشم می‌خورد.
در میدان راه‌آهن، کنار محل فروش بلیط، آن‌جا که روزانه تعداد زیادی از رزمندگان برای خرید بلیط صف می‌بستند، خون کف پیاده‌رو را سرخ کرده بود. شاخه‌های شکسته‌ی درخت‌ها زیر پا خرد می‌شدند. تکه‌های بدن شهدا در بالای درخت‌ها و دیوار‌ها به چشم می‌خورد. در جوی آب، خون سرخ لخته شده بود.
آن‌‌‌طور که بچه‌های شهر تعریف می‌کردند، هواپیماها اول راه‌آهن را بمباران کردند و همین‌‌‌طور محل تجمع مقابل بلیط فروشی را. مردم سراسیمه برای کمک به مجروح‌ها، به طرف میدان راه‌آهن رفتند که هواپیمای دیگر مجدداً آن‌جا را بمباران کرد. هواپیمای دیگری هم بازار روز را منهدم کرد که پشت جمعیت قرار داشت. مردم در میان خون و آتش افتاده بودند که چند هواپیما، با مسلسل کالیبر خود خیابان را به گلوله بستند. صحنه‌ی بسیار وحشتناکی بود. شهر هر لحظه از سکنه خالی‌تر می‌شد. هر کس که در حال دویدن بود، سراغ عزیزش را می‌گرفت. تعدادی از رزمندگان، آوار را به دنبال مجروح‌ها و شهدا می‌کاویدند. بچه‌های اندیمشک


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 12:19 :: توسط : مصطفی احمدی

 

حسن بیژنی در سا ل 1341 در خانواده ای مذهبی در روستای «خیار زار» از توابع دشتستان پا به عرصه وجود گذاشت .وی تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش به پایان رسانید و جهت ادامه تحصیل به شهر شبانکاره هجرت نمود و دوران راهنمایی و دبیرستان را در آنجا با موفقیت پشت سر گذاشته و به اخذ دیپلم نایل آمد .

شهید در دوران تحصیل علاوه بر درس به فعالیتهای مذهبی نیز توجه خاص داشت و در اکثر جلسات دینی شرکت می کرد. پشتکار و استقامت وی در تمام جوانب زندگی و هنگام تحصیل مشهود و از نظر اخلاق و معنویات پایبند به اصول و احکام اسلامی بود .
شهید بیژنی درمبارزات و راهپیمایی ها یی که علیه رژیم ستم شاهی انجام می گرفت شرکت فعال داشت .با شروع جنگ تحمیلی این سردار ،برای شرکت در دفاع مقدس و پیوستن به صفوف مجاهدین فی سبیل الله سر از پا نمی شناخت. ایشان اولین بار در تاریخ 11/ 8/ 1360 راهی میادین نبرد گردید و در منطقه ی گیلان غرب به دفاع از حریم اسلام و قران پرداخت .
شهید بیژنی که همه ی وجودش در راستای لبیک به ندای مراد و مقتدایش خمینی کبیر متبلور بود، با شرکت در طرح «لبیک یا خمینی» در تاریخ 4/ 1/ 1361 به جبهه های شوش و عین خوش عزیمت و به یاری دلاورمردان ارتش اسلام شتافت .
وی در عملیات افتخار آفرین بیت المقدس شرکت و به عنوان فرمانده ی دسته در قسمت ولی عصر (عج) و غرب خرمشهر حماسه های جاودانه ای از خود به جای گذاشت .در همین عملیات بود که وی از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله ی دشمن بعثی قرار گرفت .او که درس شهامت و آزادگی را از سرور آزادگان جهان ،حسین بن علی (ع) آموخته بود ،با همان بدن زخمی خود به همسنگرانش دستور پیش روی و ادامه نبرد می داد .ایشان با بدنی خونی از میان گل و لای منطقه خود ،را به سپاه می رساند .وی پس از مدت 4 ماه بستری بودن در بیمارستان پس از بهبودی به استخدام اداره ی بازرگانی گناوه در می آید .تا این که دگر بار برای مبارزه با ام الفساد قرن ،آمریکای جنایت کار ،درتارخ 18/ 12/ 1362 راهی آبهای نیلگون خلیج فارس شد .ایشان در تاریخ 4/ 4/ 1367 با سری پر شور از عشق به الله و در دفاع از حریم قرآن کریم ؛در کسوت فرماندهی گردان امام حسن (ع) واقع در جزیره ی مجنون ،در نبرد جانانه با کفار بعثی به آرزوی دیرینه ی خود که شهادت در راه خداوند بود نایل آمد.

وصیت نامه


بسم الله الرحمن الرحیم
خدا آن مومنان را که در صف جهاد با کافران مانند سد آهنین هم دست و پایدارند دوست دارد .قرآن کریم
اگر سر انجام ما به مرگ منتهی می شود و این بدنها از بین خواهند رفت پس کشته شدن مرد به شمشیر در راه خدا گرامی تر و برتر است .شهادت ای آغوش پر مهر خدایی ،تو ای ،ناله های درد مند شیعه، تو را دیدم و تو را می شناسم .تو را درمحراب کوفه دیدم که مظلومیت را نثار قدم علی (ع) کردی .تو را در قتلگاه دیدم که سراسیمه به یاری اسلام آمده بودی .تو را که در قتلگاه 72 تن کربلای ایران دیدم با بیرق های پاره پاره و سوخته شده به جنگ کفر ،نفاق و الحاد و تحریف رفتی .تو را بر بالین سر شهید مظلوم بهشتی دیدم که بر مظلومین خون گریستی .
تو را در جبهه های نبرد خیابانها ،کوچه ها و در وجب به وجب خاک میهن اسلامی دیدم .
هر گز فراموشت نخواهم کرد .بار خدایا ،این قطره نا چیز خون مرا در راه اسلام از من حقیر بپذیر و اگر جان ما این ارزش را دارد که برای اسلام فدا شود و انقلاب به پیش رود صدها بار به ما جان بده تا مبارزه کنیم و شهید شویم .
بار خدایا ،با ریختن خون ما انقلاب به پیش خواهد رفت .پس ای گلوله ها ،بیایید به سینه های ما .بار خدایا ،اینک تو را شاهد می گیرم که آگاهانه به مشهد خویش می روم .
اینک چند سخنی با پدر و مادرم شما ای عزیزان بعد از شهادتم لباس عزا به تن نکنید و درمجلسم عزاداری آنچنانی نکنید که مردم خیال بکنند من مرده ام. در مجلسم شاد باشید و بگویید او زنده است .چون که شهید قلب تاریخ است .اگر جسم و جانم پیش شما نیست روحم در نظرتان است .بعد از شهادتم لباس سیاه به تن نکنید .من به معشوقم رسیده ام .عشقم الله است و من بنده او هستم .تو ای مادر ،چه بسا شهیدانی بوده اند که مادر نداشته اند که بر بالای سر آنها بگرید و قلب های یخ در سرد خانه ها بر سر آنها آب می شد و به جای مادر بر آنها می گریست .
پدر جان ،خودت می دانی که عزیز ترین چیزهای زندگیم تو هستی و چقدر دوستت دارم .از شما می خواهم بی تابی نکنید هر قطره اشک تو باعث کمرنگ تر شدن خون من می شود و تو خود می دانی که هر کس اسلام را پذیرفت و قبول کرد که شیعه ی علی (ع) است باید سر بریده را در پیش ببیند .
برادران عزیز :
از همگی شما می خواهم که به ندای امام امت این سلاله پاک امام حسین (ع) را در هر زمان لبیک بگویید و نگذارید تفنگ من بر زمین بیفتد و نگذارید یاران امام کم شوند .از تمام برادران و دوستان تقاضا دارم که در نزد خدا برای من طلب عفو و بخشش کنند و خودشان نیز مرا ببخشند . سفارشی که به آنها دارم این است که نسبت به امام و انقلاب بی تفاوت نباشند .دست روی دست نگذارید تا اینکه دشمن به سراغ ما بیاید .باید ما بر دشمن حمله کنیم و او را نابود کنیم و امیدوارم که یارانی صادق و مخلص برای امام باشیم .همسرم امید وارم که مرا ببخشی به خاطر اینکه زندگی کوتاه و پر مشقتی با من داشتی . از تو می خواهم که برای رضای خدا و امام با نبودن من بی تابی نکنی و به یاد داشته باش که دیدار نزدیک است حتی نزدیک تر از مژه های چشم .امیدوارم که خداوند صبری زینب گونه به تو عنایت کند .
خدایا ،جند الله را که با سوگند به ثار الله در لشکر روح الله بری شکست عدوالله و استقرار حزب الله زمینه ساز حکومت جهانی بقیه الله است حمایت فرما .
خدایا ،خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار   حسن بیژنی 3/ 4/ 1363

خاطرات

مادر شهید:
من هم مانند تمام مادرانی که همیشه منتظر و آماده ی شنیدن هر خبری از طرف فرزندانشان بودند ،خود را مهیا کرده بودم. تنها چیزی که من هیچ وقت فکرش را نمی کردم و غافل شدم ،شهادت هر دو پسرم (حسن و غلامرضا ) در یک روز و در یک لحظه بود .
چون حسن هدیه ای بود الهی ،پس همه اعمال و رفتار او با بقیه فرق داشت .پدر و مادرش را بیشتر از جان خود دوست می داشت .با مردم مهربان بود و خیلی مردم داربود .این را نه من بلکه تمام اهل محل و همسایه ها می گویند .
من حسن را در خواب زیاد می بینم .هر گز از او چیزی نخواستم .زمانی که ناراحتی یا مشکلی داشتم به خوابم می آمد. در خواب احساس می کردم در مشکلات مرا یاری کرده ،باید بگویم احساس نبود واقعیت بود .
باید بگویم تمام زندگی حسن برایم خاطره است ،یعنی من با خاطرات او زندگی می کنم .خاطره ای از پسرم برای شما نقل می کنم .وقتی به عیادت حسن در بیمارستان ارتش واقع در شیراز رفته بودیم ،در اتاقی که حسن بستری بود ،خیلی نگران و ناراحت بودم ،نمی دانستم چه بلایی بر سر او آمده است .شهید بر روی تخت ،در حالی که یک دست و یک پای خود را بلند کرده بود و مثل همیشه لبخند به لب داشت،گفت :مادر ببین من هم دست دارم و هم پا .این لحظه و این حالت او پس از سالها هنوز هم مانند آینه جلوی چشمان من است .


بر خیز که در طریق حق گام زنیم            از باده گلگون شدن جام زنیم
از خون شهیدان شوری بر گیریم             آتش به سرا پرده صدام زنیم


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: 12:10 :: توسط : مصطفی احمدی

درباره وبلاگ
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اگر شهدا نبودند شاید ما هم ......... و آدرس defa-shohada.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 9684
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content